میرزمم برای داد و آزادی
نه از نفرت انباشتهام
نه دل به کین می سپارم
کار من انتقام نیست وُ
به تلافی بر نمی خیزم.
من
پیگیر دادم
بی درنگی در ضرباهنگ گامهایم!
اینهمه بیداد امّا
نه می ترسانَدَم
و نه در حصار سکوت می نشانَدم
من
بر این بیداد می شورم
تا برانداختنش و برافراشتن داد.
تا مرگ ناگزیر سراغم نیاید وُ
انگشتی به تایید نفشارم
بَر برگهی احضارش،
نه پُتکِنومیدی میشِکَنَدم
نه سرانگشتان اضطراب می گسلانَدَم
باورم کن؛
مرا خسته نمی کند تکرار بیداد
و پای پیرانگی ام از رفتن نمی مانَد.
قامت خمیده ام را باور مدار
آرمانِ بالا بلندِ پوشیده در پیراهن امیدم را
به تماشا برخیز!
من دادخواهم،
نه التماسی در دلم می رویَد
و نه دَردی در دیده ام.
دست گشاده ی تمّنا در این میدان
نام رخسار بزک شده ی در یوزگی ست
اینجا
من
برای داد و آزادی می رزمم!