با گذشت ۵ ماه از آغاز قیام در شهرهای میهن، اکنون این واقعیت اثبات گردیده که «آب ریخته شده» برای سرنگونی نظام آخوندی هرگز به «جوی ولایت» و هرگونه سازش با رژیم آخوندی، باز نخواهد گشت.
این واقعیت را میتوان در چند مؤلفه اساسی بخوبی رویت نمود. نخست وجود شکافی بس عمیق میان تودههای دردمند و حاکمیت وعبور جامعه از کلیت دیکتاتوری ولی فقیه، بویژه با فریادهای «مرگ برخامنه ای» و «مرگ بر اصل ولایت فقیه».
در این راستا وجود ابعاد خشونت، جنایت، شقاوت، اعدام، قتل معترضین، ترور، شکنجه و دستگیرهای کور و صدور احکام ظالمانه از سوی وحوش خامنهای به حدی است که تصور این خیال باطل که گوئیا با «فرمان عفو» قلابی و یا «رفتن به میان» تودهها، بحث و گفتگو با «جوانان»، راه انداختن نمایشات روحوضی در دانشگاهها، مدارس و حتی کودکستانها و بهتبع آن تلاش برای کلاه گذاشتن برسر مردم دردمند ایران، وضعیت قابلکنترل و امکان بازگشت به قبل از ۲۵ شهریور امسال خواهد بود!
خامنهای طی سخنانی با مجلس خبرگان به این طرح حکومتی اینگونه اعتراف میکند: «اولاً با جوانها خیلی باید جلسه داشت باجوانها بهمناسبت مختلف به محیطهای جوان خیلی باید وارد شد، دانشگاهها باید رفت مراکز دانشجویی باید رفت خوابگاههای دانشجویی باید رفت اردوگاههای دانشجویی باید رفت بهانه پیدا کنید بروید بروید آقایون میتوانید بروید توی این جلسات شرکت کنید». (سایت مجاهدین خلق ۵ اسفند ۱۴۰۱)
خامنهای خرمردرند آنچنان از «بحث و گفتگو» با جوانان سخن میگوید که پنداری این حاکم مستبد و خونریز، صدور فرمان برای کشتار و سربه نیست کردن آنان را فراموش کرده است. عربدهکشی و «مستیهای» شبانه وی با صدور فرمان اعدام علیه قیام آفرینان، امنیتی کردن جامعه، سر به نیست نمودن زندانیان سیاسی و عقیدتی و برپایی حکومتنظامی اعلامنشده، تماماً در کارنامه سیاه ولیفقیه درمانده و کودک کش قرار دارند.
خاطرمان هست «فرمانده درمانده» که اکنون به بیماری «آلزایمر» نیز مبتلا گردیده، پیشتر طی حکمی حکومتی گفته بود: «معترضان را مثل علف هرزه درو کنید و دور بیندازید».
وی فراموش کرده که با «دشمن» نامیدن معترضین بیدفاع و بیسلاح و یا آنان را «حقیر، شرور» و «وابسته به بیگانگان» خطاب نمودن، عملاً فرمان سرکوب خونین جامعه را مهروموم نموده است.
براین اساس این دیکتاتوری خونریز و کودک کش تنها طی این مدت کوتاه بیش از «۷۵۰» معترض را به رگبار بسته، مفقودالاثر نموده و یا به طرق گوناگون به «قتل» رسانده.
مضافاً براین نیز بنا برداده های سازمان مجاهدین که اخیراً از سوی دوایر امنیتی و رسانههای رژیم مورد تائید قرار گرفت، «30 هزار» معترض را دستگیر و روانه شکنجهگاههای حکومتی نموده است.
همچنین باید به وجود رادیکالیسم و پتانسیل بسیار بالای انفجاری بهویژه در میان زنان آزاده و نسل جوان یا همان «دهه هشتادی» و اخیراً نیز «دهه نودی ها» اشاره نمود.
این خشم مقدس صدالبته ریشه در نا عدالتی، سرکوب، نبود آزادیهای فردی و اجتماعی، بحرانهای عمیق اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی دارد که در اساس با بافت فکری و عقیدتی رژیم آخوندی و دیدگاههای متحجرانه آخوندی در تضادی ماهوی قرارگرفته است.
آنچه مسلم است، وجود عمق «تنفر ملی» از کلیت رژیم آخوندی است. حلوا حلوا کردن سیاستی بنام «بحث و گفتگو» قلابی بهیقین افاقه و مرهمی بر دردهای بیدرمان حاکمیت نخواهد بود، زیرا شکافی که طی این مدت کوتاه میان پائینیها و طبقه حاکم ایجادشده، دیگر میدانی برای سازش، تفاهم و یا «رأی و رأی کشی» با دیکتاتوری را باقی نگذاشته است.
ولیفقیه درمانده و کودک کش بهیقین به این واقعیت اشراف کامل دارد. وی بهخوبی میداند که زمان به ضرر رژیم بوده و فردایی برای این حکومت خون ریز در این چارچوب و با چنین مختصاتی دیگر متصور نیست، زیرا زخمهای ناشی از سرکوب عریان، فساد، نا عدالتی، غارت اموال ملی و خونریزی اکنون آنچنان عمیق میباشند که حتی مجلس خبرگان ولایت از آن با عناوینی مانند «حجم گسترده اهانتهای بیسابقه به عمود خیمه نظام» نامبرده است.