حسین پویا: شعر قصه عاقا و انچوچک!

"گفتم عاقا دوباره برگشتم

داد پاسخ که از تو ماتم من

 

گفت عاقا به من برو گمشو

گوییا بدتر از جواتم من

 

گفت عاقا به بنده انچوچک

بعد از این میزنم بهش جفتک"

*********

بچه ها احمدی نجاتم من

صاحب خط کش و مداتم من

 

گرچه یک کم قیافه ام چیزه

لیک کلا مشنگ و لاتم من

 

بچه بودم که مدرسه رفتم

امتحان هم زیاد داتم من

 

بعد دیپلم گرفتم و دیدم

در امورات جن ملاتم من

 

بعد رفتم به محضر مصباح

عرض کردم آقا فداتم من

 

دست خود را به کله ام مالید

دیدم استاد اقتصاتم من

 

دکترا هم به بنده داد ایشان

جزو افراد باسواتم من

 

هاله ای دور کله ام روئید

بعد از اون از مقدساتم من

 

هاله ام یک کمی شده پنچر

سخت محتاج پمپ باتم من

 

بعد رفتم به خدمت عاقا

گفتم آلوده هواتم من

 

گفت عاقا که آورین برتو

چونکه دنبال گنده لاتم من

 

می کنم من رئیس جمهورت

اهل فتوای منکراتم من

 

بعد از آن من شدم رئیس جمهور

ننه ام گفت کیقباتم من

 

عمه ام گفت ترش و شیرینم

چون مربا و شوکولاتم من

 

هشت سال این قضیه طول کشید

فکر کردم که صادراتم من

 

لیک گویی خراب شد اوضاع

کشف شد عامل فساتم من

 

گفت عاقا که کش ندید این را

من فقیه ام، مطالعاتم من

 

الغرض شد کمی کنفت عاقا

گفت مصداق معضلاتم من

 

من خودم را زدم به نشنیدن

گفت عاقا گوساله جاتم من

 

جیم شدم من بُدو بُدو آن روز

قهرمان المپیاتم من

 

چند سالی گذشت از آن قصه

یک پیامک مکاتباتم من

 

گفتم عاقا دوباره برگشتم

داد پاسخ که از تو ماتم من

 

گفت عاقا به من برو گمشو

حیف شد، بدتر از جواتم من

 

گفت عاقا به بنده انچوچک

بعد از این میزنم بهش جفتک