جمشید پیمان‌: لحظه ی بی تو بودنم سالی ست

 

ای قرار جهانِ پر آشوب،
خوب دانی که بی قرار توام
مرکز کهکشان عشقی تو،
منِ سر گشته، در مدار توام

لحظه ی بی تو بودنم سالی ست،
 لحظه ها را چگونه بشمارم؟
در همه سال های جان فرسا،
لحظه لحظه،به انتظار توام

بی تو هرگز غزل،غزل نشود،
شاعران در به در به دنبالت
عشق در تو شُکوهِ خود را یافت،
اینچنین شد که من دچار توام

نکته ای گویمت همه تلخند،
مثل رؤیای شادِ غمگینم:
تو غزالِ همه غزل هائی،
منِ شاعر،ولی شکارِ توام

چشم آهوئیِ تو را دیدم،
سبزه زار جهان در او جاری
بود و من را پر از بهاران کرد،
اینک آهوی سبزه زار توام

حاضر و غایب‌ات چه فرقی داشت،
ای حضورت همیشه پا برجا
سایه ات مستدام، مِه بانو،
هر کجایم به سایه سار توام

هر چه نامت نهند زیبائی،
پیش چشمم همیشه دریائی
ای خلیج همیشه آبیِ من،
در کنار تو چابهار توام

مثل حب الوطن به وجدانم،
بوده ای،هستی وُ برون نشوی
مثل الوندِ سرکش وُ تفتان،
هرکجا،هر زمان،کنارِ توام

هرگزت وا نمی نهم تنها،
دور از جانِ تو پریشانی
تا بمانی هماره پا برجا،
آرَشین ‌شیوه جان‌نثارِ تواَم