تازهترین اعترافات از سوی یک جامعه شناس حکومتی مبنی بر وجود بحران «انقلابی» در ایران، بهیقین ترجمان واقعیتی است که سالها مقاومت ایران و سازمان مجاهدین بر آن انگشت گذاشتهاند.
در این رابطه عماد افروغ اذعان کرده است: «جامعه کاملاً به اینجا میرسد که نقطهٔ آغاز یک انقلاب میشود. جامعه دارد به سمت یک انقلاب میرود. در شرایط انقلابی چه اتفاقی میافتد؟ نخبگان و مردم و عرصهٔ مدنی حساب خودش را از عرصهٔ قدرت جدا میکند». (سایت حکومتی اعتماد آنلاین ۵ شهریور ۱۴۰۱)
این اعترافات در حالی است که اساساً تضاد میان مردم و حاکمیت خونریز آخوندی به واقعیتی «مرگبار» برای خامنهای تبدیلشده است. بازتاب و فریاد اعتراضات از سوی گسلهای کارگری، کشاورزان, معلمان، دانشجویان، بازنشستگان، مالخوردگان، اقوام گوناگون و اقشار ضربهپذیر در تمامی قیامها طی 5 سال گذشته بهویژه فریادهای «مرگ بر اصل ولایتفقیه» و یا «مرگ بر رئیسی»، ترجمان این حقیقت هستند که جامعه از کلیت نظام آخوندی عبور کرده و به یمن وجود نیروی پیشتاز مجاهدین و کانونهای شورشی، ابتکار عمل را برای سرنگونی نظام آخوندی در دست گرفتهاند.
در این راستا خامنهای و ارگانهای سرکوبگر و دوایر اطلاعاتی رژیم تلاش و هزینههای سنگین نیرویی و مالی با هدف مهار جنبش به خرج میدهند, اما فشار تودهها و اقشار بهجانآمده به حدی است که درست بهمانند دوران پایانی حکومت شاه، در منطق خود به بی آیندگی، بریدگی، درهمریختگی، ضعف، برهم خوردن تعادل روانی، بروز زنجیرهای از بحرانها بهویژه بحران «امنیتی» و همچنین و ریزش نیروهای سرکوبگر رژیم راه برده است.
این کارشناس حکومتی در ادامه به بروز شکاف عمیق طبقاتی که ماحصل چهار دهه غارت، دزدی و فساد ساختاری در دیکتاتوری ولیفقیه است، اینگونه اعتراف کرده است: «در شمال و جنوب شهر مصطلح که گفته میشود ردی از «قدرت – ثروت» میبینم و نه «ثروت – قدرت». این گسل وجود دارد اما از جنس طبقات اجتماعی نیست بلکه کماکان سایهٔ همان قدرت – ثروت است یعنی صاحبان قدرت شمال شهرنشین هستند چون صاحبان قدرت به ثروت نفتی دسترسی دارند».
شکاف عمیق طبقاتی نیز همان پایه و مبنا برای بسیاری از انقلابها بهویژه در ایران طی یکصد سال گذشته میباشند. این شکاف طبقاتی است که با خود فقر و نا عدالتی و استثمار را از یکسو و زالوهای وابسته به قدرت مطلقه را در سوی دیگر تولید میکند. براین منطق خشم فزاینده و مقدس در میان تودههای محروم که روزانه با نا عدالتی، تحقیر، توهین و سرکوب گسترده روبرو هستند، به عامل اصلی برای تعین و تکلیف جامعه و حاکمیت تبدیل گردیده است.
کافی است تا نیمنگاهی به بافت شهرها و مناطق ضربه خورده، معیشت، بهداشت، درمان، دارو، نان، آب، هوا، مسکن و اساساً نبود عدالت اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، قومی و مذهبی در ایران آخوندی زده انداخت، تا به عمق فاجعهای بنام «ولایتفقیه» و بهتبع آن دلیل اصلی برای ضرورت انقلاب در ایران رسید. مضافاً براین واقعیات نیز نبود آزادیهای اجتماعی و سیاسی که خود را در «حقوق شهروندی» تعریف میکنند، اکنون به موتور دیگری برای بروز انقلاب در ایران تبدیلشده است.
راهکار خامنهای علاوه بر تولید «ولایتعهدی» نیز, تنها سرکوب و تولید نا عدالتی است. این همان سیاهچالهای است که رژیم آخوندی به لحاظ استراتژیک در آن گیر افتاده است. دست زدن به هرگونه رفرم، حتی فرمالیستی، نیز به معنای صاف کردن جاده برای پیشرفت انقلاب و ادامه این وضعیت ضد انسانی نیز ترجمان «سرنگونی» محتوم نظام به دست نیروی پیشتاز و مردم میباشد.
بقول رهبر مقاومت، آقای مسعود رجوی: «به خلیفه فرتوت ارتجاع میگوییم که ولیعهد بیتالعنکبوت از «گندم ری» نخواهد خورد. آتش قیام خلق دودمان ولایت یزیدی را خاکستر میکند».
برای مطالعه سایر مطالب گزیده ها اینـجـا را کلیک کنید