جامی از شیرینی جانت بنوش
زندگی
هرگز نبوده برکه ی آرام وُ رام
نیست صاف و ساده راهِ زندگی،
دارد بسی شیب وُ فراز.
پای در راهش منه ای همسفر، بی احتیاط
درخور این زیر وُبالا
چاره چو، کاری بکن، راهی بساز!
گم شدی در خویش گاهی،
یک زمان در دیگری
گِردِ خود چرخی هراسان،
"اعطنا یا ربّنا"یت کرده پُر گوش سپهر
"اِهدنا وُ اِهدنا"
گشته تو را شعر و شعار.
زینهمه سردرگمی،وِردآوَری ،
زینهمه تسبیح وُ تعظیم به شرک آغشته ات
برنگیری بهره ای،
جانت نمیگیرد قرار!
پیش پایت
چشمه ها بگشوده از ماءِ مَعین
تشنه ای،
لَه لَه زنان
سر میدهی آوازِ "آب"
همسفر
باری،به خود آ لحظه ای
"لیس للانسان الّا ما سَعا" آور به یاد.
خواهش بیجا مکن از دیگری
ـ حتّا خدا ـ
بَرخود دَمی کن اعتماد.
ای پریشان
تا به کی سوزی میان شعله های تشنگی
چشمه ها جوشنده در جانِ تواَند
جامی از شیرینی جانت بنوش وُ
دل رها کن از سراب!
جمشید پیمان۱۸،۰۸،۲۰۲۴