جمشید پیمان: تنگه را گر پُر نسازی از خروش
بر نمی آید صدا از کوهسار
گفت هستی با خبر در این دیار
تیله ها گردیده افزون از شمار
هر طَرَف روُ میکنی چندین و چند
تیله بینی، رنگرنگ و خوش نگار
گفتم از این گِرد های بی حَدَت
گردکان داری اگر، چندی بیار
تازه از آن گردکان هایت، ببخش
بر رفیقان گردکانی مغزدار
هوشیاری بگسلد بندت ز پا
عقلِ گِرد اینجا نمیآید بهکار
عاشقی؟شوریدگی پنهان مکن
تا بگیری در دل جانان قرار
دست یاری خواهد از تو پیر دِیر
تا رها سازد ز دشمن این دیار
سر بده آواز حاضر، حاضرت
نقطهی پایان بنه بر انتظار
تنگه را گر پُر نسازی از خروش
بر نمی آید صدا از کوهسار
بشکند سرمای بهمن پیش تو
دل اگر سازی پُر از عشق بهار!