جمشید پیمان:  مطمئنم که عشق می‌رویَد

 

 

عشق می‌کارم

در زمینی که سال‌ها خشک است

بی هراس از عبوس ابر بخیل

عشق می‌کارم،

در زمستان،بهار، تابستان

در خزانِ همیشه خسته و خُورد.

 

عشق می‌کارم

می‌بُرَم چشمِ انتظارم را

از هرآنچه بجز یقین به عشق

می‌بُرم دل ز هر چه دلتنگی

عشق می‌کارم

در دل زندگی که روزی مُرد.

 

عشق می‌کارم

در جهانِ هزاره‌ها ویران

در دل سنگیِ زمانه‌ی فرتوت

مطمئنم که عشق می‌روید

مثل عیسای ناصری به صلیب

مثل بابک به سفره‌ی بیداد

 

عشق می‌کارم

هرکجا، هر زمان و در هر حال

تُهی از یآسم و پُر از امّید

نیک می‌دانم

هستی از عشق می‌رویَد

عکس آن‌را

کسی ندارد یاد

 

عشق می‌کارم

مطمئنم که سبز خواهد شد

مثل دستان باردارِ فروغ*

مثلِ چشمانِ روشن خسرو**

که بروی لبان خاموش‌اش

قصّه‌ی سرخ عشق

شد فریاد!

 

*فروغ فرّخ‌زاد، شاعر معاصر

** خسرو گل‌سرخی، شاعر معاصر