کابوس وحشت و لرزه‌های سرنگونی در سرتاپای نظام ولایت‌فقیه در جریان عملیات کبیر فروغ جاویدان

 

پاسدار قاسمی سرچماقدارخامنه ای و از سرکردگان سپاه پاسداران:
واقعاً می‌توانستند کرمانشاه را به هم بریزند

 همدان را می‌توانستند به هم بریزند، قزوین را می‌توانستند به هم بریزند
به خداوندی خدا که اگر تقدیر این نبود، تا پشت اوین هم می‌آمدند

یک خاک‌ریز زدیم توی تنگه سر یک راننده‌ای از همین مجاهدین خلق
 که یک دخترکی بود با ماشین کوبید توی خاک‌ریز که ماشین چپ شد
و چهار پنج نفر درجا (جان باختند) زده بودند به سیم آخر
پس‌فردای عملیات صیاد شیرازی با هوانیروز این‌ها را درمسیر قتل‌عام کرد
اتفاقاً به خاطر همین قصه، صیاد را گذاشتن توی دستور کار

مسعود و مریم شبی که خواستند عملیات بکنند رفتند حرم آقا ابوالفضل العباس
مسعود زیارت وارث را با مدل و استیل خودش می‌خواند
 ای ابوالفضل به‌حق دستان بریده‌ات قسم ات یاد می‌کنیم
که ما طالب سرنگونی حکومت خمینی هستیم تو ما را در این مسیر هدایت کن


پاسدار قاسمی سرچماقدار خامنه‌ای و از سرکردگان سپاه پاسداران در جریان عملیات فروغ جاویدان- ۷ مرداد  ۱۴۰۱

تلویزیون کانال ۵ رژیم ،

مجری: فرمانده کدام محور بودین؟
پاسدار قاسمی:  خود چارزبر. البته این فرماندهی کل محور باز دست من نبود.
این خط پدافندی که شکل گرفت ستونی از این ۵ هزار نیرویی که این‌ها جمع‌وجور کرده بودند آورده بودند کاسکاول عرض کنم برزیلی، نمی دونم دو کابین وانتهایی که تازه اینها ۲۳ میلیمتری روش گذاشته بودند همه اینها را قطار کردند چسبوندند پشت این چارزبر نتونستن اون شب راه رو باز کنن به سمت کرمانشاه. نتونستن.
تصویب شد فردای این قصه، این‌ها چندین پاتک کردند که این دو تا زبر اینها رو بگیرند ماها هم جمع مجموعه یی که مثلاً قدیمی‌های لشکر ۲۷بچه‌های همدان، عرضم به حضور شما که بچه‌های خود اسلام آباد که تازه داشتن می اومدن و بچه‌های خرم آباد اینها یک خط نیم بندی را که شکل داده بودند نتونستن این‌ها تنگه رو عبور کنند.
ما موفق شدیم یک خاکریز را هم زدیم توی تنگه اینها حتی آخر سر یک راننده یی از همین مجاهدین خلق یک دخترکی بودش و اینها با ماشین کوبید توی خاکریز که ماشین چپ شد اینجا و چهار پنج نفرش اینها همون جا درجا مردند. زده بود سیم آخر و اینها که زد توی خاکریز ماشین.
فردای صبحش که می‌شد پس فردای عملیات اینها صیاد با بچه‌های هوانیروز قتل عام کرد اینها رو توی این مسیر.
اتفاقاً مریم و بر و بش [بچه هاش] بخاطر همین قصه، صیاد رو گذاشتن توی دستور کار
صیاد میگه که من نمی‌فهمیدم که اینها منافقین هستند بلند شدیم گفتند یک کاپیتان فلانی هم  بغل ما بودش یک دانه کبری هم بلند شدیم گفتم که بلند بشویم گفتش که تیمسار اینها خودی هستند گفتم چی خودی هستند می‌گفت تو دو به شک بودیم که خودی هستند یا نه آمدیم نشستیم بعد چهارزبر به سمت روستای حسن آباد نشستیم می‌گفت من با دوربین آمدم نگاه کنم دیدم که با ۲۳ میلیمتری این‌ها شروع کردند آتش کشیدن روی ما و خمپاره گفتم سریع بلند شو بلند شدند اینجا به فلان کاپیتان فلانی گفتم که آقا بزنید باز دو مرتبه اونها می‌گفتند که آقا خودی است و این‌ها گفتم بزنید با مسئولیت من این‌ها دشمن هستند یعنی اصلاً باور نمی‌کرده کسی که این‌ها گاز را گرفته باشند با دو سه هزارتا ماشین تا چهل کیلومتری کرمانشاه آمده باشند
یا می‌زدند می‌گرفتند می‌رسیدند به کرمانشاه، کرمانشاه را به هم می‌ریختند این‌ها می‌آمدند همدان، همدان را به هم می‌ریختند از این‌طرف کلی زندانی‌ها و همپالکی ها و یک برنامه هماهنگ که واقعاً می‌توانستند کرمانشاه را به هم بریزند همدان را می‌توانستند به هم بریزند قزوین را می‌توانستند به هم بریزند به خداوندی خدا قسم میگویم که اگر که تقدیر این نبود تا پشت اوین هم می‌آمدند این‌ها با این مدلی که این‌ها گازش را گرفته بودند
مسعود و مریم شبی که خواستند عملیات بکنند رفتند حرم آقا ابوالفضل عباس. مسعود برداشت کاست را از توی کیف یکی از خودشان درآوردم از توی کوله‌پشتی‌شان توی زیارت وارث داره می‌خواند بعد با مدل و استیل خودش ای ابوالفضل به‌حق دستان بریده‌ات قسم ات یاد می‌کنیم که ما طالب سرنگونی حکومت خمینی هستیم تو ما را در این مسیر هدایت کن تو ما را در این مسیر پیروزی بده تو فلان و اینها همه هم آمین می‌گفتند کل این جماعت توی حرم حضرت ابوالفضل یا خدا چه تاریخی داریم ما چه بساطی است
مجری: روز پیروزی انقلاب کجا بودید ۲۲ بهمن
پاسدار قاسمی: تو خود تسخیر عشرت اباد یا پادگان ولیعصر این لحظه تسخیر که زدیم رفتیم تو پادگان عشرت آباد و اینها و اینها را بودم سلاح‌ها را بیاورید بیرون و فلان و اینها تو تیر کشی‌ها و اینها این بچه تانک‌هایی که هنوز توی فیلم‌ها هست یکسری بچه تانک توی این پادگان بود توی تسخیر اینجا بودم پشت بندش رفتیم به سمت اوین برای تسخیر اوین توی همان روز توی اونجا ما دیر رسیدیم برو بچه‌های مسعود و مریم هر چی یوزی و اینها بود اونها زده بودند توی گوشش و اینها دست خالی رسیدیم از اوین چیزی بهمان نرسید.