از کجا گشت عاشقی آغاز؟
چیست فرجام کار من بی تو؟
چشم در چشم من نمیدوزی
پرسشی گنگتَر ز پاسخ تو
دلم،آسیمه،با خودش دارد
پاسخت غرق در خموشی بود
نه، خطا گفتهام؛ خموشی بود
من در این های و هو پریشانوُ
بغضی از بیکرانگی سرشار
اشک بر ساحت دلم بارد
آی عشق بزرگم،آزادی!
سرزمین مرا چرا یک روز
دست ظلمت سپردی و رفتی
به امیدت نشسته ام بیدار
صبح شاید تو را زِ رَه آرَد
عشقِ بالابلندم؛ آزادی
بی تو،غمخانه گشته سینهی من
دانم آیی شبی به ایوانم
خندهی شادِ روی لبهایت
گل شادی به چشم من کارَد!