طی هفتههای اخیر و با اوجگیری فعالیتهای ایرانیان در خارج از کشور علیه دیکتاتوری ولیفقیه، شاهد رشد بیمارگونه حمله و هجوم از سوی بقایای سلطنت و ساواک منفور علیه ایرانیان آزاده، یاران مقاومت و اشرف نشانان در گردهماییهای گوناگون در شهرهای جهان میباشیم.
حمله اوباش وزارت اطلاعات و یا ساواک شاه به تجمع ایرانیان در لندن، پاریس، کلن، برلین، لسآنجلس، واشنگتن، مونیخ و بروکسل تماماً بخشی از سیاست سرکوب نیروهای سیاسی و بهویژه یاران مقاومت ایران را تشکیل میدهند.
سخن از پدیدهای شوم و روندی آشنا در تاریخ معاصر میهنمان هست که ریشه آن در دو دیکتاتوری شاه و شیخ نهفته است. وجود باندهای سرکوبگر مافیایی، دار و دسته شعب بیمخ و رمضون یخی در رژیم شاه و یا چماقداران و قدارهبندان آخوندی با هدف سرکوب جامعه و فعالان سیاسی تماماً مهر تائیدی براین واقعیت میباشند.
براین رابطه شهر بروکسل طی روزهای گذشته، تازهترین نمونه از سرکوب و ضرب و شتم یاران مقاومت ایران که در یک تجمع مسالمتآمیز اعتراضی علیه دیکتاتوری ولیفقیه در مقابل مقر اصلی اتحادیه اروپا شرکت داشتند، را تجربه کرده است.
ضرب و شتم یکی از هواداران سازمان مجاهدین خلق تا مرز بیهوشی از سوی لمپنهای ساواک و اجیرشدگان از سوی رضا پهلوی بهیقین نه اولین نمونه و نه آخرین نمونه از نوع خود میباشد، زیرا این تفکر که حذف دگراندیشان تنها و تنها با اهرم فیزیکی، سرکوب، چاقوکشی و قتل امکانپذیر میباشد، ریشهای بس عمیق در سیاستهای راهبردی هردو دیکتاتوری را دارد.
یک اندیشمند معاصر، لمپنها را «خرده طبقهای» میداند که نهتنها در تولید و خلاقیت هیچ نقشی ندارند، بلکه تنها بهعنوان ابزار سرکوب با هدف ایجاد شوک روحی و روانی در میان نیروهای اپوزیسیون بازتولید شدهاند.
همچنین آنان بهمانند قارچهایی روییده بر پیکره اجتماع هستند، که تماماً از حاکمیت ارتزاق مینمایند. بدینسان باید تأکید نمود که لمپن بی «وطن» بوده و اساساً برجایگاه «اجتماعی و زمانی» خود هیچ اشرافی ندارد.
واژه لمپن نیز که ریشه در ادبیات آلمانی دارد برای نخستین بار از سوی کارل مارکس به آن دسته از نیروهای «ضربت» و «حاشیهنشین» اطلاق گردید که اساساً «فاقد» هرگونه شعور و فهم اجتماعی، سیاسی و فرهنگی میباشند. بهعنوان نمونه این قشر سرکوبگر در دوران فاشیسم هیتلری «جامه پوشان قهوهای» و در حاکمیت فاشیسم موسولینی نیز به «سیاهجامگان» معروف بودهاند.
در تاریخ نوین ایران نیز در سه دوران شاهد رشد و نمو این پدیده شوم بودهایم. نخست در صدر مشروطه و علیه آزادیخواهان و مجاهدان انقلاب با نمونههایی مانند «مشهدی عباسعلی، فتحالله باغمیشهای و یا آیت خلیل»، سپس در دوران محمدرضا شاه و با راهاندازی انواع و اقسام باندهای وابسته به شعبان بیمخ، رمضون یخی و یا طیب و دیگری نیزدر پروسه سه سال کار سیاسی و علنی در فردای انقلاب ضد سلطنتی با باندهای شوم «چماقداران حزباللهی» از سوی خمینی ملعون و یا امروزه با «انصار» از سوی خامنهای درمانده.
همچنین باید یادآوری نمود که بخش بزرگی از باندهای سرکوبگر و ظاهراً وابسته به دیکتاتوری پهلوی، از عوامل و باندهای رژیم آخوندی و دستان مافیای وزارت اطلاعات میباشند که اکنون بهطور هدفدار به این طیف پیوستهاند.
هدف غایی برای این سیاست نیز جلوگیری از گسترش فعالیتهای مقاومت ایران و بویژه اشرف نشانان در صحنههای گوناگون سیاسی، اجتماعی و فرهنگی و همچنین ناامید کردن ایرانیان و برهم زدن هرگونه همبستگی ملی علیه دیکتاتوری ولایت میباشد.
ابعاد این وضعیت بحدی است که اکنون با حمایت و خواست رضا پهلوی، بخشی از شکنجه گران، نمونتا پرویز ثابتی سردژخیم ساواک، نیز به صحنه آورده شدهاند. بدین سان بقایای دیکتاتوری مدفون شده این علامت را به جامعه ایران داده که طرح و برنامههای آنان برای مردم، فعالان سیاسی، مخالفان، مبارزان و مجاهدین، همچنان بر پاشنه سیاستهای سرکوبگرانه پدر و پدر بزرگ خود، مبنی بر «حذف فیزیکی، شکنجه، اعدام و زندان» و باز تولید باندهای مافیایی و لمپنها خواهد چرخید.
.