جواد اسدیان ـ درهیاهوهای در هم خیابانی

در گردهمایی ”اشرف, دروازه آزادی” که به مناسبت هفته دفاع از اشرف روز جمعه 8 مرداد در برلین برگزار گردید جواد اسدیان, از انجمن قلم ایران در تبعید و عضو کانون نویسندگان ایرانی در تبعید, این شعر را قرائت کرد

وی در سخنان مقداماتی گفت:

این شعر پیشکشی ست برای پایداری  مبارزان اشرف  که در خط مقدم و درحیاط خلوت حکومت اسلامی, توانسته اند با ایثار  جان و با یاری اراده, برای افکار عمومی در ایران و در جهان روشن کنند که آخوند های ایران ستیز, نه تنها اعتباری در میان مردم ایران ندارند, بلکه  عوامل آنها در عراق  نیز فاقد هر گونه اعتباری هستند. حکومت اسلامی که حاضر بود برای تداوم و بقای خود و برای کسب تضمین  امنیتی از غرب, تمام ایران را حراج کند,  امروز به بن بست  مرگ گرفتار آمده است. تضمین امنیتی که در قاموس حکومت اسلامی, فراهم آوردن امکانات  لازم برای از میان برداشتن  سازمان مجاهدین بود, نه تنها  نتوانست تحقق یابد, بلکه در خواست دادگاه  استیناف آمریکا, هر گونه امنیتی  را از تداوم حکومت  اسلامی سلب کرده و آخوند ها را گامی بزرگ به دره نابودی و نیستی نزدیک کرده است؛ مرگ محتومی که به زودی فراخواهد رسید. بی تردید پایداری ساکنان شهر اشرف, جنبش آزادیخواهانه مردم ایران و پشتیبانی جهانی, پس از این نیز, ترفند های خونبار رژیم را یکی پس از دیگری خنثی خواهد کرد و در نهایت  این حکومت  پیشاتاریخی را به زانو در خواهد آورد. درود بر همه آنانی که جان گرانبهایشان را مشعل راه آزادی میهن کردند و سوختند.

 

 

 

 

 

 

این شعر  به مبارزان شهر اشرف پیشکش می شود .

 

درهیاهوهای در هم خیابانی

در زلزله های دمی چند هزار مرگ و

ماتم های ناگهانی

که می کوبند هر باره

                      بی قرار

                             بر در

 

 

در هجوم سپاه لحظه ها

که باروهای بلند جان را        بی امان

بر خاک میافکند

و در گذرای هر خاطره

سری بر دار میکند

من

من تنها      تا با توام 

                        تن هام

بسیار به بسیاری

 

 

تا تو هستی     تا با توام من

در صحرای پر شرار روز و نهان تیرهْ شب

از زمانم       سپری

و به  دستم      جمجامی است

و ابرم       در وادی حال

گرچه  به خود میپیچاندم     باد

باز همان ابرم

که می بارم از خود     می ریزم  از باران

سیراب میکنم

هر شکاف خالی خاموش را

جو باره ای

             رودی

روان     سوی دریای ایران میکنم

 

 

تا تو هستی    تا با توام

در ولوله های پشیمانی و

در ماتم های ناگهانی هر دم

با تار و پود تو

               باز

                  بود می شوم

گرمای مردادی در زمهریر جانگداز تدبیر

                                                میشوم

 

تا با توام

هیج حنظلی نیست   در برهوت وهم

که شیرین نیست

 

این است چنین من

که تا با توام

             شرینی شرف و افسانهام من