شب که آسمان میهنم
از شرارت شروریان اهریمنیِ مال و جانخوار
تاریک است و بدهوا
من با اشک هایم آب می دهم
سبزینه نونهالان تشنه را .
شب که آسمان میهنم
از لئامت اهریمنان فاسد پلید
نفس به سختی می کشد در لجنزارها
من با نفس مهربانان ایثارگر وطنم
می دمم بر خفتگان اسیر کابوس ها .
شب که آسمان میهنم
از جنایت اهریمنان خونخوار
ستارگان در محاق ابرهای سترونند
من با ستارگان شهید و شهیدان زنده
می بارم بر فلات ایران .
شب که آسمان میهنم
بی تاب از منجمان نجوم ناخوانده است
من با دانش اندکم
زمین را رصد می کنم و می بینم
لرزه های پر از هرزه شیخ را
و بی غیرتی های جهان سود و سرمایه
به هر طریق ظالمانه یی .
شب که آسمان میهنم
از مدح مداحان ولی فقیه اهریمنان
به آشوب دل و سرگیچه افتاده است
من دیگر نه شاعر نوپردازم ، نه کهن سُرا
تُک زبانی هستم بازگوی
درد دل دردمندان ستمدیده
ساده گویی هستم بی علم بدیع
نو یا کهنه
شاعری ارزانی هرکس که شاعر است .
در کلام ما اما
بداعتی ست پنهان از مقلدان و ظاهربینان .