شب را شکسته در هم، با مشعلی فروزان
از جنس خشم و آتش، در کوچه و خیابان
می غرد همچو شیران، اندر مصاف روبه
می گیرد از پلیدان، او اینچنین گریبان
شورشگرِ جوان را، بنگر چه بی محابا
در مقصد رهایی، بگذشته از تن و جان
آزاده زمان است، نسلی که می خروشد
پویا و سرخ و سرکش، اندر مصاف شیطان
شوریده بر ستمگر، بندش گسسته از بند
چون سِیل می خروشد، از چشمه های طغیان
بانگ زنان شنیدی؟! از جان گذشته، گفتند:
از پا نمی نشینیم، تا شب رسد به پایان
پر شور و بی محابا، این کاوه زمان است
ترسی ندارد از مرگ، از جان گذشته آسان
انگشت بر دهان شد، شیخ پلید فاسد
تا دید هر جوان را، رزمنده در خیابان!
ای شیخکِ ستمگر این نسل، سرفراز است
بشنو پیام آن را، از قله های عصیان
او دادخواهِ خونِ، در خون تپیدگان است
از بهر دادخواهی، باز آمده ست به میدان
چون سایه در پی تو، می آید و بر آن است
تا بر کَند ز ریشه، بنیادِ تو ز بنیان
بذری فشاندی از کین، در جای جای میهن
فصل درو رسیده، شد حاصلِ تو توفان
مهسا، حدیث، حنانه، با خونِ خود سرودند
یا مرگ یا رهایی، جانم فدای ایران
م. سروش
05 مهر ماه 1401