جمشید پیمان:‌ جایِ باران، گلوله می‌بارد

 

 

 


«هم‌دل و همراه با ایرانیان ستمدیده ی خطّه ی خوزستان»

 

دلِ "اروند" لب‌به‌لب خون است
وای بر آنکه باده پندارد
زَابر بی‌معرفت به خوزستان
جایِ باران گلوله می‌بارد

کودکان، تشنه،در پی آب‌اند
کس ندارد وجودشان را پاس
تیغ کین بر گَلویشان کارِد
شیخ جلّادِ خالی از احساس

نشنوی از دهانِ اندیمشک
بجز  از " العَطَش" دگر آواز
داستان گلوی اصغر چیست؟
پیشِ حَلقِ بریده‌ی اهواز

از شهیدانِ آب، پر کردند
کَرخهِ‌یِ خشکِ دل‌پریشان را
کربلا چیست؟اندکی بنگر
سرزمینِ پریش ایران را

این یزید نشسته در تهران
زینتِ بندگانِ شیطان است
رنگ بازیده پیش او ضحّاک
 از حضورش زمانه ویران است

وای بر ما اگر در این میدان
به نِظاره نشسته، خاموشیم
وای بر ما که در دلِ آتش
شعله های فتاده از جوشیم

وای بر ما که غیرتِ طغیان
در رگ بی غرورمان خشکید
وای بر ما، در این تماشاگاه
ترس روی لبانمان خندید

شاهدِ مرگِ خانه‌ی خویشیم
دست بَر سینه،پیش ویران‌گر
لب به پستانِ آز خود داریم
 با پلیدانِ دَهر؛ هم‌بستر

آی فرزند کوُرُش و بابک
دختِ گُردآفرید و تهمینه
هست امروز، روزِ بیداری
خیز اینک ز خوابِ دیرینه

پاسخ مردم عطش‌زده را
دشمن آورده باز آتشبار
هست بیگانه با عطوفت و مِهر
این یزید زمانِ بدکردار

شیوه‌ی کار او بوَد اعدام
درخورش کی بوَد گُل‌افشانی
آتش است این میانه پاسخ او
وقت جنگ است، نه غزل‌خوانی!