به مبارز قدیم خطه جنوب، شریف ترین انسان
زحمتکش ؛ پدرم ؛ جلیل کریمی
دریـغ شــرق عــزیــز
رحمان کریمی
ما هم چونان ابراهیم
برآتش نشستیم
بی آنکه آتش برما
گلستانی شود .
اگر به غربت دیرپای ماندنمان
فرزندی نبود
در مسلخ موعود
کارد را بر گلوی خویشتن نهادیم
بی آنکه خدایی ما را به ندایی
باز خوانده باشد .
اسماعیل نبودیم
که با نیم نگاهی به پدر
کرامت هفت آسمان را خریده باشیم
مظلوم ترین گوسفندان این دشت رسالت بودیم
که ما را به حرامی بردند .
ای برادران قبایل پراکنده
ای وارثان لحظه های نا مأنوس
بدانید ، بدانید
کز آن پس بود
که کاسبکاران خرده پای ارض موعود
از شام تا به حجاز
از دجله تا به فرات
از سیحون تا به جیحون
وز شرق تا به غرب
با خون ما به تجارت برخاستند .
اینک
هلهله را از جادهً ابریشم گوش کن
که کالا را ، قافله ها
چه ارزان به شهرهای دور می برند .
قافله ها را بنگر ، قافله ها را
کاینجا میعادگاه عبادتی نیست
که خود معامله یی ست
با خون من ، با خون تو
و چه ارزان هم .
اینان مگر نمی دانند
که هنوز هم نمرود
دوستدار شراب های کهنهٌ تاریخی ست
اینان مگر نمی دانند ؟
اینک من
با رگ های بریده
و دستان به خون خود آلوده
هق هق روح توفانی قبیلهٌ سرگردانم را
به مسقط الرأس دیار تاریخی خود ، شرق
به هدیه می آورم
اما دریغ ، شرق عزیز
دیری ست که گلدان باستانی خود را
به گل های غریب مرگ آراسته است
و دیگر ،
گریه قبیلهٌ سرگردان من
حلاوتی نخواهد داشت .
شما بدانید
ای برادران قبایل پراکنده !
که بعثت ما
مرگ ما بود .
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
این شعر در سال ۱۳۴۷ سروده شده ودر همان سا ل درشماره دوم فصلنامه معروف « فصل های سبز » بچاپ رسید . در آن شماره اضافه بر افرادی چون سعید سلطانپور و اسماعیل خویی و ..... زنده یاد « امیرپرویز پویان » مطلب مفصلی به قلم توانای خود داشت که از لحاظ سانسور ، با نام مستعار « همشهری » و به اسم ترجمه بچاپ رسیده بود . متأسفانه جامعه روشنفکری ما هنوز از حب و بغض و جانبداری های مخل عقیدتی رها نشده است و گرنه اگر فقط به آن نوشته مراجعه بشود ، معلوم خواهد شد که از حیث قدرت و ارزشیابی ادبی ، امیر پرویز پویان چه استعداد و توان خارق العاده یی داشت که آن را برسر ایمانش گذاشت و دریک عملیات چریکی به شهادت رسید . وا اسفا که صاحب قلمان چپ و غیر چپ ، از ماشاالله از سعه صدر و فراخ نظری و عاری بودن از بخل و حسادت !! عنایتی به نثر درخشان پویان نکرده اند . ترمز بسی استعدادها نه فقط حکام وقت بوده اند که یاران نیز هرگز چشم دیدن بهتراز خود را نداشته اند .
در ضمن این شعر چند سال پیش از ( ابراهیم در آتش ) احمد شاملو . بچاپ رسیده . مقصود صرفا بکارگیری اسطوره ٌ ابراهیم است.