بچه شاهی در فرنگ
بچه شاهی بود در شهر فرنگ
مردم بیکار را می کرد رنگ
گاهگاهی شاه می شد در خیال
باقی اوقات صرف عشق و حال
نطق می فرمود پشت میکروفن
خویش را می خواند استاد سُخُن!
روح جد خویش ظاهر می نمود
از همانجا حکم صادر می نمود
داد میزد من منم شاه خفن
راه حل دارم برای ساختن
دُن کیشوت گر زنده گردد این زمان
می کند تقلید از من بی گمان
جنگ دُن کیشوت بود با آسیاب
جنگ بنده هست با جوجه کباب
او سوار خر به میدان میرود
اَستر من شاد و خندان می رود
هرکه می خواهد که من سلطان شوم
سفره بندازد که من مهمان شوم
هرکه می خواهد وزیر من بشه
از همین حالا باهاس روشن بشه
گرچه بهر مشکل امنیتی
هست آماده جناب ثابتی
ثابتی تضمین شاهنشاهی است
بهر اعدام مخالف راهی است
پس نترسید و مرا یاری کنید
جیبتان را پیش من خالی کنید
آن زمانی که نهم بر کله تاج
می کنم پست وزارت را حراج
لیک هرکس پست می خواهد کنون
دست در جیبش کند بی چند و چون
چونکه جنگ گفتمان و گفتگو
خرج دارد ای عزیز و ای عمو
من نیم رهبر که تا جنگی کنم
بلکه تا این مردمان رنگی کنم
پاسداران نصفشان یار منند
نیمه شب ما را پیامک می زنند
گرچه ما اموال ملت خورده ایم
لیک از دوری تو افسرده ایم
گفتگو کن با عمو سام و سیا
یک سلامی کن به او از قول ما
تا تو را مثل بابات شاهت کند
هرچه شعبان است همراهت کند
حسین پویا. ۳۰ مهر ۱۴۰۳