بزرگ بودی
بزرگ زیستی
بزرگ مُردی.
قرار نیست زندگی ما را بخنداند
ما باید اخم زندگی را وا کنیم
تو
کوشیدی اندکی از اخم وُ بد قلقی هایش
بکاهی!
وَ برای این کار هزینه ای بس گزاف پرداختی.
پرداختی،
اما از صمیم جان و با کرامتی غرور آفرین،
پرداختی،
امّا بی گشودن دفتر حسابی وُ
بیکشیدن ستون های بدهکار و بستانکار
بر صحیفهی ذهنت!
شاید جهان جای زیبایی نباشد
ــ باور دارم که زیبا نیست،
دست کم تا اکنون چنین بوده ــ
امّا تو خوشنود بودی،
وَ زهر جاری در زمانهی بی سر و پا،
دلت را به تلخی نیالایید!
در برابر توفانهای سهم و هراس
قد افراشتی وُ
تا آخر
پناهی امن و امین ماندی
برایِ چراغ آرمانت
ــ که پر از فروغ بهی و فرهی برای انسان بود،
که پر از فروغ بهی و فرهی برای انسان هست ــ
فاصله ی میان آمدن و رفتن ات را
تو
شگفتانه کردی
آنگاه که بسیار بسیار آمدند و رفتند وُ
موجی بر برکه ی زندگی شان
حتا برای لحظهای نلرزید.
امروز تن به خاک می سپاری
و خاک با در آغوش کشیدنت
متبرک می شود
مقدس می شود
دوست داشتنی می شود.
بدرود، رفیق
بدرود که تا آخرین گام
نه لغزیدی ،
نه به پشت سر نگریستی
نه وسوسه ی خنّاس پشیمانی وُ بریدن
در دل و جانت ریشه کرد.
سلام به روزی که با نخستین گریه ات
دَرد از رخسار مادر برچیدی
و سلام به امروز
که در لحظهی رفتن ات
غم را ارزش وُ اعتبار بخشیدی!