همه ی زندگی هنری مرضیّه تا روز مرگش شکوهمند بود. مرگش نیز با شکوه بود.
مرضیّه از لحظه ای که نخستین برنامه اش را در رادیو ایران اجرا کرد تا آخرین برنامه اش در پاریس، همواره در اوج بود.
زندگی غیر هنری او( که البته از زندگی هنریش جدا نبود) نیز با معنا و مفهوم و تاثیر گذار بود: زنی آزادیخواه، مترقی، شجاع و مبارز و تسلیم ناپذیر.
یکی از تابو شکنی های شگفت انگیزش خواندن اذان بود ؛ هم صدا و اجرایش و هم کارش، خیره کننده است.
دوست دارانش و همراهانش پس از مرگش و در مراسم خاکسپاری اش حضوری بی نظیر و با شکوه، آنچنان که در خور مرضیّه بود، داشتند. دیدن فیلم این مراسم را به همه توصیه می کنم.
هنگامی که یارانش با اندوهی به گستره ی ایران، تابوت مرضیّه را بر شانه هاشان به آرامگاهش میبردند، این رباعی را برایش سرودم:
با صبحِ تو سایه های تردید گسست
با روزِ تو دل از شبِ نومید برست
دیدم به غروبِ تو که شب از تو گریخت
تابوتِ تو بر شانه ی خورشید نشست