زنده یاد رحمان کریمی: در فِراق و فَراغ آزادی 

               

اندر سرشت و سرنوشت ما نبود 
که یک روز بی خیال او 
زندگی را به راحتی بسر کنیم . 
عصب فرسود و دل سوخت و جگر کباب شد 
و نیامد او . 
با سوختن خود ساختیم 
با حاکمان ظلم و جور نساختیم هرگز 
( از بزرگ تا کوچکشان ) . 

این ساحل نشینی امن هم دوای ما نشد 
ایران که می جوشد در رنج و فقر و عصیان هرروزه 
دیگر چه جای امن ، برای ما . 

سال های سال است که اشک ما گم کرده راه 
بر سینه و دل و جان و دامن فراخ حوصله می ریزد 
خونابه می شود ، مواج و معترض 
آه چه نازنین گل های نوشکفته یی که 
لگدمال دلمردگان شرور پوسیده اندیش شدند . 

اینک 
له شده گلبرگی از آن گلزارهای عاشقی 
درخت تناوری شده است 
بر راه خونین فرش حرامیان بُستان ها . 

حالیا که سایه این پیر 
ایستاده در ویرانهٌ شباهنگام 
برای پرواز بی برگشت 
یاران بدانید که او در دروازه سحر 
به قصد سپیده دم در کار عزیمت است 
گوش فرا دهید ! 
به غریو خلق عاصی ما در شهرهای وطن . 
عزیزان من ، یاران نازنین ! 
فردا که رسید آن کیمیای دیر آشنا 
( آن نوشداروی بعد ما ) چه باک 
کام شما و فاتحان شیرین باد .
آری آری 
به فردای فرخنده و سرفرازتان 
اگر مرغ پیری بر شاخه یی 
به اشتیاق تماشا دیدید 
خاطر منتظر شهیدان و رفتگان را 
با بوسه های شور انگیز از هم 
شادمان کنید ! .  

از کتاب در جستجوی قلب جهان