پانزده سال پیش قیام آزادیخواهانهٔ مردم به استبداد ریشهدار سلطنتی در میهن ما خاتمه داد؛ پانزده سال پیش، لجنهایی که از اعماق جامعهٔ ما کندهشده و به سطح آمده بودند، به سرکردگی آخوند ضدّ بشری که همنوع و هم طینتشان بود، همان مردم ستمدیده و تازه از بند رهیده را به کام استبداد دینی موحشی فروافکندند که تاریخ ما نظیرش را به یاد ندارد.
همین همزمانیِ تقریبیِ رهایی و اسارت است که در سالگرد انقلاب ضدّ سلطنتی، احساس دو گانهیی را در دلها برمیانگیزد: شادیِ رهایی و اندوه اسارت. این دوگانگیِ احساس، دستکم، برای رزمندگان جنبش مقاومت، آنقدر واقعی و محسوس است که مسئول شورای ملّی مقاومت در سال گذشته، پیامش را به مناسبت چهاردهمین سالگرد انقلاب با این جمله شروع کرد: «امروز روزی است که، بهحق، باید گفت با یکچشم میگرییم و با چشمی دیگر خندان هستیم».
امروز، پانزده سال پسازآن که گرازان وحشی خاک میهن عزیزمان را شخم زدند؛ جوانانمان را در تنور جنگ به کام مرگ فرستادند؛ دارایی و هستی ملّت را به یغما بردند؛ فساد ذاتی خود را به سراسر جامعه گسترش دادند؛ حرمت و حیثیّت انسانی را لگدکوب کردند و، بهویژه، بانوان ارجمند و گرامی میهن مارا به زنجیرهای ارتجاع قرونوسطایی کشیدند، وجه فاجعه وار و اندوهبار این احساس دوگانه بر آن وجه دیگر غلبه دارد. وجه شورانگیز و شادیآفرین دوران زودگذر انقلاب را، درواقع، کسانی به خاطر میآورند که حال، دستکم، به میانسالی رسیدهاند، بااینهمه خوب است به یاد بیاوریم و یادآوری کنیم که انقلاب ضدّاستبدادی ایران با آخوند بازی شروع نشد، هرچند سرانجام ملاخور شد. وجه شورانگیز انقلاب ضدّسلطنتی، درواقع، به دورهیی تعلّق داشت که انتقال رسمی قدرت از استبداد سلطنتی به استبداد دینی هنوز صورت نگرفته بود؛ وقتیکه قدرت استبداد سلطنتی دیگر وجود نداشت و قدرت استبداد دینی هنوز مسلّط نشده بود؛ وقتیکه خیابانهای پایتخت زیر گام تودههای مردم میلرزید؛ وقتی ترسها ریخته بود و مردمِ گریزان از یکدیگر ناگهان احساس همبستگی عمیقی در خود کشف میکردند؛ وقتی همهٔ لایههای اجتماعی سر از لاک خود درآورده بودند تا با یکدیگر همکاری کنند؛ وقتی زندانیان سیاسی، دستهدسته، آزاد میشدند و با شور و شعفی وصف ناپذیر از سوی مردمی که بیشترشان را نمیشناختند مورد استقبال قرار میگرفتند؛ وقتی در این پیوند نوپدیدِ بین مردم، اعتماد و اطمینان به یکدیگر و به آیندهٔ روشن حدّ و مرزی نداشت؛ وقتی با خنثی شدن نیروهای سرکوب و اختناق، زبانها باز و قلمها روان شده بود؛ وقتی خلّاقیّت فرهنگی و هنری جوانانی که تا آن زمان محکومبه سکوت بودند، ناگهان فوران کرده و بسیاری از جاها، ازجمله دانشگاه تهران، را، تا مدتها، به نمایشگاه اینگونه آثار ـ از نقاشی و کاریکاتور و شعار تا شعر و سرود، از روزنامههای چاپی و دیواری تا مجالس بحث و کنفرانس و حتّی تئاترهای خلق السّاعه ـ مبدّل کرده بود؛ وقتی کارگران، کارمندان، با دست زدن به اعتصاب سراسری، اندکاندک، به بزرگی نیروی خود پی میبردند و شروع به سازماندهی اتّحادیه ها و شوراها در هر مؤسّسه و ادارهیی کرده بودند؛ وقتی مردم، با اعتمادبهنفس، در تعیین سرنوشت خود شرکت میکردند و از این طریق نوعی احساس هویّت و تعلّق ملی در حال شکل گرفتن بود ... این وجه شورانگیز و شادیآفرین انقلاب بزرگ ضد سلطنتی، برای کسانی که آن را زندگی کردهاند، فراموششدنی نیست.
پسازآن هجوم گرازها بود و خیانت به اعتماد و امید مردم. گرازها طی این پانزده سال به جان کوشیدند تا از آن وجه شورانگیز انقلاب حتّی خاطرهیی بهجا نماند. امّا از بخت بدشان جنبش مقاومتی به سرسختی و استواری کوه را در برابر خود دارند؛ جنبشی که وارث و حامل و حافظ همهٔ آن ارزشها و دستاوردهای گرانبهای مردمی است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* مجاهد ـ شمارهٔ ۳۳۱، ۲۵ بهمن ۱۳۷۲