( برای عزیزانم در شهر اشرف )
راه ناهموار
و پای فرسوده
رفتن ناگزیر
و آهنگ بی بازگشت،
این است همه ی من من
در میانه ی دشتی مدفون در خاکستر شب.
ستاره ای می سوزد
در دوردست.
و می رمَـانَـد درنگ را
از سینه ی بی تابم .
این است همه ی پاسخ
به پرسش های انباشته در انبان انتظارم
تو
ایستاده ای در افق آرزویم
با دستانی سرشار از دعوت
وتوسن خواستن اَت
به رفتن می خوانَـدَم .