«جمشید پیمان»: من به دیدارِ تو خواهم آمد

 

 

من به دیدارِ تو خواهم آمد

وعده‌گاهِ من و تو  فردا صبح

اوج البرزِ سپید

دل سبز گیلان،

لبِ دریای خزر.

خطه‌ی خوب خراسانِ پُر از فردوسی.

 

من به دیدارِ تو خواهم آمد

دست در دست تو خرامان خواهم رفت

به گلستانِ بهار شیراز

و به گوش‌ات آرام

غزل دلکش حافظ خواهم خواند

و به تو خواهم گفت:

« روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیست»*

 

من به دیدارِ تو خواهم آمد

و تو را با خود خواهم بُرد

به تماشایِ « چی‌چَست»**

تا بروبیم عطش از لب او

تا دلش

پُر شود از برکتِ بارانِ اَهورَه‌مَزدا

و برافروزیم

به شب‌اش آتش آذرگُشنَسب

تا گریزد ز جهان تاریکی.

 

ای خراباتیِ آشفته دلِ چشم به راه

من

به دیدار تو خواهم آمد

و می معرفت از جام تو

خواهم نوشید

 

وعده‌ی ما فردا،

که گُلِ آزادی

بشکوفد در باغ

و شقایق به هوایِ تو برقصد در دشت

و لب‌ات پُر شود از بوسه‌ی‌خوش‌رنگِ "سلام"

و دل خسته‌ی‌ من شاد شَود!

 

*از حافظ

**نام باستانی دریاچه اورمیه