کهکشان مقاومت ایران ۱۴۰۲ - کنفرانس دادخواهی - سخنرانی پروفسور آریل دولیتسکی

کهکشان مقاومت ایران ۱۴۰۲

کنفرانس دادخواهی

محاکمه سران رژیم آخوندی به‌خاطر جنایت علیه بشریت و نسل کشی

سخنرانیهای شخصیتهای سیاسی و حقوقی، قانونگذاران، وکلا

و کارشناسان ویژه ملل متحد از کشورهای مختلف جهان

 

پروفسور آریل دولیتسکی

رئیس کارگروه سازمان‌ملل در رابطه با ناپدیدشدگان اجباری (۲۰۱۵)

وقتی ناپدیدسازی در چارچوب یک حملهٔ عمومی

علیه یک جمعیت غیرنظامی انجام شود

این جنایت علیه بشریت است

و آنچه در سال۱۳۶۷ اتفاق افتاد

و آنچه در دوران دیکتاتوری نظامی در آرژانتین رخ داد

جنایت علیه بشریت بود

 

پروفسور آریل دولیتسکی - رئیس کارگروه سازمان‌ملل در رابطه با ناپدیدشدگان اجباری (۲۰۱۵):

خیلی ممنونم. من در مقابل مجمع‌عمومی سازمان‌ملل سخنرانی کرده‌ام، در مقابل سفیر آلمان سخنرانی کرده‌ام، در آخرین سخنرانی‌ام به‌عنوان رئیس کارگروه سازمان‌ملل در رابطه با ناپدیدشدگان اجباری ملل متحد در مقابل شورای حقوق‌بشر، اما هرگز در مقابل چنین جمعیت متعهدی مثل شما سخنرانی نکرده‌ام و از آن احساس‌ ترس می‌کنم.

می‌خواهم با دو رقم شروع کنم که امروز بعدازظهر شنیدیم. اولی ۳۰۰۰۰.۳۰۰۰۰قربانی آن قتل‌عام و من می‌خواهم این ۳۰۰۰۰ را با ۳۰۰۰۰ناپدید شده در کشورم آرژانتین مرتبط کنم که در دوران دیکتاتوری رخ داد. ۳۰هزار نفر در دوران دیکتاتوری بین سال‌های ۱۹۷۶ تا ۱۹۸۳ ناپدید شدند. در میان ناپدیدشدگان دو تن از پسر عموهای من بودند، تیلی و مونی. یکی از آنها در سال۱۹۷۷ ناپدید شد و دیگری در سال۱۹۷۶. و همان‌طور که قبلاً توضیح داده شد، در آن سال‌ها هیچ گروه کاری سازمان‌ملل در رابطه با ناپدیدشدگان اجباری وجود نداشت. در واقع، مادران و مادربزرگ‌های ایجاد چنین رویه‌یی تخصصی‌یی را پیگیری کردند که در سال۱۹۸۰ تأسیس شد. در سال۱۹۸۰، زمانی که اولین رویهٔ موضوعی سازمان‌ملل ایجاد شد، گروه کاری سازمان‌ملل در رابطه با ناپدیدشدگان اجباری به‌کارگروه آرژانتینی شناخته می‌شد و زمانی که مدافعان، مدافعان آرژانتینی، تلاش می‌کردند سازمان‌ملل را به‌ایجاد این کارگروه ترغیب کنند، سفیر دیکتاتوری نظامی در حال تعقیب آن مدافعان حقوق‌بشر در راهروهای سازمان‌ملل بود. شجاعت آنها، مشابه شما، همان چیزی بود که منجر به‌تأسیس آن کارگروه ملل متحد شد.

اما بگذارید رقم دیگری را که می‌خواهم با شما به‌اشتراک بگذارم بازگو کنم: ۳۵. امسال سی و پنجمین سالگرد قتل‌عام۱۳۶۷ است. بگذارید به‌شما بگویم در سی و پنجمین سالگرد تشکیل کارگروه سازمان‌ملل در رابطه با ناپدیدشدگان اجباری چه گذشت. بعد از ۱۹۸۰، ۳۵سال بعد، یعنی در ۲۰۱۵. در سال۲۰۱۵، من، رئیس کارگروه سازمان‌ملل در رابطه با ناپدیدشدگان اجباری بودم؛ اولین آرژانتینی که در این سمت خدمت کرد و ما توانستیم برای بزرگداشت ۳۵سال فعالیت این کارگروه در بازداشتگاه سابق در آرژانتین ملاقات کنیم، یعنی در ESMA. پنج هزار نفر از آنجا عبور کردند، اکثر آنها شکنجه شدند، اکثر آنها کشته شدند و ۳۵سال بعد، من در آنجا نشسته بودم و سازمان‌ملل را به‌نیابت از همهٔ قربانیان ناپدیدسازیهای اجباری نمایندگی می‌کردم. پس امید وجود دارد، امید وجود دارد. ۳۵سال، و ما به‌مبارزه ادامه می‌دهیم.

بگذارید به‌شما بگویم وقتی از ناپدید شدن صحبت می‌کنیم، در مورد ناپدید شدن افراد شما صحبت نمی‌کنیم، در مورد ناپدید شدن افراد آنها صحبت نمی‌کنیم. در مورد ناپدید شدن افراد خودمان صحبت می‌کنیم. همهٔ ما مسئول روشن شدن ناپدید شدن هر کسی هستیم. ناپدید شدن چیست و چرا ما به‌جای صحبت از قتل‌عام، از ناپدید شدن صحبت می‌کنیم؟ ناپدید شدن عبارت است از سلب آزادی توسط یک مقام حکومتی که با انکار هر گونه اطلاعات در مورد سرنوشت یا مکان افرادی ادامه می‌یابد که ناپدید می‌شوند. این دقیقاً همان چیزی است که در داستانهایی که شنیدیم رخ داده، در داستانهایی که شما با ما به‌اشتراک گذاشتید، . ولی مهم‌تر از همه، با وجود این‌که من سخنام را با ذکر اعداد شروع کردم، اینها اعداد نیستند، افراد واقعی هستند. آنها پدر و مادر بودند، دختر و پسر بودند. همان‌طور که شنیدیم آنها دوستان بودند. همه آنها امید دارند. همهٔ آنها ایده‌هایی دارند. پس وقتی ۳۰۰۰۰تن را تکرار می‌کنیم، ۳۰۰۰۰نفری را به‌یاد بیاورید که ناپدید شده‌اند و انسانیت آنها را به‌خاطر بیاورید. بیایید با تعریفی از ناپدیدسازی اجباری شروع کنیم. هر ناپدیدسازی اجباری یک جنایت حکومتی است، زیرا توسط مقامات حکومتی به‌اجرا گذاشته می‌شود. پس وقتی با ناپدیدسازی اجباری سر و کار داریم، با جنایات حکومتی سروکار داریم. اجازه بدهید به‌شما بگویم که بسیاری از مواقع که باید در مورد ناپدیدسازیهای اجباری صحبت کنیم، به‌ما می‌گویند که ناپدیدشدنها مربوط به‌گذشته است، مربوط به‌دیکتاتوریهایی در گوشهٔ جنوبی آمریکای لاتین هستند و یا این‌که در سال۱۳۶۷ ناپدید شده‌اند. خب، چنین نیست. ناپدید شدن، ناپدیدسازی اجباری، موضوعی است مربوط به‌حال حاضر، آن‌هم به‌دو دلیل. اولین دلیل و مهم‌تر از همه، برای همهٔ شما و همهٔ بستگان افرادی که در سال۱۳۶۷ ناپدید شده‌اند، ناپدیدسازی اجباری یک جنایت مداوم است؛ ادامه می‌یابد تا وقتی سرنوشت و محل فرد ناپدید شده، مشخص شود. تا زمانی‌که خانواده‌ها، اطلاعاتی را دربارهٔ آنچه برای عزیزانشان رخ داده دریافت کنند، تا زمانی‌که اجساد ناپدیدشدگان به‌خانواده‌هایشان بازگردانده شود تا بتوانند خاکسپاری مناسب انجام بدهند و جایی داشته باشند یادشان را گرامی بدارند و به‌آنها ادای احترام کنند. تا آن زمان، آن جنایات هر روز در حال اجرا است.

اما دوم، این یک موضوع مربوط به‌گذشته نیست، زیرا امروز ناپدیدشدن‌هایی در نقاط مختلف جهان اتفاق می‌افتد. در واقع، در آخرین سخنرانی‌ام که احتمالاً سفیر به‌خاطر دارد، به‌تمام نمایندگان دولتها اشاره کردم که در شورای حقوق‌بشر نشسته بودند و گفتم، ۳ساعت است که اینجا نشسته‌ام، در این ۳ساعت دست‌کم ۱۰نفر طبق آمار ما در یکی از کشورهای شما ناپدید می‌شوند. پس در حالی‌که ما اینجا نشسته‌ایم، دولت شما یا یک دولت در جهان هم‌چنان در حال ناپدیدسازی هستند. پس به‌همین دلیل این صورت‌مسأله‌یی مربوط به‌حال حاضر است، زیرا امروزه هم‌چنان از ناپدیدسازیهای اجباری استفاده می‌شود. ما هم‌چنین واژه‌های «جنایات علیه بشریت» و «نسل‌کشی» را شنیدیم. وقتی ناپدیدسازی در چارچوب یک حملهٔ عمومی علیه یک جمعیت غیرنظامی انجام شود، این جنایت علیه بشریت است و من فکر می‌کنم آنچه در سال۱۳۶۷ اتفاق افتاد و مطمئناً آنچه در دوران دیکتاتوری نظامی در آرژانتین رخ داد، جنایت علیه بشریت بود. ناپدید شدن می‌تواند هم‌چنین بخشی از یک نسل‌کشی باشد. اما صرف‌نظر از این‌که ما این‌را نسل‌کشی یا جنایت علیه بشریت تعریف کنیم، ناپدیدسازیهای اجباری یک شیوهٔ ارعاب است. رژیم‌ها با ناپدیدسازی اجباری می‌خواهند شهروندان غیرنظامی را مرعوب کنند.

اجازه دهید به‌شما بگویم، من از عدد ۳۰۰۰۰ استفاده می‌کنم، اما وقتی در مورد ناپدیدسازیهای اجباری صحبت می‌کنیم، قربانیان بسیار بیشتر هستند. قربانیان فقط کسانی نیستند که ناپدید می‌شوند، قربانیان همهٔ شما بستگان کسانی هستید که ناپدید می‌شوند. زیرا طبق قوانین بین‌المللی، بر اساس کنوانسیون بین‌المللی ناپدید شدن اجباری، قربانی فقط فردی نیست که ناپدید می‌شود، بلکه هر کس دیگری هم هست که به‌دلیل ناپدید شدن متحمل آسیب می‌شود. پس وقتی در مورد ناپدید شدن صحبت می‌کنیم، دربارهٔ تعداد بسیار بیشتری از افراد صحبت می‌کنیم تا فقط کسانی که ناپدید می‌شوند و وقتی امروز در مورد حق حقیقت می‌شنویم، پیگرد قانونی مسئولان، چیزی نیست که به‌شما داده شده باشد، بلکه حقی است که شما از آن برخوردارید؛ حق رسیدن به‌عدالت، حق تحقق حسابرسی و در موارد ناپدیدسازیهای اجباری، تحقیقات کیفری، تحقیقات حول مباشران در جرم باید دو چیز را شامل شود: یکی مسئولیت کیفری است که خیلی مهم است، اما دوم و احتمالاً مهم‌تر، تحقیق دربارهٔ سرنوشت و محل کسانی است که ناپدید می‌شوند. باید بدانیم چه اتفاقی افتاده و کجا هستند و این امری اساسی در مورد ناپدیدسازیهای اجباری است. نه‌فقط این، بلکه بستگان هم از حق حقیقت برخوردارند و این‌که بدانند چه اتفاقی افتاده است، چرا اتفاق افتاده، چه کسی این کار را انجام داده، چرا آنها این کار را انجام داده‌اند، چه کسی دستور آن‌را داده است، چه کسی آن‌را پنهان کرده و چه کسی همهٔ عناصر را فراهم کرده تا آن جنایت توسط حکومت انجام گیرد.

اجازه بدهید سخنام را با این موضوع به‌پایان برسانم که بگویم، جامعهٔ بین‌المللی باید نقش خود را ایفا کند؛ نقشی برای همکاری، نقشی برای تحقیقات، نقشی برای وادار کردن هر رژیمی به‌تحقیقات و به‌سرانجام‌رساندن موضوع برای بستگان کسانی که ناپدید شده‌اند. من با یاد یک نویسندهٔ آرژانتینی سخنانم را به‌پایان می‌رسانم، خولیو کورتاسار که در اولین سمینار در مورد ناپدیدسازیهای اجباری در سال۱۹۸۰، در اتاقی مملو از وکلا و دیپلماتها و هم‌چنین بستگان ناپدیدشدگان، گفت: ما باید امروز در این اتاق، حضور خاموش کسانی را احساس کنیم که ناپدید می‌شوند. آنها دارند از ما بازجویی می‌کنند. آنها از ما راه‌حل می‌خواهند.

و از نظر من راه‌حل چیزی است که مادر یکی از ناپدیدشدگان در پاکستان به‌ما گفت. او از ما، عضو کارگروه سازمان‌ملل پرسید، چه می‌کردید اگر فردی که ناپدید شده دختر شما می‌بود؟ این کاری است که می‌خواهیم جامعهٔ بین‌المللی انجام بدهد. آنچه تک‌تک دیپلمات‌هایشان، تک به‌تک دولتها، همهٔ رؤسای جمهور، همهٔ وزیران امور خارجه می‌توانستند انجام بدهند اگر که دختر خودشان فردی بود که ناپدید شده است. زمانی که همه بتوانند با حسن‌نیت به‌این سؤال پاسخ دهند، همان زمانی است که ما خواهیم توانست حسابرسی را محقق کنیم و بر مصونیت از مجازات غلبه کنیم. خیلی ممنونم.

 

مجری: خانم‌ها و آقایون، در این بخش از برنامهٔ شامگاهی، ما گواهی دومین شاهد از ۳شاهد را می‌بینیم و می‌شنویم از آقای اصغر مهدی‌زاده.

 

اصغر مهدی‌زاده:

من اصغر مهدیزاده ‍۱۳سال در زندانهای مختلف رژیم خمینی بودم، ابتداء در زندانهای شمال و بعد در زندانهای اوین و گوهردشت بودم. شش سال در ز‍ندان گوهردشت بودم و در زمان قتل‌عامها هم در همین زندانها بودم. من خاطرات زیادی از برادران و خواهران دارم به‌دلیل ضیق وقت به یک صحنه اشاره می‌کنم که اون صحنه‌ای بود که من را بردند به سالن مرگ، شاهد اعدام مجاهدین خلق باشم که این صحنه را به چشم دیدم و هرگز یادم نمی‌رود، تا روز سه‌شنبه هجدهم دو پاسدار آمدند مرا بردند جلوی سالن مرگ در طبقهٔ همکف، از بغل دستی پرسیدم چه خبره، گفت که هر که تازه می‌آید او را می‌برند داخل سالن مرگ که شاهد اعدام بچه‌ها باشند. در همین حال پاسداری آمد با صدای بلند گفت که ‍‍‍... ... . ها بلند شوند، ‍و دوازده تا از بچه‌ها بلند شدند و شعار می‌دادند یا حسین، درود بر مجاهدین، به‌دنبالش ۵، ۶نفر هم بلند شدند. پاسدار گفتش که ‍شما در اعدام شدن هم از یکدیگه سبقت می‌گیرید این بچه‌ها هیچ ترسی از مرگ ‍‍... ... . نبود انگار مرگ را به سخره گرفته بودند، تا این‌که سری چهارم را می‌خواستند ببرند، پاسدار آمد به من گفت که بلند شو، من همراه پاسدار رفتم داخل سالن مرگ، وقتی اونجا رفتم از زیر چشم‌بند دیدم که زیر سن پیکرهای بچه‌ها ریخته، بعدش پاسدار منو برد در سی متری سن قرار داد، اومد چشم‌بند منو زد بالا یک نیشخند تمسخرآمیز به من زد، من یهو چشمم افتاد به بچه‌هایی که رو صندلی ایستاده بودند و طناب دار گردنشون بود، یه لحظه چشمم به سیاهی رفت، گفتم خدایا این صحنه واقعیه، بعد به خودم گفتم که به هر شکلی شده بایستی این صحنه رو ببینم. در همین حین بود که بچه‌ها شعار دادند زنده باد آزادی، درود بر رجوی، مرگ بر خمینی. طنین صداشون همهٔ سالن را پوشیده بود، پاسداران، ناصریان اینها، مات و مبهوت شده بودند. ناصریان خطاب به عباسی و لشگری پاسدار گفت که اینا منافقن، اینا خبیثن، سریع زیر پاشونو خالی کنید که ابتداء ناصریان بعد عباسی، لشگری رفتند زیر پاشونو خالی کردند و از چهارمی به بعد هم بچه‌ها شعارشون محکمتر می‌شد، هم زیر پاشونم خالی می‌کردند، می‌پریدن، بعد از عقب هم پاسدارا با کابل و اینا به سمت پیکر بچه‌ها می‌رفتن، هم می‌زدن هم به پیکرشون آویزون می‌شدن که زود تمام کنن، که صحنه این‌قدر تکان‌دهنده بود که دیگه نتونستم تحمل کنم تعادلم به هم خورد بعد متوجه شدم که روی صورتم آب می‌ریزند، اینجا بود که دیگه همونجا با خودم با بچه‌ها تجدید عهد کردم که با پیوستن به سازمان راهشون و آرمانشان را ادامه بدم.