رحمان کریمی : (پارو بزن رفیق همراه، پارو!)

 

پارو بزن رفیق همراه، پارو!

امواج نا موافق را مهار باید کرد

سهمگین‌تر از توفان، تویی

تویی اگرت توان ماندن هست.

 

پارو بزن رفیق همراه، پارو!

دریا اسبی ست زیر پای ما، در باد

مهمیز بزن بر این دیوانه، رامش کن

او از فراز به زیر می‌آید

ما از زیر در فراز.

آتش بکش به جان موج،

 خود موج شو.

 

پارو بزن رفیق همراه، پارو!

بهل که خدایان ندانند که ما کیستیم.

ناخدایانیم و مثل خدا می‌رویم.

پنبه زاران بالا، آتش گرفته‌اند

این دودی که آسمان را گرفته است

از کرانه‌های رنج است،

 رنج رنج!

 

پارو بزن رفیق همراه ٫ پارو!

بی چراغ دریایی در راه

چراغ از دل بر گیر و توان از ایمان

بتاز بر کف آلوده امواج دیوانه

با دو بال دریایی، به پیش رو!

موج بر موج دیوارند و تو پرنده‌یی

تا پشت سقف آسمان.

دیوارها فرو می‌ریزند

 و پرندگان فرود می‌آیند

تا آشیانه کنند جهان را جوجکان

 پاییزی.

 

پارو بزن رفیق همراه، پارو!

ما از جهان گذشته‌ایم و سبکبال می‌رویم

چونان عقاب آتشبال بر امواج عظیم توفان‌ها.

از کوهساران مواج آسیمه سر،

 صدای هلهله می اید

صدای خلیج فارس، خلیج آتش

صدای مادرم، صدای خواهرت، صدای برادر، صدای پدر

صدای پر خروش دانشگاه، صدای زندانیان اوین و گوهر دشت.

 

پارو بزن رفیق همراه، پارو!

صدای ایران می‌آید از سینه دماوند، از قامت البرز

صدای زوزه‌های مرگ می اید از بیت الفساد قاتلان.

دریا اگر مست کرده است

ما با بادهٔ عشق سرمست‌تریم

دریا اگر که دیوانه ست

ما یوسفیم و فرهاد و وامق

ما مجنون بیابان و کوه و دریاییم.

 

پارو بزن رفیق همراه، پارو!

این لجه های شرور کف،

 بلغم مزاج قدرت‌اند

با آن سر شوریده و سودایی

پارو بزن رفیق همراه،

 ای عاشق موافق

پارو بزن!

پارو بزن!

پارو بزن!

 

رحمان کریمی

از کتاب «در جستجوی قلب جهان»