بخش اول - شهادت فریدون ژورک
همکاری مصداقی با دژخیمان وشکنجه روانی زندانیان در زندان اوین و سناریو سازی ابلهانه مزدور
به شهادت آقای ژورک مزدور مصداقی در نیمه اول ۱۳۶۲تحت نظر لاجوردی دست اندرکار تولید کتاب «کارنامه سیاه» برای شکنجه روانی زندانیان و در هم شکستن آنها بوده است، این مزدور برای مخفی کردن این دوران ۶ماهه در یک سناریوی مضحک در خاطراتش می نویسد از اوایل فروردین ۶۲ به مدت ۷-۸ ماه در انفرادی بوده است. او با این سناریو ناشیانه تلاش کرده تا غیب خودش را از جمع زندانیان توجیه کند. جالب است که هیچ زندانی در قید حیاتی جز خودش از وضعیت او در این دوران مطلع نیست...
آقای فریدون ژورک کارگردان و فیلمساز معروف ایران که در سالهای ۱۳۶۱تا ۱۳۶۴ زندانی بود در مقاله ای با عنوان «ایرج مصداقی یک خائن پشت پرده تنظیم و نگارش کتابهای لاجوردی» که در تیرماه ۱۳۹۹ در سایتهای مختلف درج شد، به جزییات جدیدی از مزدوری مصداقی برای لاجوردی در همان سالهای اول زندانش شهادت میدهد. در این مقاله که اندکی پس از درگذشت خانم مرجان همسر ژورک نوشته شده چنین میخوانیم:
«...از آنجا که درگیر یک نبرد تاریخی وهمه جانبه با مرتجعان حاکم بر میهن هستیم، درمورد پرواز مرجان نیز دو جبهه مقابل هم و هر یک به زبان خود، عکس العمل نشان دادند. مقامات حکومتی و مشخصا دستگاههای امنیتی رژیم تحمل این میزان محبوبیت مرجان و اقبال عمومی مردم از هنرمندی که در برابر آنها مقاومت کرده و زندان و شکنجه آنها را تحمل کرده و شاهد بسیاری جنایات ضدبشری آنها بوده را نداشتند. زیرا که به خوبی می دانند رسم استواری مرجان درس آموز بسیاری از هنرمندان دیگر، به ویژه هنرمندان جوان میهنمان خواهد بود. به همین دلیل بود که دست به کاری ابلهانه زدند. نشریه مجاهدی جعلی چاپ کردند و پیامهایی از برخی هنرمندان منتشرکردند تا با زیر فشار قرار دادن، آنها را به عکس العملی بیندازند که از این طریق مثلا خشی به چهره مقاومت وارد شود. این ترفند ابلهانه البته ناکارآمد بود و به رسوایی بیشتر برایشان منجر شد.
درست همپای این سیاست ابلهانه رژیم در داخل کشور، نوبت به مزدوران خارج کشوری آنها رسید. آنان حسب مأموریت باید به میدان بیایند و با فحاشی و تهمت به مرجان و من، رابطه ما را با مقاومت به اصطلاح، مخدوش نشان دهند. البته این مزدوران که عمدتا توابان و مزدبگیران و خیانتکاران به مجاهدین بوده وهستند، چون حرف تازه ای نداشتند که بزنند. بنابراین تنها به دروغ و فریب متوسل شدند.
من در سالهای گذشته تجربه برخورد با این قبیل مزدوران را داشتم. حتی چند سال پیش در مقاله ای به نام «معتادان به خیانت و بی مرزی وقاحت» که در نشریه مجاهد هم به چاپ رسید دو نمونه بسیار شاخص این قبیل خود فروختگان را برملا کرده بودم. نمونه اول مربوط به برخورد با یکی از خائنان بدنامی است که چه در رژیم شاه و چه در رژیم آخوندی، با تمام قوا خیانت کرد و من او را در زندان دیدم. این خائن هرزه که نامش احمد رضا کریمی است و شنیده ام اخیرا در ادامه خیانتهایش به مقام «محقق» و «پژوهشگر»ی هم ارتقا یافته و در «شرح تاریخچه سازمان مجاهدین خلق ایران» کتاب می نویسد تا توسط آخوند حسینیان جلاد در مرکز اسناد انقلاب اسلامی چاپ و منتشر شود. من موقعی که خودم زندان بودم او را از نزدیک دیده بودم. او برای من بسیار از «دیکتاتوری مسعود رجوی» گفته بود و علت اصلی تغییر جبههاش را تضادی عنوان می کرد که با مسعود داشته است و من به یاوه های او فقط پوزخند میزدم. او بعداز آزادی از زندان، به دفتر کارم در تهران مراجعه کرد. چهره ای درهم شکسته داشت که نشان می داد معتاد است. و از من خواست تا مبلغی کمکش کنم. من در مقاله ام توضیح داده ام که در آخرین لحظه ای که می خواست از نزد من برود علت به خدمت لاجوردی در آمدنش را سوال کردم و او حرفی زد که به نظرم تنها حرف صادقانه عمرش بود. او گفت: «عریان شدن جلو نامحرم برای اولینبار سخت است، بعدازآن، میشود یک عادت». و من با تمام وجود احساس کردم که انسان موجودی است که میتواند «خیانت کردن» را برای خود تبدیل به یک عادت کند. به هرحال در سالهای بعد که ما به خارج آمدیم در بحبوحه جنگ مجاهدین با وزارت اطلاعات یک مزدور دیگر به نام کریم حقی به من تلفن کرد. عجیب این بود که حرفهایی زد که دیدم حتی اندکی با حرفهای احمدرضا کریمی فرق ندارد. برایم بسیار تعجب آور بود که چرا بریده مزدوران و خائنان، به ویژه آن دسته شان که به خیانت معتاد شده اند، تنها و تنها روی شخصیت مسعود رجوی متمرکزند و هر یاوه ای را به او نسبت می دهند.
درک این واقعیت بعد از پرواز مرجان برای من بسیار عمیق تر شد. آنگاه که یکی دیگراز خائنان و مزدبگیران بدنام، به نام ایرج مصداقی به میدان آمد و به افترازنی به من و مرجان و همه مقاومت ایران پرداخت. البته او حقیرتر از آن است که به تک تک یاوه ها و «خالی بندی»ها و دروغهایش پاسخ دهم.
درسال ۲۰۰۵ درتظاهراتی که توسط سازمان مجاهدین خلق ایران علیه حضور رئیس جمهور رژیم، در مقابل سازمان ملل متحد برگزارشد ومن ومرجان برای اولین باربعد ازهجرت اجباری و پناهندگی در آمریکا در آن شرکت داشتیم، یکی از هواداران شورای ملی مقاومت ایرج مصداقی و همسرش را نزد من و مرجان آورد تا مصداقی کتابهایش را به من بدهد . همان هوادار یک آلبوم از ترانه های قدیمی مرجان را به دست مرجان داد و خواستار آن شد که برای همسر مصداقی امضا کند و گفت ایشان صدای مرجان را خیلی دوست دارد. با خواندن کتابهای مصداقی خاطره دیدن وی دربند ۳۱۱ زندان اوین را به یاد آوردم، البته نه به عنوان یک زندانی بلکه بیشتر به عنوان همراه و کمک کار و دستیار یکی از بازجوهای شعبه هفت بنام فاضل، که بلافاصله مطلب را با دوستان هوادار مطرح کردم که به نیکی باوردارم تمام حقد و کینه مصداقی نسبت به ما، از همین نقطه سرچشمه می گیرد. او به عنوان یک خائن و مزدور مخبط دعاوی ابلهانه کرده است که گویا مرجان با خواندن کتاب خاطرات او به مبارزه کشیده شده و با کینه جویی به مرجان تهمت هایی زده که شایسته خودش و تبار آدمکش و کینه جویش است. او ابلهانه و البته رندانه مدعی شده که مرجان را او به مقاومت ایران معرفی کرده و قبل از او کسی مرجان را نمی شناخته است. در برابر این همه دروغ و دغل و این همه توهمات که بسیارهم شیادانه بیان می شود، فقط باید پوزخند زد. و فکر نمی کنم که کسی من و مرجان و رابطه مان با مجاهدین را بشناسد و به این مزخرفات پوزخند تمسخر نزند. البته محبوبیت مرجان به قدری بود که این مزدور هرزه درا نمی توانست بیش از این بگوید و به چهره مجاهدین و مقاومت لجن پراکنی کند. به همین دلیل بیشتر دق دلی خائنانه خود را سر من در آورد و درون مایه کثیف خود را با نوشتن مقاله ها و مصاحبه هایی برسر من بیرون ریخت. اتهامات این عنصر خود فروخته علیه من بسیار خنده دار و مضحک و تو خالی است. و من وقتی که آنها را شنیدم دقیقا شخصیت احمدرضا کریمی و کریم حقی که در گذشته به آنها اشاره کردم در نظرم مجسم شد.(مراجعه شود به همان مقاله معتادان به خیانت که مشروح این گفتگو را نوشته ام) از نظر من احمدرضا کریمی همان کریم حقی است که نسخه بدل و البته کثیف تر آن می شود ایرج مصداقی. الان هم در مورد مزدور بدنام و رسوایی مثل مصداقی می گویم که هرچه از رذالت و دنائت دارد علیه من بگوید و بنویسد اما خودش به خوبی می داند که من یکی از کسانی هستم که بیشترین آشنایی را با سوابق ننگین او در همکاری های اطلاعاتی اش دارم.
او درباره من نوشته است: «ژورک برخلاف مرجان یکی از توابین فعال زندان اوین بود که دوران زندان خود را در بخش «اوین قدیم» با امکانات فوقالعاده گذراند. وی به همراه محسن منشی، حمید مهدی شیرازی، ولیالله صفوی، رضا کیوانزاد، محمدرضا شریفینیا، احمدرضا کریمی، و تعداد دیگری از توابان فعال زندان همچون حسن گسگری، وحید سریعالقلم و ... که در شعبههای بازجویی اوین و گشتهای دادستانی کار میکردند در این بند «زندگی» میکرد».
من از خودم دفاع نمی کنم. تردید هم ندارم که زنده ماندنم به بهای خون شهیدان والامقامی است که تمام قد در برابر جلادان ایستادند و سرخم نکردند. بعد از زندان و پیوستن به مقاومت هم با صراحت و بدون پرده پوشی هر آن چه را دیده و یا برسرم آمده نوشته و گفته ام و هیچ نکته مخفی و پوشیده ای ندارم؛ برخلاف توابان و مزدوران بی حیایی که در خلوت آن کار دیگر می کردند و می کنند و تازه برای ما لغز دادخواهی می خوانند.
اجازه دهید اندکی درباره این فرار به جلو خائن بی چشم و رو بنویسم و قضاوت را به مردم میهنم و تمام روشنفکران و مبارزان راه آزادی واگذار کنم. او البته نمی نویسد و به عمد فراموش کرده که بنویسد در همان زمان که اشاره می کند خودش کجا بود و چکار می کرد؟ پس من می نویسم:
در اوین مرجان در یکی از بندهای انفرادی بند زنان موسوم به ۳۱۱ که متشکل از چندین انفرادی و یک دفترنگهبانی بود زندانی بود و دوران محکومیت خود را می گذراند.که این بند در اسفند ماه۱۳۶۱ از زندانیان سیاسی زن تخلیه شد،
این بند در ساختمان کوچک قدیمی ساز و روی تعمیرگاه اتومبیل های دادستانی، مجزا از زندانها و ساختمانهای اداری اوین با درب بزرگ آهنی قرار داشت. به دستور لاجوردی افرادی از بندهای مختلف، بنا به تخصص مورد نیاز، انتخاب و بدین بند منتقل شدند که بسیاری از آنها اعضا یا هواداران مجاهدین بودند که تواب شده و با دژخیمان همکاری میکردند، افرادی مانند قاسم اثنا عشری و رضا کیوان زاد که از افراد دستگیر شده از بخش نظامی سازمان و به مناسبت چندین فعالیت محکوم به اعدام شده بودند. کار این دو نفر مطالعه پرونده های عملیاتی افراد دستگیر شده سازمان درتمام زندانهای کشور، و خلاصه نویسی از طرح و اجرای عملیات آنان برای نویسنده و تنظیم کننده کتاب های «کارنامه سیاه» بود. دراین بند محمد رضا یزدی زاده که از مسئولین بخش دانش آموزی شرق تهران بود، چون تسلط خوبی به تایپ کردن داشت. مسئول تایپ مطالب ومحمد رضا شریفی نیا که به اتهام تولید وانتشار مجله «محرابه» دستگیرشده شده بود مسئول صفحه بندی کتابها و چاپخانه اوین بود.
من هم به عنوان کارگردان و نویسنده در رژیم گذشته و با اتهام هواداری از سازمان مجاهدین دستگیر و زندانی بودم. من به شدت تحت فشار بودم تا فیلمنامه ای تحت عنوان «توابان» بنویسم و در تهیه سریالی برای نمایش در تلویزیون و ایجاد یک استودیو جهت تولید این سریال کمک کنم. قرار بود این استودیو در محوطه دفتر نگهبانی بند ۳۱۱ که نسبتا بزرگ و مستقل از زندانهای انفرادی دیگر بود ساخته شود. میز مونتاژ را هم از استودیوی شخصی من آورده و در قسمت ورودی بند، مقابل درب بزرگ آهنی قرار داده بودند.
در کنار این طرح لاجوردی در سال۶۱ طرح مثلا کارهای فرهنگی در داخل زندان را پیش برد. مثلا شنیده بودم در قزلحصار نشریه ای راه انداختند به نام «رجعت» که فقط ۴شماره آن انتشار یافت و به علت عدم استقبال زندانیان از آن دیگر منتشر نشد. لاجوردی در حسینیه اوین هم جلسات متعدد مثلا مناظره تشکیل داد تا زندانیان را رو در روی هم قرار دهد. در این جلسات خائنان و بریدگانی مثل قاسم اثنا عشر به شرح خاطرات خود می پرداختند و زندانیان مقاوم دیگر را به مباحثه و مناظره دعوت می کردند.
خلاصه پرونده های تهیه شده توسط قاسم اثنا عشری و رضا کیوان زاد پس از تایپ توسط محمد رضا یزدی زاده به دفتر شعبه هفت ارسال می شد تا در اختیار نویسنده کتابها قرار بگیرد. دو جلد کتاب کارنامه سیاه که شامل مناظره زندانیان با هم بود در سالهای بعد توسط انتشارات دادستانی منتشر شد که هم اکنون می شود آنها را بر روی اینترنت هم دید.
در معرفی این دو کتاب آمده است: «این مجموعه متن سخنانی است که در جلسات مناظره زندانیان اوین مطرح شده است، این متن مستقیماً از نوار پیاده شده و با اصلاحات مختصری بدون این که مطالبی به آن افزوده شود تنظیم و به همراه مدارک مورد استناد در این جلسات به چاپ رسیده است». قاسم اثنا عشری در مقدمه جلد دوم این کتاب نوشت: «ما خود در این مقدمه اعلام کرده ایم که از منافقین بریده ایم و به جمهوری اسلامی رو آورده ایم و به آن بریدن و این رو آوردن افتخار می کنیم». اما واقعیت مساله دردناکتر از این بود که تا به حال آمده و گفته شده است.
بعدها برای من چهره پشت پرده تنظیم و نگارش این کتابها روشن شد. نام خائن پشت پرده ایرج مصداقی بود. او بر اساس متن های ارسالی خارج از مجموعه شروع به تحریر متن کتابها می کرد. اگر هم نیازی به بحث حضوری و یا بررسی مطالبی در خصوص پرونده پیش می آمد (که چندین مورد پیش آمد) این ملاقات در دفتر بند ۳۱۱انجام می گرفت. این جلسه با حضور ایرج مصداقی و قاسم اثنا عشری و رضا کیوان زاد و یکی از مسئولین شعبه، که اکثرا بازجوی کثیف و سفاک به نام فاضل هماهنگ کننده جلسه بود، تشکیل می شد.
تنها جلسه ای که در بند ۳۱۱ تشکیل شد ومن (فریدون ژورک) حضور داشتم، جلسه ای بود با حضور مصداقی و به سرپرستی رحمانی... که بعدها شنیدم که نام اصلی اش محمد داوودآبادی است و به محمد مهرآئین هم معروف بود. او یکی از سفاک ترین و کثیف ترین سربازجوها بود که در زمان شاه به اتهام ارتباط با مجاهدین دستگیر شده که شخص محمد حنیفنژاد با پذیرفتن مسئولیت کارهای او، راه آزاد شدنش را باز کرده بود. هدف جلسه بررسی فیلمنامه «توابان» بود که بر اساس طرح و نوشته ای از مصداقی توسط من بصورت فیلمنامه تنظیم شده بود. فیلمنامه مورد تأیید مسئولین دادستانی قرار نگرفته بود و علت آن را عدم درک واقعی من از قصد ساختن چنین سریالی اعلام شد. به همین جهت طرح نوشتاری مصداقی به سازمان تبلیغات اسلامی که مدیریت آن را حاج آقا زم عهده دار بود، ارسال که بعداً به صورت یک فیلم سینمایی تولید و در سینماهای سراسر کشور به نمایش در آمد.
بعد از چهار ماه با انتشار اولین جلد کتاب کارنامه سیاه و منتفی شدن ساخت استودیو و سریال، این مجموعه منحل شد و افراد یاد شده به بندهای قبلی خود منتفل شدند. در سالهای بعد به جز تعدادی ازنفرات این بند، منجمله قاسم اثنا عشری و رضا کیوان زاد که اعدام شدند. بقیه با تحمل دوران محکومیت و بعضا مورد عفو قرار گرفتن، از زندان آزاد شدند.
بعد از لجن پراکنی های اخیر مصداقی بود که من بیشتر و بیشتر دریافتم وزارت اطلاعات و مزدوران حلقه به گوششان، از احمدرضا کریمی تا کریم حقی و تا مصداقی، هیچ حرف واقعی در چنته ندارند که علیه مقاومت بزنند. همگی یک نت را در ارکستری به رهبری حاج آقا علوی یا طائب می نوازند و همگی سر در یک آخور به نام اصطبل رژیم آخوندی دارند....»
کارنامه سیاه(۱و۲)مناظره زندانیان اوین انتشارات دادستانی انقلاب اسلامی مرکز، تابستان ۱۳۶۲
سخنان فریدون ژورک، دراجلاس شورای ملی مقاومت ایران-مرداد۱۳۹۹
(نقل از سایت مجاهد)
«متأسفانه بر اثر مقالهای که در رابطه با مزدوری که سالها راجع به او میدانستم و چندین بار هم به اطرافیانم گفته بودم و کمتر مورد توجه قرار گرفته بود نوشته بودم، او شروع کرد به دهندریدگی و اراجیفی را مطرح کرد که در شان خودش که هیچ، در شان استادان و رهبرانش هست.
این آقای مصداقی نهایت سعی را داشت که خودش را بهعنوان مجاهد، مجاهد بریده از سازمان جا بزند. باصطلاح یک تواب جا بزند. میخواست بگوید که من با سازمان بودهام ولی چون مشکلاتی را در اینها دیدم کنار کشیدم. در حالیکه این اصلاً اینطور نبود.
یادم هست که یک کسی بود در زمان شاه بنام منصور لواسانی، که مأمور وزارت اطلاعات بود. او افسری بود شاید در حد ستوان یک. ایشان یک مدتی روابطی هم داشت با دفتر من و میآمد و میرفت. البته من نمیدانستم که مأمور وزارت اطلاعات است. بعد یکباره دیدیم زندانی شد و دستگیرش کردند به جرم همکاری با گروههای ضد شاه و یک دو سالی در زندان قصر بود و بعد از دو سال که آزاد شد آمد بیرون گفت تبرئه شدم و تبدیل به سرگرد شده بود.
بعدا که در سال۵۸ با مرجان آمده بودم لندن دیدم که او رئیس حفاظت در پارکی مشهوری هست که الان اسمش را به خاطر ندارم. این مساله مقداری مرا بهم ریخت که متوجه شدم وی رئیس حفاظت بختیار است که بختیار آنجا سخنرانی داشت...
لواسانی مرا آنجا دید آمد جلو با من صحبت کرد. خودش برای من گفت که من رفتن به زندانم مأموریت بود. رفته بودم که کسانی را که خیلی مقاوم بودند و حتی در بازجوییها مطالبشان را بیان نکرده بودند با همدلی با آنها بتونم از آنها در بیاورم.
بله این آقای مصداقی وقتیکه من او را در زندان دیدم، ابتدا به ساکن تصورم این بود که ایشان دستیار آقای فاضل هست. فاضل یکی از وحشیترین بازجوهای بند شعبه هفت اوین بود که مخصوص مجاهدین بود و به آن میگفتند قصابخانه، این مطالب را من در مقالهام نوشتم.
بعد که مصداقی آمده بود بیرون و من آمدم خارج در آن مقاله شرح دادم و حتما شما هم خواندهاید که وقتی کتاب او را خواندم، متوجه شدم که او کیست؟ هم از طرز قلمش و نوشته اش و بعد اشاراتی که به مسایل مختلف داشت.
وقتیکه من او را (مصداقی) شناختم خیلی بیشتر حساس شدم که چندین بار مطالبش را خواندم.
یک جاییاش نوشته بود که من را میبردند بیرون برای اینکه شناسایی کنم گروههایی را، مجاهدینی را که دستگیر نشده بودند تا دستگیر کنیم.
خیلی برای من عجیب بود چرا که طبیعی است که کسی که تواب هم هست نهایت سعیش را میکند. چنین مطالبی را عنوان نکند، من متوجه شدم که اصرار ایشان برای اینکه بگوید تواب است برای این است که رسوخ داشته باشد داخل سازمان مجاهدین خلق در خارج از کشور. این مطلب را من با خیلیها در میان گذاشتم، خیلیها که نه، با چند نفری که آشنا بودند بهخصوص با خانواده ای که الآن اسمشان را نمیخواهم بیاورم و روابط خانوادگی با او داشتند و وی را بهعنوان یک تواب میشناختن که حالا توبه کرده است. مصداقی آن روزها هنوز دستش را رو نکرده بود و موقعی بود که کتابش را روی میز کتاب میگذاشت و میفروخت ولی بعد کم کم رو کرد.
من از همانجا گفتم که این چه موجود کثیفی است. بعد با یکی از مسئولین مطلب را در میان گذاشتم که شاید باور آن برای ایشان سخت بود البته توضیحاتی که من دادم، توضیحات کاملی نبود که خوب متوجه بشوند.
مصداقی بعد از اینکه این مقاله پخش شد بهجای اینکه بیاید راجع به این نوع مسایل صحبت بکند فرار بهجلو کرد و شروع کرد با فحاشی به مرجان و من و بهخصوص به من که من تواب بودم. من هر چی که بودم بودم و وضعیت من مشخص هست.
من و مرجان یک چیزی حدود ۱۰سال بهخصوص مرجان ممنوع الکار بود و ممنوع الخروج بودیم. بعد هم در اولین فرصتی که توانستیم از کشور خارج بشویم خارج شدیم و به مقاومت پیوستیم و مشغول فعالیتهایمان شدیم.
موضوع این نیست که من تواب بودم یا نبودم، چه کردم کسی را لو دادم، یا ندادم، موضوع این است که ایشان مزدور رژیم هست. عنوان تواب به خودش زده برای اینکه بتواند احتمالاً اطلاعاتی را کسب کند و از این طریق باز به ضربه زدنش به سازمان ادامه دهد
کما اینکه این نوع کارها را در زندان هم در بخشهای مختلف که حضور داشته مرتکب شده بود، گواه این قضایا یکیاش که نمیتواند کتمان کند این است که هیچکس و هیچکدام از زندانیان سیاسی بهخصوص بچههای مجاهدین در زندان با من نبودند.
من در یک بند خاص بودم، که در آن مقاله توضیحش را دادم و فرصت هم نیست الآن برای شما بیشتر توضیح بدهم، اگر پیش آمد و لازم بود این کار را حتماً میکنم.
مصداقی اشاره میکند که من در کدام بند بودم به جهت اینکه در آن بند مرا دیده است.
در آن بند آمده بود یک سوژهای را، قصهای را عرضه کرده بود که بهاصطلاح من که سناریست هستم آن را برایش به سناریو تبدیل کنم. این مطبی بود به نام توبه که عواملی که توبه میکنند چگونه به این جا میرسند که توبه میکنند.
خوب این مورد پسند آنها (زندان) واقع نشد و بعد یک مقداری هم ازآنجایی که مصداقی ذهن بسیار بد و شیطانی دارد، باعث شد که مقداری من آزار بیشتری هم ببینم، اما این را دادم بعداً به حاج آقا زم و اینها بردند در یک کاتاگوری دیگری و آنجا تبدیل به فیلمش کردند که نمایش دادند.
مصداقی چنین کارهایی را انجام میداد و آنجا من را دید.
ایشان به این جهت سعی میکند که هی فرار بهجلو بکند و راجع به من صحبت کند، من تمام چیزهایی که تو میگویی میپذیرم همه درست بود، ولی وضعیت این است که تو مزدوری، یعنی تو مأمور به خدمت به رژیم هستی، درست مثل همان آقای منصور لواسانی مأمور به خدمت بودی در اوین، برای اطلاعات کسب کردن از کسانیکه حتی زیر شکنجههای شدید مقاومت میکردند.
و بعد هم که کار تمام شده تحت نظارت خود وزارت اطلاعات و با کمک آنها آمدی خارج و بعد هم همین جا سعی کردی باز به این کار نفوذی ات ادامه بدهی و به همین جهت خودت را معرفی کردی بهعنوان تواب، در حالیکه طبق اطلاعاتی که من از همان موقعها شنیده بودم ایشان زمان کچویی زندان بوده و بعد بهاصطلاح در زندان بوده و مدعی بود که من زندانی هستم.
به هر تقدیر بسیار متأسفم که حتی در چنین شرایطی با پرواز مرجان هم ایشان حیا نکرد و هر چه خواست گفت، من امیدوارم در یک فرصتی که حال بهتری داشته باشم، یک مقدار سنگینی این غم را بتوانم درک کنم و باور کنم پرواز مرجان را، راجع به این و کسانی امثال این بنشینم صحبت مفصلتری داشته باشم.
از یارانم واقعاً از همرزمانم تمنا میکنم هواداران که توجه داشته باشند به این مطالب، اگر که واقعاً میخواهند رفت و آمد با کسی داشته باشند متوجه باشند، تحقیقات لازم را در موردش انجام بدهند و بعد کنار او بایستند».
سلول انفرادی سرپوش غیبت مصداقی در دوران تدوین کارنامه سیاه
کتاب «کارنامه سیاه» که آقای ژورک جزییات آن را تشریح کرد در نیمه اول سال ۱۳۶۲ منتشر شده است. در اسفند ۱۳۶۱ بند ۳۱۱تخلیه شده و تولید کنندگان این کتاب و فیلمهای مربوطه به این بند منتقل شده اند. کار روی این کتابها از اوایل فروردین۶۲ آغاز شده و پس ازتدوین نهایی، ـ احتمالا در شهریورـ به تایید لاجوردی رسیده است.
با مراجعه به خاطرات مصداقی ـ جلد اول نه زیستن نه مرگ ـ او نوشته است که اوایل فروردین ۶۲ او را از بند خارج کرده به انفرادی بردند و پس از ۷ ماه یا بیشتر او را به بند برگرداندند. یعنی دقیقا همان زمانی که ژورک میگوید.
بهانه انفرادی!
ایرج مصداقی با همان تاکتیک به کار گرفتن حروف اختصاری مدعی است به خاطر درگیری و بیرون انداختن وسایل یک همسلولی خطا کار به نام «ا-م-ب» از سلول۴ بند ۱۹ گوهردشت، به بند ۹ انفرادی تبعید شده است. وی پس از توضیح چگونگی درگیری و بیرون انداختن وسایل همسلولی مشکوک «ا-م-ب» مینویسد: “” ا - م- ب“ ﭼﻨﺪ روزﯼ در راهروﯼ ﺑﻨﺪ زﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽﮐرد و ﺑﻪ ﺷﺪت اﻳﺰوﻟﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮد ﺗا اﻳﻦ ﮐﻪ ﻣرا ﺑﻪ اﻧﻔرادﯼ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﮐردﻧﺪ.» (جلد اول خاطرات صفحه ۱۹۸) همه شواهد نشان میدهد ایرج مصداقی با این سناریو تلاش کرده است علت و بهانهای برای خروجش از بند تولید کند تا ردش در همکاری با لاجوردی گم شود.
گواهی علی سرابی همسلولی ایرج مصداقی در اتاق۴
مجاهد خلق علی سرابی که هماکنون در اشرف۳ به سر میبرد، در همان ایام با ایرج مصداقی در اتاق۴ بند ۱۹گوهردشت همسلول بوده است. مصداقی در صفحه ۱۸۳ جلد اول کتابش از رشادتها و قهرمانیهای علی سرابی مفصل نوشته است.[1] علی سرابی میگوید:«در مورد ادعای ایرج مصداقی که در سال ۶۲ بهخاطر برخورد با یک مورد اخلاقی به انفرادی رفته است، من همان زمان با او در یک اتاق بودم و این ادعا کذب محض است.
ماجرا از این قرار بود که یک مشکل اخلاقی بین دو زندانی در همان اتاق۴ که ما بودیم پیش آمد ولی موضوع در بین نفرات اتاق مطرح و با حضور هر دو نفر فوق الذکر بررسی کردیم و با عذر خواهی و انتقاد از خود حل و فصل شد. تلاشمان این بود که موضوع به بیرون اتاق و به گوش پاسداران نرسدکه آن را علیه زندانیان بند چماق کنند. اینکه ایرج مصداقی ادعا می کند وسایل یک نفر را بیرون اتاق انداخته است و پاسداران به همین دلیل او را به انفرادی برده اند کذب محض است. کلاً ترکیب اتاق و هژمونی تشکیلاتی اتاق به وی اجازه چنین کاری را نمی داد. ترکیب اتاق شامل محسن سلیمی از اعضای سازمان در آن موقع و چند نفر دیگر از افراد سر موضع بود و اجازه این طور کارهای فردی را به کسی نمی دادیم.
بردن وی به انفرادی (که خودش ادعای آنرا دارد) هیچ ربطی به این ماجرا ندارد. وی با ترکیب بخشی از واقعیت در داستانسرائیهایش، میخواهد رد خودش را در همکاری مخفیانه و رذیلانه، با پاسداران گم کند.»
آیا ایرج مصداقی از فروردین تا پاییز ۶۲ سلول انفرادی بود؟
اگر آقای ژورک موضوع ملاقاتش با مصداقی در حضور کارکشتهترین بازجویان اوین مانند محمد داوود آبادی را افشا نمیکرد، ای بسا که این راز برای همیشه در پرده میماند و کسی هم دنبال این نبود که در این ۷ماه (فروردین تا مهر) بر مصداقی چه گذشت. ایرج مصداقی در صفحه ۲۲۲ جلد اول کتابش مینویسد در این دوران در بند۹ انفرادی گوهردشت بودم درحالی که در نیمة اول سال ۶۲ بند۹ گوهردشت در اختیار اوین بود و هیچ زندانی تنبیهی را از بندهای زندان گوهردشت به این بند نمیآوردند. علت انتقال زندانیان زیربازجویی اوین به گوهردشت این بود که سلولهای انفرادی ۲۰۹ اوین در اختیار سپاه بود و بازجویان اوین محل مناسبی مانند سلولهای انفرادی که زندانی را از هر جهت تحت کنترل داشته باشند نداشتند. در پاییز ۶۲ کار ساخت ۴۰۰سلول انفرادی در ساختمانی موسوم آسایشگاه در اوین به اتمام رسید و زندانیان زیربازجویی یا افرادی که لازم بود از جمع جدا شوند، ـ پس از این تاریخ ـ به این ساختمان منقل میشدند.
مجاهد خلق اصغر معینی در همان تاریخ ـ تابستان ۶۲ ـ بند۹ زندان گوهردشت بود. وی میگوید کلیه زندانیان این بند از اوین آمده و تحت نظر و کنترل اوین بودند[2]. مسعود امیرپناهی و علی تهوری و نادر ثانی هم پیشتر، از زندان اوین به بند۹ انفرادی گوهردشت منتقل شده و نیمه اول سال ۶۲ در همین بند بودند. به گواه آنان حتی پاسداران شیفت زندان گوهردشت هم به این بند رفت و آمد نداشتند.
پس از اشراف نسبت به شرایط بند۹ در نیمه اول سال۶۲ و گواهی شاهدان صحنه، دیگر هیچ شبهه و تردیدی باقی نمی ماند که ماجرای خارج شدن مصداقی از سلول۴ سالن ۱۹ نیز تماما سناریو و ساختگی برای توجیه غیبت ۷ماهه است.
ماجراهای انفرادی در خاطرات مصداقی حاوی نکات جالبی است که تناقضات داستان را کاملا عریان میکند.
اولین تناقضی که در شروع داستان انفرادی توجه را جلب میکند، ماجرای نحوه انتقال به انفرادی بود. وی مینویسد: «داوود ﻟﺸﮑرﯼ ﺑﻪ ﺳﻠﻮل ﭼهار ﺁﻣﺪﻩ و از همه خﻮاﺳﺖ از ﺟاﯼ ﺑرخﻴﺰﻧﺪ و ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺖ: آهسته و ﺑﺪون ﺳرو ﺻﺪا وﺳاﻳﻠﻢ را ﺟﻤﻊ ﮐردﻩ و ﺑراﯼ رﻓﺘﻦ ﺑﻪ اﻧﻔرادﯼ ﺁﻣادﻩ ﺷﻮم. ﻟﺤﻨﺶ ﺑﻪ ﮔﻮﻧﻪاﯼ ﺑﻮد ﮐﻪ دﻳﮕر همه ﭼﻴﺰ ﺗﻤام ﺷﺪﻩ اﺳﺖ. وﺳاﻳﻠﻢ را در ﺑاﻻﯼ ﻗﻔﺴﻪ ﺑﻪ او ﻧﺸان دادم و ﺑا ﻟﺤﻦ ﺁﻣراﻧﻪاﯼ ﮔﻔﺘﻢ: ﻗﻼب ﺑﮕﻴر ﺑروم ﺑاﻻ وﺳاﻳﻠﻢ را ﺑﻴاورم! ﭼارﻩاﯼ ﺟﺰ ﭘﺬﻳرش ﻧﺪاﺷﺖ...» (جلد اول خاطرات صفحه ۲۰۰)
همه زندانیان گوهردشت میدانند که نحوه انتقال زندانی تنبیهی به انفرادی این طور نبود و چنین فرصت و امتیازی در اختیار زندانی تنبیهی نیست. زندانی پس از انتقال به انفرادی آنقدر پیگیری وسایل ضروریاش را از پاسدار بند میکند تا بالاخره یک پاسدار مسواک و حولهای برایش از بند بیاورد نه اینکه جلادی که در وحشیگری و شقاوت کمتر نظیرش پیدا میشود، آهسته و بیسروصدا زندانی را صدا کرده و قلاب بگیرد تا زندانی سوارش شود و ... این مناسبات مربوط به زندانی و پاسدار نیست.
خارج کردن از بند «با وسایل» مربوط به زندانیانی است که به زندان دیگر یا لااقل به بند دیگر منتقل میشوند.
عجلهکاری و ناشیگری در تنظیم سناریوی غیبت
داستانی که مصداقی برای توجیه ۷ماه غیبت خود تنظیم کرده است آن اندازه ناشیانه و غیرواقعی تنظیم شده که با اولین تردید، ساختمان سناریو بالکل فرومیریزد.
تنبیه مصداقی و بردنش به انفرادی ـ به ادعای خودش ـ پرخاشگری و دعوا با یک زندانی است اما در جای دیگر مدعی شده که بهخاطر تشکیلات بند رسما توسط لاجوردی، دادستان انقلاب تهران ورییس کل بعدی زندانهای کشور، بازجویی شده است!
مجاهد خلق مسعود امیرپناهی که از سال ۶۱ مدتها در بندهای ۹ و ۱۱ تحت کنترل اوین بود میگوید:
«بندهای ۹ و ۱۰ و ۱۱ (طبقه وسط ۳بند معروف ۱۷ و ۱۸ و ۱۹) را که مثل جزیرهای جدا از سایر بندهای گوهردشت بودند در اختیار اوین گذاشته بودند تا زندانیانش را در آنجا کنترل و بازجویی کنند. من که بیش از یک سال در بندهای انفرادی ۹ و ۱۱ بودم نه دیدم و نه شنیدم لاجوردی از کسی بازجویی کند. چه رسد زندانیان تنبیهی گوهردشت را که به بندهایی غیر از ۹ و ۱۱ ـ تحت مسئولیت صبحی ـ میبردند»
فرض کنیم که لاجوردی از او بازجویی کرده است چرا هیچ اشارهای به موضوع و سوالهای بازجویی نشده؟
اگر قرار بر بازجویی سر تشکیلات بند باشد میبایست داریوش صفایی و محمدرضا صادقی و سیروس و .. بازجویی میشدند که به جرم تشکیلات بند راهی انفرادی شدند.
چرا دهها پاراگراف خرج خیالپردازی و موضوعات خارج از واقعیت زندان شده اما یک جمله یا اشارهای کوتاه به چگونگی و کم و کیف بازجویی نشده است؟!
شاهدان مصداقی در سلول انفرادی
هرکس که تجربه سلول انفرادی در زمان شاه یا خمینی را داشته باشد، میداند که زندانی از همان اول در سلول انفرادی تلاش میکند محیط خودش را شناسایی کند، زندانیان اطراف خودش را بشناسد، با افراد مختلف از طریق مورس تماس بگیرد، با دیگران صحبت کند و.... اما مصداقی در سناریوی ۵۰ صفحه ای از این دوران ۷ ماهه انفرادی آسمان و ریسمان را به هم بافته است، اما حتی یک نفر نیست، که شاهد حضور او در این انفرادی حتی به مدت یک هفته چه برسد به هفت ماه بوده باشد. از این دوران ۷ ماه حتی اسم یک زندانی مقاومی که در قید حیات باشد به چشم نمیخورد. در کل این ۵۰صفحه اسم ۲۶ نفر را آورده است که ۱۲نفر پاسدار هستند. ۱۱ زندانی که نامشان را آورده اصلا در این بند نبوده اند و برخوردی هم با او نداشتند، یک نفر به نام محمدرضا صادقی که میگوید در بهداری با او تماس داشتم زیرشکنجه به شهادت رسیده است، دو نفر به نام محمود سمندر و عموعباس هم در جریان قتل عام سربهدار شدند. از ۳نفر باقیمانده یک نفر نفوذی به نام مولایی، یک نفر به نام نعمت از هواداران گروه اکثریت است که او مصداقی را ندیده است و یک نفر هم مادر مصداقی است هست که در این دوران به ملاقات او آمده است.
بخش دوم- مقاله افشاگرانه مجاهد خلق امیر پرویزی
ایران افشاگر ۳ اردیبهشت۹۹
اطلاع مزدور مصداقی از بازجویی های امیر پرویزی از ارتباط نزدیک با شکنجه گران و بازجویان خبر میدهد
ایرج مصداقی در میان انبوهی یاوهگویی ادعا کرده که مجاهدین «به یک کارگر بیخبر از همه جا درمانده، پول هنگفتی» داده بودند که عکس رهبری مقاومت را در تظاهراتی مقابل دانشگاه تهران بلند کند و او (مصداقی) وظیفه دارد درباره «داستان غمانگیز» آن «کارگر بیخبر» از زبان سایر زندانیان سیاسی که شاهد بودهاند، روشنگری کند. (گزارش ۹۲)
فرد مورداشاره مصداقی، اینجانب امیر پرویزی هستم که در جریان تظاهراتی در ۲۱تیرماه سال۱۳۸۴ در مقابل دانشگاه تهران، عکسهای رهبری مقاومت را بالای سرم بردم. به همین نام و به همین جرم محاکمه و زندانی شدم و پروندهام در زندان و قضاییه و اطلاعات رژیم آخوندها بر سر این «محاربه» ثبتشده است...
من امیر پرویزی متولد زنجان در سال ۱۳۵۸ هستم. و هنگامیکه در تظاهرات جلوی دانشگاه تهران در تیر ۸۴ شرکت کردم و عکس بلند کردم ۲۶ ساله بودم. من در یک خانواده مذهبی هوادار مجاهدین خلق بزرگ شدم. برخی اعضای خانوادهام در شمار شهیدان سازمان مجاهدین خلق ایران هستند (ازجمله مجاهد شهید ابوالفضل مولایی پسرخاله و مجاهد شهید مجید آزادی پسرعموی مادرم که دانشجوی پزشکی بود و برادرش اکبر آزادی). تعدادی از بستگان و اعضای خانواده هم طی چند دهه حکومت آخوندها، سالهایی را در زندان به سر بردهاند و برخی دیگر از اعضای خانواده و بستگانم هماکنون جزء مجاهدین هستند و خودم هم شرف و افتخار مجاهد بودن دارم.
من البته افتخار «کارگر» بودن را که در نظر پادوهای رژیمهای سرکوبگر و استثمارگر، مترادف درماندگی و بیخبری است، نداشتم، اما هم برای اطلاع و نیاز مصداقی و هم برای شناساندن ترفندهای کثیف این عامل اطلاعاتی رژیم، باید بگویم که کارمند یک شرکت کامپیوتری در زنجان بودم و در قسمت مونتاژکردن کامپیوتر (ensemble) و بخش فنی و سختافزار آن قسمت، به کار مشغول بودم. به خاطر کار تخصصیام به اینترنت دسترسی داشتم و از همان ابتدا اخبار مقاومت و مجاهدین را دنبال میکردم و در ارتباط با ستاد اجتماعی سازمان فعالیت میکردم.
معنی «بیخبری» و «درماندگی» که مصداقی به من نسبت میدهد، در فرهنگ و اندیشه مأموران رژیم آخوندی این است که من عضو یکی از تیمهای سازمانیافته هواداران مجاهدین در شهر خودمان بودم و... فیلمهای مربوط به فعالیتهای تبلیغی و اجتماعی تیمهایی که من عضو آنها بودم در تلویزیون سیمای آزادی، نشان دادهشده است و همین روزها هم نمونههای بسیار جالب و ستایشانگیز آن را در سیمای آزادی مشاهده میکنیم.
در سال ۱۳۸۴ به مناسبت ششمین سالگرد قیام ۱۸تیر، من در میان یکی از تیمهای هوادار مجاهدین بودم که مسئولیت کمک کردن به راهاندازی تظاهرات ضد حکومتی و شرکت کردن و تقویت آنها را در تهران به عهده داشتند. در روز ۱۸تیرماه من با اسم مستعار «بیژن» با برنامه ارتباط مستقیم سیمای آزادی تماس تلفنی گرفتم و برای شرکت در تظاهرات فراخوان دادم.
همان روز نیروهای سرکوبگر خیابانهای اطراف دانشگاه را بستند و مأموران نیروی انتظامی و لباس شخصی به محل آمدند تا مانع تجمع شوند. آنها تصور میکردند سالگرد ۱۸تیر را از سر گذرانده و مهار کردهاند. درحالیکه آن سال طرح ستاد اجتماعی این بود که همه تیمها برای تجمع اعتراضی در ۲۱ تیر بهجای ۱۸ تیر فراخوان بدهند. شعار محوری هم آزادی زندانیان سیاسی بود.
روز ۲۱تیر حوالی ساعت ۵ بعدازظهر تجمع به حدی که میخواستیم رسید. نیروهای سرکوبگر از پاسدار و نیروی انتظامی و بسیجی و اطلاعاتی و لباس شخصی، گلهوار به صحنه آمده بودند تا مانع شکلگیری تظاهرات شوند؛ اما همه این بگیروببندها مانع نشد و شعارها شروع شد. تیمهای هواداران مجاهدین هم به شعارها و محتوای اعتراضات سمتوسو میدادند. نیروی انتظامی شروع کرد به تهاجم و پراکنده کردن جمعیت. در این میان سرهنگی که درصحنه بود نعره میکشید که تجمع غیرقانونی است و مجوز وزارت کشور را ندارد. سرهنگ بیچاره نمیدانست که نیروی برانداز و سرنگون کننده اجازه نمیگیرد. توابها و خیانتپیشگانی مثل مصداقی هستند که بدون اجازه دژخیم آب نمیخورند.
به لحن مصداقی در ننگین«نامه سرگشاده» توجه کنید که چقدر به رئیسجمهور تازه از صندوق درآمده ولیفقیه یعنی پاسدار عنتری نژاد امیدواری سرکوبگرانه داشته که مینویسد: «آیا جو ایران در تیرماه۱۳۸۴ و پس از پیروزی احمدینژاد اینگونه بود؟ انتشار این دروغها چه دردی از مردم ایران دوا میکند؟ چرا جز شما و انجمن خیالیتان کسی اینگونه گزارش نمیدهد؟». جوابش البته خیلی ساده است، به این دلیل ما اینطور گزارش میدهیم که همینطور هم مقاومت و مبارزه میکنیم.
اما سرهنگ نیروی انتظامی بهعنوان فرمانده صحنه هنگامیکه دید جوانان و دانشجویان به او که دنبال مذاکره کردن با کسی بود، محل سگ نمیگذارند، پیدرپی با صدای بلند میپرسید رئیس شما کیست؟ بیاید صحبت کنیم. یکی از اصلاحطلبان حکومتی که میخواست به این وسیله اعتراضهای جوانان و دانشجویان را مصادره کند، تلاش کرد بهعنوان نماینده معترضان به مذاکره با سرکرده نیروی انتظامی بپردازد.
وقتی اصلاحطلبان قلابی در نظام ولایتفقیه یا همان «جلبکهای بیهزینگی» برای مذاکره دور پاسداران نیروی انتظامی جمع شدند. طبق قرارمان در مورد اقدام در موقعیت مناسب، من در همین لحظه، تصویر رهبری مقاومت برادر مسعود و خواهر مریم را بلند کردم و سایر افراد تیم ما فیلمبرداری از این صحنه را انجام دادند. فاصله ما با دژخیمان چند قدم بیشتر نبود. میدانستیم زمان کوتاهی بیشتر نخواهیم داشت، آنها بالابردن عکس کسانی که تجسم سرنگونی و نابودی این رژیماند. همانها که هر خطری برای رژیم، پذیرفتنیتر از آنهاست.
درحالیکه من عکس خواهر مریم و برادر مسعود را بالای سرم برده بودم، یکباره گلهای از مزدوران نیروی انتظامی به سویم هجوم آوردند و بر سرم ریختند. با باتون و مشت و لگد شروع به زدن کردند. به علت ضربه باتونی که روی بینیام فرود آمد، تعادلم را از دست دادم. در همین موقع یک سرهنگ نیروی انتظامی گردنم را گرفت و با چوبی که دستش بود گردنم را فشار میداد. جمعیتی که شعار زندانی سیاسی آزاد باید گردد سر میدادند، با دیدن وضعیت من اعتراض کردند و شعار میدادند: ولش کنید، ولش کنید.
مادری خودش را به من رساند و رو به سرهنگ سرکرده صحنه، اعتراض کرد که: چکار کرده، ولش کنید!
پاسداران که به قول مصداقی «پس از پیروزی احمدینژاد» خیلی جریتر شده بودند، آن خانم شجاع را که به نظر مصداقی به خاطر «زن بودن» واقعی نیست و به گفته مصداقی (در همان گزارش ۹۲) یک «پهلوانپنبه اینترنتی» دیگر است، به باد کتک و ضرب و شتم گرفتند. آنها تلاش میکردند با ضرب و شتم جمعیت، راه باز کنند و مرا به نزدیک درب اصلی دانشگاه تهران که تمرکز اصلی و محل ماشینهای ضد شورش بود، برسانند.
قبل از رسیدن به خودرو نیروی انتظامی، شهید علی صارمی خودش را به سرهنگ نیروی انتظامی رساند و گفت: مگر این جوان چهکار کرده؟ ولش کنید بگذارید برود….
اینیکی «پهلوانپنبه اینترنتی» یعنی علی صارمی هم بعداً توسط رژیم اعدام شد!
برگردم به صحنه حقیقی در آن روز: پاسداران مرا بهزور سوار خودرو ون سیاهرنگی کردند. بعد از من چند دانشجو و خبرنگار را هم دستگیر کردند. سرکرده یگان ویژه رژیم به نام عباسی درصحنه حضور داشت. اسم سردار عباسی را همانجا یکی از دانشجویان در ماشین به من گفت. بعد از یک ربع یا نیم ساعت ما را به کلانتری۱۴۸ در خیابان انقلاب بردند. بهمحض ورود، مرا دستبند فلزی زدند و نفرات دیگر را دستبند پلاستیکی.
اولین کاری که در آنجا انجام دادند، ضرب و شتم معروف به «فوتبالی» بود که چند نفر با ضرب و شتم عمدتاً بهوسیله لگدهای سنگین و شدید، زندانی را به اینطرف و آنطرف پرت میکنند. بعد از «فوتبالی» مرا کنار نفرات دیگر نشاندند تا صورتجلسه تنظیم کنند. در میان دستگیرشدگان یک نفر بود که اسمش را بهیاد ندارم اما حین دستگیری وقتی میخواستند او را وارد ماشین کنند مقاومت کرد. مزدوران وحشیانه صورتش را به سپر عقب ون کوبیدند که قسمتی از زیر چانهاش شکافت. در کلانتری ۱۴۸ مأموری که به نظر میرسید بازجو باشد و صورتجلسه را تهیه میکرد، به آن فرد که چانهاش شکافته بود، میگفت: «میخواهی یکی از عکسهای او (عکسهایی که من بالابرده بودم) را در پرونده تو بگذارم؟ شما باهم بودین»!
مأمور دیگر گفت این خیلی پررویی میکند. بگذار تا ببرند حالش را حسابی جا بیاورند. در فرصتی که حین بازجویی و فشارآوردن به آن فرد مقاوم ایجاد شد، من طبق سناریویی که از پیش آماده کرده بودم، محمل خودم را در ذهن خودم مرور میکردم که کارگر بودم و نمیدانم این عکسهای چه کسانی بوده …
در همین اثناء همان اصلاحطلب حکومتی را که یک فرد شناختهشده خاتمیچی بود هم آوردند. او همان کسی بود که در مقابل دانشگاه خودش را بهعنوان نماینده دانشجویان معرفی کرده بود.
بازجوی مزبور به او گفت: «آقا این چه بساطی است که راه انداختید تجمع مجوز نداشته و …»
سپس با اشاره به من از او پرسید: شما با این اراذلواوباش هستید؟
او که چند نفر از دانشجویان عضو دفتر تحکیم وحدت را در میان ما دید، گفت: آقا اینها بچههای خوبی هستند! بچههای انقلابند! (یعنی از بسیجیان یا عوامل جناحهای درونی رژیم هستند).
بازجو تکتک ما را به وی نشان میداد و میپرسید این چطور؟ اینیکی چطور؟ وقتی نوبت به من رسید. بازهم گفت: این هم بچه خوبی است!؟ در اینجا یکباره دژخیم افسار پاره کرد و عکسهای رهبری مقاومت را که در پرونده من گذاشته بود بیرون کشید و به او نشان داد و گفت: پس آقا شما طرفدار و هوادار اینها هستید؟
ناگهان رنگ از رخسار او پرید و درحالیکه داشت قالب تهی میکرد، به تتهپته افتاد و گفت: آقا شما ما را میشناسید، این چه حرفی است؟ و سپس رو به من کرد و گفت: این فرزند انقلاب نیست.
چند دقیقه بعد از این که ایشان مرا بهعنوان «بچه بد»! شناسایی کرد، با صحنه جالبی که برایش ترتیب دادند، گفت حالش بدشده… و نیروی انتظامی هم آمبولانس خبر کرد تا او را با احترامات ویژه یک «بچه خوب» رژیمی، ازآنجا ببرند.
منشأ اطلاعات مصداقی
حالا ببینیم مصداقی اطلاعات دستاول را که به یک «کارگر درمانده ازهمهجابیخبر برای بالا بردن عکس رهبری مقاومت پول هنگفتی داده» شده از کجا آورده است؟
ساعت ۷ بعدازظهر همه نفرات را به حفاظت اطلاعات ونک بردند. آنجا بازجویی اولیه از من شروع شد. یک سرهنگ حفاظت اطلاعات و چند نفر دیگر شروع به ضرب و شتم و اذیت و آزار من کردند. دژخیم علت و چرایی موضوع عکس را که بالای سرم برده بودم میپرسید، من هم طبق سناریو خودم گفتم یکی «پول» داد این عکس را بالای سرم بگیرم من هم «بیکار» بودم و نیاز به «پول» داشتم…
بازجو عصبانی میشد و فحش رکیک میداد و میگفت: «غلط کردی! اگر من همینالان بروم از کابل یک کارگر افغانی را بیاورم و بگویم یکمیلیون میدهم این را بلند کن، میگوید: چون این عکس مسعود رجوی است، میترسم این کار را بکنم. ادبیات تو مال اشرف است. همین جمله که میگویی عکس را بالای سرم ببرم، حرف مجاهدین است تو چطور میخواهی این مزخرفات را باور کنم. یالا بگو ببینم داستان چیست؟».
ملاحظه میکنید که هم منشأ اطلاعات مطالب ایرج مصداقی، بازجوها و شکنجه گران رژیم هستند و هم فرهنگ و منطقی که برای ارزیابی دارد، همان فرهنگ و منطق آنهاست.
دعوا و صورتمسئله خود مقاومت و مبارزه است. کلمات و فرهنگ بازتاب و محصول آن است. دعوا بر سر این است که ما چرا مبارزه میکنیم و مثل مصداقی راه تسلیم و ندامت و همکاری با دژخیمان را نرفتیم.
بخش سوم- بازجویی از افراد سازمان چریکهای فدایی خلق ایران شاخه اقلیت و...
ایرج مصداقی در بازجویی و شکنجه رفقای جانباخته داود مدائن و دکتر منصور اسکندری در اواخر ۱۳۶۰ مشارکت داشته است
سازمان چریکهای فدایی خلق ایران درسالهای گذشته بارها در مورد نقش ایرج مصداقی در بازجویی افراد این گروه و تلاش مصداقی برای نفوذ دربین سازمانهای مخالف رژیم ایران مطالبی منتشر کرده که قسمتهایی از دو نمونه آن ذکر میشود.
ایرج مصداقی و نقش آفرینی برای وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ایران[3]
«ایرج مصداقی درسال ۱۳۶۰ از هواداران سازمان مجاهدین خلق بود. بعد از دستگیری و سپردن قول همکاری عده زیادی را لو داد. بارها در بازجویی دستگیرشدگان شرکت و آنهارا شکنجه کرد...
ایرج مصداقی در بازجویی و شکنجه رفقای جانباخته سازمان چریکهای فدایی خلق ایران داود مدائن و دکتر منصور اسکندری در اواخر سال ۱۳۶۰ مشارکت داشته است.
مصداقی بعد از چاپ چند جلد کتاب توانست با کمک عوامل رژیم در خارج از کشور و استفاده از دنیای مجازی خودرا بعنوان مخالف رژیم معرفی و به مصاحبه های مختلف بپردازد. سازمان چریکهای فدایی خلق ایران در سالهای گذشته بارها نقاب از چهره این عنصر مرموز گشوده و به همه نیروهای مبارز وانقلابی هشدار داده است.
وی در مصاحبه با صدای آمریکا تلاش کرده است با اظهارات کذب و دروغپراکنی نقش خود را در همکاری با هیئت مرگ و کشتار زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷ کتمان کند. این مصاحبه بیش از آنچه بتواند کسی را گول بزند پرده از چهره کریه او کنار زد.
مصداقی در پاسخ به خبرنگار که می پرسد چه شد شمارا اعدام نکردند می گوید”من زنده ماندم بخاطراینکه هم درجریان امور قرارگرفتم، هم میدونستم دیگه چه خبر هست، بسیاری نمیدونستند.»
مأمور کارکشته اطلاعات اعتراف می کند که «درجریان امور» و خبرها قرارداشته است. مصداقی بجای پاسخگویی در باره علت زنده ماندنش تلاش می کند اصل سئوال را بحاشیه ببرد و با تردستی از موضوع فرار کند، هنگامیکه برای بار دوم از او پرسیده می شود آنها اعدام شدند و شما چرا اعدام نشدی؟ می گوید«برای اینکه آنروز انزجارنامه نوشته بودیم» و پس از زیگزاگ زدنها سرانجام اعتراف می کند آنها که اعدام شدند بخاطر این بود که همکاری نکردند.
مصداقی تلاش می کند خود را فقط یک زندانی معمولی معرفی می کند وادامه میدهد “در۲۵مردادماه با یک تلفن که شداعدام قطع شد وبعد از آن ادامه پیدا نکرد» این اعتراف نشان می دهد که ایرج مصداقی در کنار هیئت مرگ نشسته بوده وگرنه کدام آدم عاقل باور می کند که یک زندانی در بند ویا داخل سلول در جریان تلفن افراد بالاتر از مسئولین کشتارقرار می گیرد؟
مصداقی سعی میکند دروغهایش را بیکدیگر پیونددهد ولی هرچه توضیح میدهد بیشتر خودش را لو می دهد. وی در توجیه درجریان قرار گرفتن صحبتهای هیئت مرگ می گوید”از پشت چشم بند دیده که ناصریان -شیخ محمد مقیسه- دستهایش را بهم می مالیده و ...» و فوری بهمان روش تردستی چشم بند را به لنگ تبدیل می کند.
واقعیت این است که ایرج مصداقی در هیئت مرگ بوده، چشم بندی هم در کار نبوده است ولی لنگ حقیقت دارد. آن لنگی که مصداقی ادعا می کند به چشمش بوده اینطور نیست، لنگ بر سر مصداقی بوده است. در آن دوره ایرج مصداقی را از هیئت مرگ به سالن زندانیان می آوردند و لنگی بر سرش می انداختند. چراکه ایرج از داخل لنگ میتوانست همه زندانیان را بصورت کامل مشاهده نماید و زندانیان را شناسایی کند ولی زندانیان نمی توانستند بخاطر لنگی که بر سرش بود او را شناسایی کنند. وی زندانیانی را که بر سر عقایدشان استوار مانده بودند به هیئت مرگ نشان میداد و بعد از سالن خارج می شد. رژیم نمیخواست زندانیان چهره ایرج مصداقی را شناسایی کنند».
اختلافات وزارت اطلاعات و سازمان اطلاعات سپاه و نقش ایرج مصداقی
«...مدتی است اختلافات بین وزارت اطلاعات که در اختیارجناح اصلاح طلب رژیم است با سازمان اطلاعات سپاه که در اختیار جناح اصولگراست بالا گرفته است. طی دوسال گذشته بتدریج بیشتر اختیارات وزارت اطلاعات به سازمان اطلاعات سپاه انتقال یافته است. دستگیری دو تابعیتی ها، عوامل نفوذی، رخنه در سازمانهای اپوزیسیون خارج از کشور و سایر وظایفی که قبلا در حیطه وزارت اطلاعات بود به سازمان اطلاعات سپاه واگذار شده است.
از آنجا که جناح اصولگرا در نظردارد تمام اهرمهای قدرت و ارکان اقتصادی کشور را در دست داشته باشد و همزمان بیت رهبری را در انظار عموم پاکیزه و بدون اشتباه جلوه دهد، همواره بدنبال مقصر می گردند تا نابسامانیهای کشور را بگردن دیگری بیاندازند. ...
درمقابل جناح اصلاح طلب نیز از هر فرصتی استفاده می کند تا به رقیب ضربه وارد کند. دستگیری حمید نوری از عاملان کشتار زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷ و دستگیری وی در ۹ نوامبر ۲۰۱۹ در فرودگاه استکهلم باعث شد تا باردیگر ایرج مصداقی در نقش آرتیست برای وزارت اطلاعات ایفاء نقش کند. مصداقی ادعا می کند ساعت پنج صبح از فرودگاه امام به او زنگ زدند و گفتند نوری حرکت کرد و مصداقی هم فوری ترتیب دستگیری اش را داده است؟!
این سناریو بحدی مسخره است که هیچ فرد اندک آگاهی آنرا نمی پذیرد. مصداقی چکاره است که پنج صبح از فرودگاه امام به وی زنگ زدند حمید نوری حرکت کرد؟ واقعیت این است که در پس دستگیری حمید نوری اختلافات عمیق دوجناح دیده می شود. وزارت اطلاعات با آگاهی قبلی از سفر حمید نوری با ایرج مصداقی هماهنگ کرده بود تا پیشاپیش امکان دستگیری وی را در محاکم قضایی اروپا فراهم کند. این مأموراطلاعات نیز وظیفه اش را بدرستی انجام داده است...» پایان مقاله
مقاله «ایرج مصداقی کیست»؟[4]
«بخشی از وظایفی که دستگاه اطلاعات جمهوری اسلامی ایران به مصداقی محول کرده است، طرح و اجرای سیاست بی اعتبار کردن سازمانهای انقلابی در میان مردم و نزد خانواده شهدا، برهم زدن روابط بین نیروهای فعال اپوزیسیون، ایجاد شک و تردید بین نیروهای جوان و شایعه پراکنی بر علیه نیروهای فعال مخالف رژیم می باشد. دراین خصوص ترجیح می دهیم برای روشن شدن اذهان عموم به ذکر یک نمونه از «شاهکارهای» مصداقی در انجام وظایفش اشاره کنیم.
وی در سالهای گذشته بارها به خانواده های شهدای سازمان مراجعه کرده و بعنوان “دلسوز» و با این ترفند رذیلانه که گویا سازمان عزیزان شما و خانواده هایشان را فراموش کرده، در نظر دارد متنی دروصف آن عزیزان منتشر کند. بطور نمونه وی بعد از مراجعات مکرر به خانواده مدائن سرانجام موفق شد با تمهید چند عکس رفقای سازمان را بدست آورد و ترهات ضد فدایی اش را چنین نگاشت:
«خیلی وقت بود که میخواستم درباره ی خانواده ی مدائن و رنجی که در سه دهه ی گذشته متحمل شدند چیزی به رسم وظیفه بنویسم و به سهم خودم در این دنیای قدرناشناس، قدرشان را بدانم. اعتراف میکنم با آن که این ادای دین مثل یک بغض در گلویم مانده بود اما دل دل میکردم و میترسیدم به آن نزدیک شوم. بزرگی درد و بضاعت اندک من در تشریح واقعه مانع نوشتنم میشد».
مصداقی در کمال پستی سازمان و همرزمان رفقای شهید مدائن ها را «قدرناشناس» لقب می دهد تا انگیزه «این ادای دین» را که در گلویش گیر کرده بپوشاند. اما حقیقت چیز دیگری است . واقعیت این است که در سال ۱۳۶۰ رفیق داود مدائن و بعد از او رفیق دکتر منصور اسکندری عضو کمیته مرکزی سازمان چریکهای فدایی خلق ایران هردو بفاصله کوتاهی دستگیر شدند. در آن هنگام این رفقا در مرکز سپاه پاسداران در سلطنت آباد ( چاله هرز) محل سابق ساواک بازجویی و شکنجه می شدند. در آن ایام ایرج مصداقی تازه دوره توابی را شروع کرده بود. وی علاوه بر مشارکت درگشتی های سپاه برای به دام انداختن مجاهدین و سایر نیروهای انقلابی و مبارز، در شکنجه انقلابیون از جمله رفیق مدائن و اسکندری مشارکت می کرد. «این ادای دین» که اکنون به دوش مصداقی سنگینی می کند نه از روی عذاب وجدان که برای گمراه کردن بیشتر خانواده مدائن و امثالهم است.
آیا هیچ فرد اندک آگاهی می پذیرد که ( برطبق نوشته های خود مصداقی) وی ۸ سال تواب رژیم جمهوری اسلامی ایران باشد ولی هیچگونه همکاری با رژیم نکرده باشد؟ اگر مصداقی فقط یک تواب معمولی بود چه لزومی داشت که طی این دوره طولانی دوش به دوش بازجویان و مأمورین اطلاعات در اوین و کمیته مشترک و زندان گوهردشت و سایرمراکز آدمکشی رژیم خدمت کند؟ آیا وی تاکنون شرحی از خیانتهایش برعلیه نیروهای انقلابی و مبارز را درج کرده ؟ همین دوره ۸ ساله خدمت در سپاه و اطلاعات بوده است که موجب شده اکنون خود را دیکشنری همه اتفاقات بعد از دهه ۶۰ معرفی کند. آیا هیچ فرد آگاهی می پذیرد که سران رژیم تمام جنایات و سبعیت خود را با یک تواب درمیان بگذارند؟ مصداقی چه نقشی در کشتار شهریور ۱۳۶۷ داشته که همه حوادث و جنایات آن دوره را از بر است؟ بهر تقدیر خوشحالیم که اکنون نقاب از چهره این مزدور کنار زده شده وتنها ما نیستیم که بر این حقیقت پای می فشاریم و بوظایفمان عمل می کنیم. ازاینرو دراین خصوص به همین حد بسنده می کنیم....»
بخش چهارم- جنگ گرگها رازمگو را آشکار میکند
سایت «رهیافته» وابسته به جناح غالب رژیم در ۹ خرداد ۹۹ در انتقاد از عملکرد وزارت اطلاعات مقاله ای درج کرده و در آن صریحا نوشته است که مصداقی عنصر نفوذی و حقوق بگیر وزارت اطلاعات در بین اپوزیسیون است. بخشهایی از مقاله به شرح زیر است:
تذکرهای پیاپی امام خمینی و امام خامنهای
«امام خمینی تا روزی که در قید حیات پربار خود بود، هفتهای نبود که نسبت به خطر نفاق و شخص مسعود رجوی هشدار ندهد. پس از آن نیز، شاهد هستیم که مقام معظم رهبری با ژرفاندیشی خاصی که دارند، پیاپی خطر نفاق و گروهک منافقین را گوشزد میکنند. ایشان پس از غائله بهمن۹۶ به روشنی گفتند که «پیادهنظام این غائله منافقین بودند» (مقام معظم رهبری-بهمن۱۳۹۶). پس از غائله آبان ۹۸ تأکید کردند: «در یک کشور خبیث (آلبانی) عدهای ایرانی وطنفروش جمع شدند و نقشه فتنه بنزین را ریختند» (رهبر انقلاب-دی ۹۸) و اکنون نیز رهبری با صراحتی بیش از همیشه نسبت به سربازگیری گسترده این دشمن خطرناک و موذی از «جامعه جوان» کشور هشدار میدهند.
این هشدار نیز از واقعیتی در کف جامعه برآمده است. آخر مگر نمیبینیم که چگونه مسعود رجوی پیاپی خطاب به جوانان پیام میدهد، از قرآن و نهج البلاغه گزیده میآورد و به قول خودش آموزشهای ایدئولوژیک به «نسل جوان» میدهد. اما به آموزشهایش نگاه کنید! از تمامی آنها بوی باروت به مشام میرسد. از لابلای سطور فریبنده تفسیر قرآنش، قبضههای کلاشینکف دیده میشود...
در مقابل هر چند نیروهای جان بر کف نظام با همت و تلاش به مقابله با این سرانگشتان نفاق، از جان خود مایه میگذارند، اما آیا این کافیست؟
این که مجموعه آقای علوی (وزیر محترم اطلاعات) با کارهای شبانهروزی خود برخی توابین منافقین مانند سلطانی، خدابنده، عزتی، حسینی، یغمایی، کریمدادی، مصداقی، پورحسین و… را استخدام کرده، با انرژیگذاری کلان و البته تأمین مالی، توابین را به رویارویی روانی با خود منافقین میکشاند، بسیار عالیست؛ اما آیا کافیست؟...
کافی نیست به همان علت که در نهایت خود مقام معظم رهبری زنگهای خطر اندیشه التقاطی را به صدا در آوردند. کافی نیست، چون در کف جامعه میبینیم که چطور جوانان ما در ابعاد هزار هزار در تور شوم کاریزمای رجوی گرفتار شده، از یک دانشجوی درسخوان تبدیل به یک تخریبگر با مالیخولیای سلاح و بمب میشوند...»
بخش پنجم- بخشهایی از چند مقاله
۱-مقالات ارژنگ خامنه ای
ارژنگ خامنه ای از زندانیان سیاسی در زمان شاه است که در سال ۱۳۵۰ دستگیر شد. او ابتدا به اعدام و سپس حبس ابد محکوم شده بود وهمزمان با انقلاب ضدسلطنتی آزاد شد. او دو مقاله در معرفی ایرج مصداقی ونقش او نوشته است
مقاله اولش در تاریخ ۱۳تیر ۹۹ وتحت عنوان “بیداد علیه زندانیان قتلعامشده درپوش دادخواهی»[5] و در اعتراض به نامه حمایت عده ای برای «سفید کردن» مصداقی نوشته شده است. در قسمت آغازین این مقاله چنین آمده است:
“در تاریخ ۹تیرماه ۱۳۹۹ بیانیهای با ۱۰۴ امضا از «روشنفکران، هنرمندان و فعالان مدنی»، درباره دادخواهی کشتار زندانیان سیاسی در تابستان شصتوهفت منتشر شد. عجالتاً دو سه نکته را که با یک نگاه به متن فراخوان میتوان دریافت برای همه دوستان و هموطنان خاطرنشان میکنم.
الف- برای من واضح است که این قلم و اثر نویسندگان یا شاعران سنگینوزن نیست. قلمزنان واقعی این متن مشخص، برای من شناختهشده هستند. آنها منافع و اهداف مشخص و واحدی را دنبال میکنند.
هدف اصلی فراخوان این است که درپوش یک حرکت حقوق بشری، ایرج مصداقی را سفید کند و بهدروغ بهعنوان نماینده زندانیان سیاسی قالب کند، به همینخاطر اسم مصداقی در لیست امضاکنندگان وجود ندارد و از او بهعنوان کوشنده ” خاصه“ که در زمره شاهدان کشتار زندانیان سیاسی بوده، اسم برده میشود.
اما مصداقی کسی است که ۷۸۰ زندانی شهادت میدهند خط وزارت اطلاعات را پیش میبرد و در خدمت رژیم است. خودش در مصاحبه با صدای آمریکا معترف است که به دلیل نوشتن انزجارنامه اعدام نشده و در خاطراتش هم به شرکت در گشت دادستانی برای شکار مخالفان و نوشتن ۵ انزجارنامه اعتراف میکند.
ب- پس از پرسوجوهای متعدد برای من ثابت شد که خیلی از امضاکنندگان واقعاً هدف اصلی گردانندگان را که سفیدسازی مصداقی و چماق کردن او بر سر زندانیان ”سر موضع“ بوده نمیدانستند یا دقت نکرده بودند که در پوش ”دادخواهی“ چه بیدادی علیه زندانیان قتلعام شده که خمینی حکم به نابود کردن آنها داد در جریان است.»
مقاله با این جملات به پایان می رسد:
“با تأکید برضرورت محاکمه عادلانه دژخیم حمید نوری و دیگر مسئولان و دستاندرکاران قتلعام سال ۱۳۶۷ خاطرنشان میکنیم این فراخوان که با اسم مصداقی عملاً در خدمت جمهوری اسلامی قرار دارد، یک درس بزرگ برای همه روشنفکران و فعالان سیاسی در خارج کشور دارد که در دام توطئههای فریبنده اطلاعات نظام در اشکال گوناگون آن نیفتیم.»
در مقاله دوم ارژنگ خامنه ای تحت عنوان «۲مزدور نفوذی شارلاتان و جاعل تاریخ!»[6] (ایران افشاگر ۶ مرداد ۹۹) آمده است:
«... بهعنوان یک زندانی سیاسی در زمان شاه من با این مقوله جاسوسی بهخوبی آشنا هستم چون ساواک شاه هم از طریق خودفروختگانی که به خدمت آن درمیآمدند ضرباتی سنگینی به گروههای انقلابی و ضد سلطنت وارد کرد . نمونه معروف آن سیروس نهاوندی است که با «سازمان رهاییبخش خلقهای ایران» کار میکرد و ساواک با ترتیب دادن یک فرار ساختگی و حتی تیر زدن به پایش او را بیرون فرستاد و بهاینترتیب علاوه بر دستگیری و شکنجه رفقای پیشین خودش ضربات سنگینی هم به سایر جریانات مارکسیستی که گول سیروس نهاوندی را خورده بودند زد.من زمانی که در زندان عادلآباد شیراز بودم، دهها دانشجو و روشنفکر که گول سیروس نهاوندی را خورده بودند دستگیر و به آنجا آوردند. آنها در زندان متوجه شدند که سیروس نهاوندی باعث دستگیری آنها شده و شگردهای او را نزد زندانیان افشاء کردند،بنابراین جای شک نیست که در مورد مصداقی ما با یک مأمور و جاسوس طرف هستیم...»
۲- «شریک دزد و رفیق قافله»
از خانم مینا انتظاری (سایت همبستگی ۲۰ بهمن ۹۹)
روز ۳۰ ژوئن ۲۰۱۸ وزارت اطلاعات رژیم آخوندی به کمک سفارتها و دیپلماتها و مزدورانش برای یک انفجار مرگبار در گردهمایی بزرگ سالانه مقاومت ایران در ویلپنت پاریس برنامه ریزی کرده بود که اگر موفق میشد به کشته و مجروح شدن صدها و چه بسا هزاران نفر منجر میشد. این عملیات بزرگ تروریستی که در شورای عالی امنیت رژیم تصمیم گیری شده بود، توسط اسدالله اسدی دیپلمات رژیم در اتریش هماهنگ میشد. این توطئه تنها چند ساعت قبل از وقوع خنثی شد و اسدی و سه مزدور همدست او دستگیر شدند و بعد از دوسال تحقیقات گسترده در ۴ فوریه ۲۰۲۱ اسدالله اسدی به ۲۰ سال زندان و سه مزدور همدستش به ۱۸ تا ۱۵ سال حبس محکوم شدند.
درست در همان ساعاتی که قرار بود این انفجار صورت گیرد ایرج مصداقی همراه با مسعود خدابنده مزدور شناخته شده وزارت اطلاعات در استودیوی تلویزیون فارسی زبان ایران اینترنشنال حضور داشتند تا نظر خود را در مورد جلسه بزرگ مقاومت وحوادث همراه آن بیان کنند.
بقیه مطلب را خانم مینا انتظاری در مقاله اش تحت عنوان «شریک دزد و رفیق قافله! » همبستگی بتاریخ ۲۰ بهمن ۹۹ چنین شرح میدهد:
«...ایرج مصداقی خائن... خیال میکند که ما فراموش میکنیم در همان روز عملیات انفجار درست در همان ساعتی که قرار بود آن بمب در کنار من و مایی که در آن سالن و نزدیک جایگاه سخنرانی بودیم منفجر شود، این فرد خودفروخته در لندن کنار یک مأمور بدنام وزارتی بهنام مسعود خدابنده در استودیو تلویزیونی ایران اینترنشنال نشسته بود و ضمن «رصد» کردن زنده سخنرانی خانم رجوی، مشغول نفرت پراکنی علیه آن همایش عظیم بود.
تردید ندارم که حضور مسعود خدابنده در آن زمان و مکان مشخص، با هدایت مستقیم وزارت جهنمی اطلاعات آخوندی بوده و قطعاً تعیین مصداقی بهعنوان مکمل او در آن برنامه زنده تلویزیونی همزمان با پخش گزارش همایش ویلپنت، با صلاحدید همان سرداران امنیتی و آدمکشان اسلامی بوده که آن عملیات بزرگ تروریستی را طراحی کرده بودند. جالب است که بدانیم مسعود خدابنده خودش ساکن لندن است ولی ایرج مصداقی را بهخاطر این برنامه ویژه از استکهلم سوئد به لندن آورده بودند!
حالا این فردی که خودش بهعنوان بخشی از پوشش سیاسی روانی آن عملیات تروریستی شکستخورده، درست در همان زمان مقرر شده برای وقوع جنایت حضور داشته، در چند رسانه دولتی غربی با تاکتیک فرار به جلو، با شیادی خودش را سخنگوی قربانیان تروریسم رژیم اسلامی جا میزند!
نکته جالب دیگر اینکه در حالیکه سوژه اصلی این عملیات تروریستی بهطور خاص خانم رجوی و خیل عظیم حامیان مجاهدین در سالن ویلپنت بوده ولی مصداقی .. و با ادبیات آلوده اطلاعات آخوندی، بیشرمانه مجاهدین خلق را "فرقه پلید رجوی" مینامد.
بهرحال روزی نه چندان دور بالاخره پردهها فرو میافتد و معلوم خواهد شد که او و همردیفش مسعود خدابنده تا چه حد در جریان «بزرگترین عملیات تروریسم دولتی» جمهوری اسلامی بودهاند و حضورشان در آن صحنه پوششی و عملیات جنگ روانی علیه مجاهدین از کجا هماهنگ شده و چه هدف و مأموریتی داشتهاند.
آیا قرار بود در برنامه زنده تلویزیونی، چند لحظه بعد از انفجار موعود، بر روی اجساد خونی ما و پیکرهای متلاشی شده در زیر آوارها، سناریوی درگیری درون گروهی و قتلهای مشکوک و خشم ناراضیان فرقه مطرح شود یا...؟!»
نتیجه گیری و مقاله یکی از همبندان
این مجموعه تردیدی باقی نمیگذارد که نقش ایرج مصداقی بسیار بیشتر از یک زندانی درهم شکسته وبریده است. او نقش تهاجمی مشخصی را علیه اپوزیسیون بطور عام وعلیه مجاهدین ومقاومت ایران به طور خاص پیش میبرد. این مطلب را رضا فلاحی یکی دیگر از زندانیان سیاسی که همبند مصداقی هم بوده است در مقاله ای به تاریخ ۶ مرداد ۹۹ با عنوان “روشنگری آقای ژورک حلقه گمشده پازل مزدور نفوذی ایرج مصداقی» تشریح کرده است:
«رضا فلاحی هستم و به مدت ۱۰سال از شهریور ۱۳۶۰ تا شهریور ۱۳۷۰ در زندانهای نیروی هوایی؛ دژبان مرکز؛ اوین؛ قزلحصار؛ گوهردشت و مجددا زندان اوین؛ یک دهه زندانگردی را همچون بسیاری از دیگر زندانیان تجربه کردم و لاجرم در این میان شاهد بسیاری از جنایات رژیم بهویژه در جریان قتلعام ۳۰ هزار زندانی سیاسی سربدار در تابستان ۶۷ بودهام.
من هم مانند دیگر زندانیان سیاسی از بند رسته، اکثر کتب، مقالات و مصاحبهها در رابطه با زندان و زندانیان سیاسی را دنبال میکنم. اکثر زندانیان پیشینی که من میشناسم، گرچه بعضا چند دهه از رهایی آنان از زندان میگذرد، ولی واژگانی چون زندان و زندانی بخش جداییناپذیری از زندگی و حیات سیاسی آنها شده است.
بهتازگی مطلبی از آقای فریدون ژورک هنرمند مردمی و یکی از زندانیان سیاسی پیشین، خواندم که آخرین قطعه پازلی را که مدتها در ارتباط با مزدور ایرج مصداقی به دنبال آن بودم، در اختیارم گذاشت! این برای من بهمثابه سقوط سیبی از درخت بود که باعث کشف جاذبه زمین از سوی نیوتن شد.
کارکردها و مواضع این تواب تشنه بخون را من بهسختی میتوانستم با یک زندانی درهمشکسته که با بازجویان و شکنجه گران همکاری کرده و حالا در خارج کشور هم دوباره به همکاری با آنها روی آورده است، تحلیل کنم. این تحلیل نمیتوانست خصومت هیستریک او با مجاهدین و رهبر مقاومت آقای مسعود رجوی را توجیه کند.
این قطعه پازل گمشده را؛ افشاگری و روشنگری آقای ژورک به ما عرضه داشت و بدین گونه او از این راز پرده برداشت که ما نه با یک تواب، بلکه با یک مزدور نفوذی مواجهیم که از همان سالهای سیاه ۶۱ و۶۲ در زندان اوین مسئول نوشتن کتابهای کارنامه سیاه بوده و نقش دستیار بازجویان و شکنجه گران را داشته است. این نشان داد که مصداقی از همان سالها نه یک زندانی درهمشکسته بلکه یک نفوذی بوده که سالها در زندان و بیرون زندان و در داخل و خارج کشور نقش بازی میکرده و ماموریتهای محوله از سوی وزارت اطلاعات را ایفا میکرده است. پروسه سیوچندساله مصداقی را تنها بهعنوان یک نفوذی آموزشدیده و حرفهای میتوان تعریف کرد!
..همه زندانیان از بند رسته، داستان بههمپیوستهای از بندها و سلولهایی که در آنها زیستهاند، دارند! اما وقتی به این مزدور میرسد، از بسیاری از مقاطع بسیار ساده رد شده و گوییا از خاطره او محو شده است. این برای من که در مقاطعی با این مزدور هم بند بودهام بسیار محسوس بود اما دلیل آنرا امروز است که خوب میفهمم.
برای یک زندانی که خاطرات مینویسد، عدم یادآوری و ذکر بخش یا بخشهایی از مقاطع زندانش به معنای فرار آگاهانه از آن مقطع یا مقاطع است! مثل اینست که کتاب داستانی را میخوانید و درمییابید که بخشهایی از این داستان بنا به دلایلی حذف و سانسور شده است!
برای فردی که در اروپا و در یک فضای امن و عاری از سانسور زندگی میکند و با مشکل امنیتی مواجه نیست، حذف و پنهان کردن این حلقات، آنهم از سوی کسی که در شرح خاطراتش جزییات اخلاقی و زندگی افراد و حتی خروپف آنها در زندان را به یاد دارد هدفی جز پوشاندن حقیقت ندارد.
این مزدور نفوذی ازآنجاییکه نمیتوانسته است شرکتش در گشتهای دادستانی را پنهان کند، با داستانسرایی خود را یک قربانی دستبسته و بیتقصیر در آن گشتها به تصویر میکشد و یا نقشش را در لو دادن اطلاعات مربوط به شهید والامقام جلال کزازی با این توجیه که کزازی قبل از من دستگیر شده بود، توجیه میکند.
امروز دلیل بردن این مزدور جدای از دیگران، بر سر پیکرهای پاک موسی و اشرف و یارانشان توسط لاجوردی برایم کاملا قابلفهم شده است! آنهم کسی که تنها چند هفته از دستگیریاش میگذرد. او با رندی لاجوردی گونهاش میخواهد این موضوع را عادی جلوه دهد! کما اینکه دیدارهای مکررش با سردژخیم توانا در ماههای قبل از آزادی را با یک داستانسرایی احمقانه یک امر روتین نشان میدهد.
امروز من دیگر کوچکترین شبههای در مزدوری و همکاریهای این یهودای اسخریوطی با رژیم و زندانبان ندارم!
امروز، دلیل به انفرادی بردن، زیر هشت بردن و ضرب و شتم بسیاری از همزنجیران را در آن سالها میفهمم! فقط نفس وجود یک نفوذی در بین ما میتواند آن وقایع را توضیح دهد.
امروز دلیل اینکه گاه او را ظاهرا برای تنبیه! و بهاصطلاح انفرادی و به قول خودش جیره کتک میبردند را میفهمم. خاطرات گذشته همچون فیلمی از مقابلم میگذرد … حال میفهمم که چرا هر زندانی که قرار بود آزاد بشود؛ از چند روز پیش از آن مصداقی ساعتها در گوشه و کنار اطاقها با وی مشغول پچ پچ بود! تخلیه اطلاعاتی، ماموریت یک مزدور نفوذی!
و من شرمندهام که آنقدر هوشیار نبودم تا مزدوری مصداقی را درک کنم و رمز پچ پچ هایش را دریابم! نکته شرمآور آنکه مصداقی تلاش میکند تا از گفتن و نوشتن از آن شهیدان دلاوری که خود با دنائت کامل در زیر پای رژیم ذبح شرعی کرده است؛ نهتنها از نام آنها اعتبار بجوید بلکه خانواده و بستگان آنها را هم به گروگان بگیرد!
امروز دیگر برایم چگونگی جان بدر بردن این مزدور پس از ۴ بار رفتن به نزد کمیته مرگ، ولو بودن دائمیاش در راهرو مرگ، چنانکه گویی به پیک نیک آمده است؛ برایم سوال بیپاسخ نیست! نهتنها هیولای مرگ با او عنادی نداشته است که خود هیولای مرگ بوده است!
حال دلیل عمق کینه حیوانی این مزدور، نسبت به رهبری مقاومت، اشرفیان و اشرف نشانها، زندانیان مقاوم پیشین، معنا و مفهوم جدیدی مییابد.
همانطور که قبلا هم گفتهام و جوهره این مطلب در یکایک واژگان مقاله صادقانه و تأثیرگذار آقای ژورک نیز موج میزند و پیشازاین رهبر مقاومت ایران بارها تاکید کرده است، هر کس میتواند از خودش ضعف نشان داده باشد، میتواند در مرحلهای اشتباه کرده باشد و باصداقت و با اذعان به آن ضعفها درصدد جبران آن برآید، اما اشتباه و ضعف و کوتاه آمدن یکچیز است، همکاری با دشمن، نفوذ در صفوف مقاومت، شرکت در ماشینهای گشت چیز دیگری است. من هرگز خودم را نمیبخشم که نتوانستم با ایستادن بر سر عهد و پیمان، با آن یاران سربدار همسفر شوم، اما بهعنوان کمترین وظیفه بهعنوان یک زندانی سیاسی و هوادار مجاهدین؛ همه آنچه را که مجاهدین باید بدانند؛ صادقانه با سازمان مجاهدین در میان گذاشته و باخدا و خلق عهد بستهام که تاآخریننفس بر عهد و پیمانم با آن سربداران و با آرمان آنها که در سازمان مجاهدین و برادر مسعود و خواهر مریم تجسم پیدا میکند، باقی بمانم و از هیچچیز دریغ نکنم.
با سپاس مجدد از آقای فریدون ژورک گرامی در بازگویی این خاطره مهم و تأثیرگذار و با یاد و خاطره مرجان هنرمند بزرگ مقاومت این نوشته را به پایان میبرم».
[1] ایرج مصداقی در صفحه ۱۸۳ جلد اول نه زیستن نه مرگ نوشته است: ﻋﻠﯽ ﺳراﺑﯽ ﺑعﺪ از دستگیری و زﻳر ﺷﮑﻨﺠﻪ، ﻣﯽﭘﺬﻳرد ﮐﻪ ﭘاﺳﺪاران را ﺑﻪ ﺳر ﻗرارش ﺑﺒرد. اوآنها را ﺑﻪ خﻴاﺑان ﺣاﻓﻆ ﺑرده و از ﺑاﻻﯼ ﭘﻞ ﺣاﻓﻆ خﻮدش را ﺑﻪ ﻗﺼﺪ خﻮدﮐﺸﯽ ﺑﻪ ﻣﻴان خﻴاﺑان ﭘرت ﻣﯽﮐﻨﺪ. او از ﺷاﻧﺲ ﺑﺪ روﯼ ﻣاﺷﻴﻦ در ﺣال ﻋﺒﻮرﯼ اﻓﺘاده و ﺑﻴهﻮش ﻣﯽﺷﻮد. وﯼ را ﺑا همان ﺣال ﻧﺰار ﺑﻪ اوﻳﻦ ﺑاز ﻣﯽﮔرداﻧﻨﺪ. وﻗﺘﯽ ﮐﻤﯽ ﺑﻪ هوش ﻣﯽﺁﻳﺪ، لاجوردی از او ﻣﯽﭘرﺳﺪ: اﮔر اﺳﻠﺤﻪ داﺷﺘﯽ ﺑا ﻣﻦ ﭼﻪ ﻣﯽﮐردﯼ؟ ﻋﻠﯽ ﺑﻪ ﺗﺼﻮر اﻳﻦ ﮐﻪ در ﺣال ﻓﻴﻠﻢﺑردارﯼ ﺗﻠﻮﻳﺰﻳﻮنی از او هستند، ﻣﯽﮔﻮﻳﺪ: ﻣﯽﮐﺸﺘﻢات. لاجوردی دوﺑاره ﻣﯽﭘرﺳﺪ: ﺑا ﮔﻴﻼنی ﭼﻪ ﻣﯽﮐردﯼ؟ ﻋﻠﯽ ﭘاﺳﺦاش را ﺗﮑرار ﻣﯽﮐﻨﺪ
[2] اصغر معینی که مانند بسیاری از زندانیان زیربازجویی اوین در همین ایام بند۹ بود میگوید هر دو شیفت پاسداران و افسرنگهبانها کادر اوین بودند. یکی از پاسداران که ساکن منطقه آب دخانیات تهران بود و سال ۶۶ هم در اوین کابل میزد از پاسداران اصلی بند۹ در تابستان ۶۲ بود.
[3] ایرج مصداقی عامل وزارت اطلاعات ایران (iranian-fedaii.de)
[4] http://www.iranian-fedaii.de/.../hami.../hamid%20ashraf.html
[5] بیداد علیه زندانیان قتلعامشده درپوش دادخواهی از: فتحالله خامنهای - ایران افشاگر (iran-efshagari.com)
[6] ۲مزدور نفوذی شارلاتان و جاعل تاریخ !- از فتحالله خامنهای ایرج مصداقی - ایران افشاگر (iran-efshagari.com)