جمشید پیمان: نیست ره‌توشه‌ات از عشق،به‌ جایی نرسی

نیست ره‌توشه‌ات از عشق،به‌ جایی نرسی

 

شب اگر تیره، اگر سرد، اگر هول‌انگیز

من به امُید تو تاصبح شدم همدم ماه

راه اگر سخت،در‌این وادیِ پُر‌خوف و خَطَر

من به تبیین نگاهِ تو شدم پا در راه

 

بر لبم نیست کلامی ز همه خاطره ها

بجز از چشم تو و  وُسعتِ عالَم‌گیرش

چشم بستی و دلم غُلغُله زد در شبِ تلخ

دیده بگشای وُ شکن ظلمت بی‌تدبیرش

 

نیست ره‌توشه‌ات از عشق،به‌جایی نرسی

باید عاشق شوی آنگه قدمی برداری

سر اگر نیست در‌این راه تو را سرمایه

پا منه پیش و مشو در دلِ توفان جاری

 

بزن از خانه برون، از نَفَسِ کوچه نترس

نشوی گُم به خیابانِ پُر از کودکِ کار

پای در راه بنه، روُ به خطر، شو فریاد

دلِ دریا نزند جوش ز حسرت‌کِشیِ بوتیمار

 

التماسِ من و تو بَر نَکَنَد آتش ظُلم

روغنِ زاریِ ما، شعله‌ی آن افزاید

زیرِ لب،زمزمه‌ی بی‌رمق شعر و شعار

گره از کارِ فرو‌بسته، کجا بُگشاید؟

 

نا‌امیدی منما، خوار نبین کرده‌ی خویش

باورم کن؛ تو نه‌ای قطره، خودِ طوفانی

باورم کن؛ تو نه‌ای ذرّه، خوِدِ خورشیدی

رستم چاره‌گری،کاوه‌ی این دورانی

 

مریمی، طاهره ای، اشرفِ بی‌همتایی*

هان،مبادا که شَوی هم‌نَفَسِ غم‌هایت

تو صبایی* وُ مبادا که به جولانگهِ عشق

به‌دلت دلهره‌ای،لرزه فِتَد دَر پایت

جاودان نیست ستم‌کاری ضَحّاک زمان

تیغ بُرنده‌ی عزمت چو بَرآری زِ نیام

از پَلَشتانِ زمان پاک شود میهن، اگر

شورشی باشی و سامان بدهی کار قیام

 

شب اگر تیره، اگر سرد،اگر هول‌انگیز

من به امُید تو تاصبح شدم همدم ماه

راه اگر سخت، در‌این وادیِ پُر‌خوف و خَطَر

من به تبیین نگاهِ تو شدم پا در راه!

 

*مریم رجوی، طاهره‌ی بابی، اشرف رجوی،

صبا هفت برادران و هزاران زن جان‌سپارِ راه آزادی!