هوشنگ اَسدیان (پگاه): "بهار دلگشا، آخوند دل سیه"

" بهار دلگشا، آخوند دل سیه "

بهاران؛ نرم آمد با تامل تا بغل گیرد، کاکُل سُنبل

آخوندها؛ چشم دریده، گرسنه نان ندیده، رهبری مُنگل

 

بهار آمد؛ سبز و زیبا، چشمه سار و دشت و بیشه، ریشه دارد

آخوند آمد؛ پلید افکار و بی ریشه، حدیث خوان، بدستش تیشه دارد

 

بهاران؛ بوی گل، عطر ریاحین، عشق به یار دارد

آخوندها؛ دام دین، علم را به کین، عشق به دار دارد

 

بهار آمد؛ زمین پُر غنچه و شاخ و درخت شد

آخوند آمد؛ زمین بی رونق و بی یار و بخت شد

 

بهاران؛ ارغوان و بلبل و طاووس دارد

آخوندها؛ فیضیه، مفت خور زیاد، سالوس دارد

 

بهار آمد؛ نسیم روح افزا، غمزه آورد

آخوند آمد؛ فقر و بدبختی، هزاران غُصه آورد

 

بهاران؛ پُر ز انگور و قدح، جام شراب است

آخوندها؛ پُر ز روضه، ول به حوضه که سراب است

 

بهار آمد؛ ساغر مست و غزل خوان ز در آمد

آخوند آمد؛ هیولا، دین و ایمان از در، درآمد

 

بهاران؛ چشم یاراز خُم می، خُمار در آورد

آخوندها؛ چشم یار میله کشید داغ، از جا در اورد

 

بهار آمد؛ مُرغان سحر، بال درآوردند به پرواز

آخوند آمد؛ پَر پروازکنده شد، در حسرت و آز

 

بهاران؛ پُر ز عشق است و جنون، خوش به حال دل یار

آخوندها، پُر ز چرک است و ز خون، بد به حال روزگار

 

بهارآمد؛ غبار و غم ز حال افتاد، دهانها اَنگبین اند

آخوند آمد؛ مردم ایران، فقیرو زخم خورده، غمین اند

 

 

بهاران؛ جام جم، مرغ سحر، چشم نگار دارد

آخوندها؛ جام زهر، مرغ در قفس، تیرک دار، دارد

 

بهارآمد؛ عشق حریفی پُر ز غمزه، پُر کرشمه، طلب دارد

آخوند آمد؛ ردای پُر ز نکبت، ارث پدر از خلق طلب دارد

 

بهاران؛ آواز در گلو، کمینگاه طرب، نکهت و حور است

آخوند ها؛ باتلاق بلا، تَعفُن از عَفن، با هم چه جور است

 

بهار آمد؛ زُلف معشوق ز طبیعت، عطر گل گرفت

آخوند امد؛ غنچه پژمرد، چشمه ها خشک، نای بلبل را گرفت

 

بهاران؛ غزل خوان بر رُخ سرخ نگار لاله اَفشاند

آخوندها؛ رنگ رخسار نگار را زرد کردند، اَسید پاشاند

 

بهار آمد؛ آیینه، رقص و زیبایی رخسار، دو چندان کرد

آخوند آمد؛ قلب یار و آیینه شکستند، غم هزاران کرد

 

بهاران؛ فصل کار و روز دهقان، آب چشمه است

آخوندها؛ مظهر شوم و تباهی، بت پرستی و شکنجه است

 

بهار آمد؛ یار و باران و طرب، قدح اَشک محبت

آخوند آمد؛ به همراه ستم، جور و جفا، ظلم و جنایت

 

بهاران؛ دوش به دوش کارگر، پتک به سندان زد

آخوندها؛ نواختند سیلی به توده، شلاق بر بدن زد

 

بهار آمد؛ دهقان را به دامن پُر ز بذر کرد

آخوند آمد؛ این ویروس کورونا، وطن پُر تب و لرز کرد

 

بهاران؛ آشکارا با غرور گفت: راز پنهان زمین را

آخوندها؛ نعلین پراندند و عبا، هراساندند خروسان را

 

بهار آمد؛ گل و پروانه و پونه، همدم جویبار شدند

آخوند آمد؛ آب زمین خشک کرد، خس و خار شدند

 

بهاران؛ دل سنگ را شکُفت، غنچه نمایان کرد

آخوندها؛ مرغ عشق کشتند، دین جعلی را عیان کرد

 

بهار آمد؛ رفیق آمد، گیسوان برف و باران زمین آمد

آخوند آمد؛ سوزسرما، با داس فقری پُر ز کین آمد

 

بهاران؛ سینه معشوق را، هوای پُر ز عشق و عطر کرد

آخوندها؛ سینه یار دریدند، خاک بر سر عشق، مُکدر کرد

 

بهار آمد؛ شعر و شاعر، چنگ و طرب، قوس و قزَح آمد

آخوند آمد؛ قیامت، صحرای محشر، داغ و درفش آمد

 

بهاران؛ جان باقی در بدن را روح اَفزایید

آخوندها؛ جان گرفتند از بدن، مار اَفعی زایید

 

بهار آمد؛ که از خانه در آیی، به گلگشت روی

آخوند آمد؛ به زندانت کشیدند، به برزخ روی

 

بهاران؛ حُزن گل، گریه لیلی، درد دهقان، طاقت ندارد

آخوندها؛ زایش گل، رقص لیلی، دهقان شاد، طاقت ندارد

 

بهار آمد؛ غزل خوان، چهچه بُلبُل، صدای عشق فرهاد

آخوند آمد؛ حدیث خوان و صدای گریه و زندان و فریاد

 

بهاران؛ رقص گل، آهنگ رودخانه، ساز زمین کوک کرد

آخوندها؛ رقص و شادی، شعر و آزادی، ندای حق سرکوب کرد

 

بهار آمد؛ دلم می، خواست، ساغی ام گل شد

آخوند آمد؛ دلم ریش و ساغی و خُم شراب گم شد

 

بهاران؛ بوی پونه، پیچش نیلوفر و عطر اَقاقی با خود آورد

آخوندها؛ بوی خون، ویروس کورونا، هیولای خمینی با خود آورد

 

بهار آمد؛ دلم خوش شد که مرغ عشق خواهد خواند

آخوند آمد؛ فلک در رفت ز دست دین و دولت، در هوا ماند

 

بهاران؛ عزیز است، می و معشوق چه لذیذ است

آخوندها؛ زهر مارند و حدیث و آیه در اوج حضیض است

 

بهار آمد؛ غُرور دارد و هوشیار، که از خاک غُنچه در آرد

آخوند آمد؛ مکار و چه بیمار، که زبان سرُخ، از حلق در آرد

 

بهاران؛ در وطنم روی چَمَنم، در سبزه و سیزده، مردم چه شادند

آخوندها؛ در وطنم روی بدنم، ضربه شلاق، گلوله به مغزم نهادند

 

بهار آمد؛ میخانه چه خوشبوشد، لبم غُنچه رُخَم سرخ و چه گلگون شد

آخوند آمد؛ چراغ قریه خاموش و خاک عالم بر سر خُم شراب و رُخ گلگون شد

 

بهاران؛ آهو حیران کرد، ز بس ناز و طراوت با خودش آورد

آخوندها؛ جهان حیران نمودند، ز بس تزویر و ریا، با خودش آورد

 

بهار آمد؛ نوای نی، سُرنا و دَف، جام شراب مست و خرابم کرد

آخوند آمد؛ بانگ دروغین، رهبر و اله و اکبر، سُست و کبابم کرد

 

 

یهاران؛ شاعر شیرین سخن، بلبل آوازه خوان مردمی، بر روی چشم دارد

آخوندها؛ شاعران خایه مال و روضه خوان دو زاری، در پُشت پشم دارد

 

بهار آمد؛ بدست دارد، ریاحین و صبوح و کاکُل یار

آخوند آمد؛ بدست عمامه نعلین و عبا، تا بیارد بهاران را دمار

 

بهاران؛ حافظ شعر و شراب، ساغر و می، زُلف نگار است

آخوندها؛ حافظ ورد و دروغ، حرف و حدیث، روایتهای بسیار است

 

بهار آمد؛ نقش آفرین شد، کشت و کار و کارگر، رنج دهقان و زمین

آخوند آمد؛ ز نقش انداخت رنگ و بوی زندگی، هر چه در ایران زمین

 

بهاران؛ بلبلان را به طواف، دره و کوه، لیل مجنون و گل و گلُزار بُرد

آخوندها؛ تودها را به طواف هر توهُم، عصر حجر با ذهن بیمار بُرد

 

بهار آمد؛ تابش آفتاب، نرم بر تن ات گرم شد

آخوند آمد؛ سیل خروشان، زلزله، فقر بر سرت خَم شد

 

بهاران؛ قصّه از نَم نَم باران به جویبار خروشان به رودخانه و دریا دارد

آخوندها؛ دریاچه بی آب، خشکی رودخانه و جویبار، تسبیح و ریا دارد

 

بهار آمد؛ دف و چنگ، می و مست و نگار، چشم خُمار آمد

آخوند آمد؛ اسید پاشان، فقر و فحشاء تعزیه و تیرک دار، آمد

 

بهاران؛ سینه ستبر کرده چو کوه، تا دهد نان

آخوندها؛ کمر بسته طبیعت را زشت کند زندان

 

بهار آمد؛ هزاران ریز نقش زیبای طبیعت را، عیان تر کرد

آخوند آمد؛ هزار فسق و فجور، دولت رنجور، چهره مکدر کرد

 

بهاران؛ نسیم و عطر خود، به پیر داده جوان تر کرد

آخوندها؛ جوانان را درون خود کُشت، پیر تر کرد

 

بهار آمد؛ شکوفه رقص در باد کرد، نگار بوسه به یار، پرتاب کرد

آخوند آمد؛ شعله خاموش، عشق فراموش، زلف یار کَند، پرتاب کرد

 

بهاران؛ تا ز باغ خود تو را، نفسی تازه هوای ندهد، ول کن اَت نیست

آخوندها؛ تا تو ترا از نفس و زندگی ساقط نکنند، ول کن اَت نیست

 

بهار آمد؛ کاروان شاد و شور آمد، خروس خواند، قو قولی قو

آخوند آمد؛ شادی بد شکل شد، خروس اعدام شد با دو چندان قو

 

بهاران؛ باغ و غزال خوش خرام، حجله عشق، یار و نگار دارد

آخوندها؛ ذاتی خَبیث، حجله در خون، منبر و شیخکی بد کار دارد

 

بهار آمد؛ تبر شرم کرد، درخت کَن را نوازش کرد

آخوند آمد؛ درخت کَن را تبر داد، تیز ترش کرد

 

بهار آمد؛ مست و تلو، دلربایی در بَرو بشکن زنان آمد

آخوند آمد؛ منقاری کثیف، حرص و طمع، قمه زنان آمد

 

بهاران؛ پروانه و گل، بلبلی در باغ دارد

آخوندها؛ زالو صفت، کرم در دماغ دارد

 

بهار آمد؛ مرغی از شاخه جُر خورد، چهچه آورد

آخوند آمد؛ شاخه خشک، مرغ پرید، ملا قحبه آورد

 

بهاران؛ غوغای انقلاب دارد به سر، عدالت را ناز پرورده

آخوندها؛ ز این همه ظلم و جنایت، فکر فرار، چهره عوض کرده

 

بهاران؛ دلگشا ست، پیام شادی و آبادی آورد، ماندگار شد

آخوندها؛ دل سیه، پیام نکبت آورد، به گور در غار تاریخ شد.