آی آزادی!
شبِ من بی تو پُر از تاریکی
ندمد بی تو به صبحم خورشید
هان مبادا که شَوی همنَفَسِ فاصلهها،
که شود همسفرت تنهایی
که نشیند به دل پاکِ پُر از خورشیدت
گَردِ زنگارِ غروب
که شوی گُم
به دل تیره شبِ شوم تهی از مهتاب .
رفتی وَ چشم به در مانده ی بی حوصلهام
شده دریا وُ دلم توفانیست!
در خیابانِ پُر از غطر تو
ویران شدهام
کاش این شام پُر از فاصله در هم شِکَنَد
کاش میشد بشَوَم پنجره ای
و به خورشیدِ نگاهِ تو پُر از نور شَوَم
کاش آغوش تو وُ مستی و خواب!
آی آزادی!
زندگی بی تو ندارد رنگی
هستیام بی تو پُر از ویرانیست!