خـروش سایــه یی کمــرنگ در راه
گسسته لگامم
بی برگستوان و توشه یی درراه
خورجینم خالی و نعلم شکسته
راکبی با مرکوب صدای آزادی .
بیابان پشت بیابان و تنگه پشت تنگه
خار و خارستان و دره در دره .
قیرگون لحظه ها و خورشید ، برپشت
غوغای باد درکوپال و دلبسته به هر کوهسار
ترسی از رفتن نیست
دل ، قرص تراز هر صخره
شکافندهٌ توفان ها و گردباد ها
دریای خون در سینه و غبار اندوه برچهره
چونان باد پایی با غم مجنون .
رفیقانم نه چون من پیر و خشم آگین
که جوان و خروشنده تر از رعد
می آیند.
بیایید رفیقان من
که هنگامهٌ تقدیر ، هم چنان
درهمین تاختن و رفتن است .
مستم از جام بر جام این راه
وز شورابه های این دل که عمری ست
خونین و چابک سوار
می رود .
در این صحرا
محشری ست ، آری
اما
میعادگاه ما
در ایران است
در میدان آزادی .
بتاز و از جفای نامردمان هراس مکن
بتاز و مردمی را پاس دار
بتاز
بتاز
بتاز .