جمشید پیمان: یکی فریاد می‌زد: "سرنگونی"  یکی می‌گفت: "وقتِ انتخاب است"!

یکی فریاد می‌زد: " سرنگونی" 

یکی می‌گفت:"وقتِ انتخاب است"!

 

یکی دَم زد یکی خاموش بنشست

نمی دانی کدامین بر صواب است؟

 

یکی در فکر بهبود جهان وُ

یکی گوید؛"به نوبت آسیاب است

جهان را وابنه، از خود بیاغاز

وگرنه ایده‌ات نقشی بَرآب است"

 

یکی از دَردِ همسایه در آتش

یکی از غیر خود در پیچ و تاب‌است

 

یکی کوشد که بُن‌بَستی گشاید

یکی از رَه‌گشایی درعذاب است

 

یکی جوید حقیقت را در آفاق

یکی دایم سَرش لایِ کتاب است

 

یکی گوید صبوری چاره باشد

یکی بهر رسیدن در شتاب است

 

یکی کوچک‌دل وُ گنجشک‌روزی

گُزیده‌بَر یکی همچون عُقاب است

 

یکی هردَم حوالت با خدا کرد

یکی گفتش؛ خیالاتت حباب است

 

یکی باشد مُقَنّی در پیِ آب

یکی عطشان،نگاهش با سراب است

 

یکی خواهد شراب از حوض کوثر

یکی را دیده‌یِ دلبر شراب است

 

یکی یک‌لاقبا،رند وُ قَلَندر

پلشتی های آن ‌یک در نقاب است

 

یکی گیسو فشانده در رهِ باد

یکی جِلباب پوش و در حجاب است

 

یکی دنبالِ کورُش در پاسارگاد

یکی خواهانِ دستِ بوتراب است

 

یکی گوید؛"به ما ربطی ندارد"

یکی ستّار و اهل انقلاب است

 

یکی فریاد می‌زد: " سرنگونی"

یکی می‌گفت:"وقتِ انتخاب است"!

 

یکی شورشگری از جان گذشته

یکی گاهی وَزَغ  گاهی غُراب است

 

وطن دراین میانه غرقِ آتش

دلِ مام وطن در اضطراب است!