ایــران مــن ، بپاخیــز !
رحمان کریمی
درجلگه باد وباران
درسینه ، یاد یاران
اسبی کجاست تا بتازد
در کوه ، در بیابان
سرمنزل امیـدم ، دور است وبیکرانه
من مانده ام به غربت با انده شـبانه
ای روح من سفر کن !
در اشک ، در ترانـه
منزلگــه امیــدم ، ایــران نا امیــدم !
بس قصه های تلخت گفتند و من شنیدم
ای مادر گرامی ! فریاد ازاین جدایی
هر چند که در کنـارت ، جز رنج و غــم ندیدم
از سـینه ات دمـاوند ، خون می چکد دمادم
خونابهً جوانان ، دردا که کودکان هــم
ای قلب من خروشی ، تا چند در خموشی
خورشید شعله ور شو، در روزگار ماتــم
آزادگان دیــروز ، آوارگان امروز
مدّعیـان دیــروز ، نامــردمان امروز
ایــران من بپاخیز ! با دشمنان درآویز
داری نبرد دیگر ، با ناکسـان امروز
هرجا که هستید یاران ، ای جمع آشــنایان !
شیــراز یا که بوشــهر ، تبریز یا که تهران
با یاد مـا بمانیـد ، وین نکته را بدانیـد
بایــد شود گلســتان ، ایران گشته ویران .
-------------------------------------------------------------
از کتاب شعر « برشاوش »