دکتر حسین فاطمی*، از دولتمردان صدیق و همگام پیشوای آزادی، دکتر محمد مصدق، تنها کسی بود که بعد از کودتای ۲۸مرداد، به اعدام محکوم شد. او هدف شدیدترین کینهتوزیهای دربار و حامیان برونمرزی آن قرار داشت و هنوز هم قراردارد. «همراهان» و «همکاران» سابقش او را به «بیصداقتی» یا «جاسوسی اینتلیجنت سرویس» متّهم کردند. حتّی شاه خائن نیز، یک روز پس از بازگشت از فرارش به رم، در گفتگویی با کرمیت روزوِلت، عامل اصلی کودتای ننگین ۲۸مرداد، گفته بود: «حسین فاطمی هنوز پیدا نشده ولی به زودی خواهد شد. او بیش از همه توهین و ناسزاگویی کرد... وقتی دستگیر شود، اعدام خواهد شد» (۱).
راستی دکتر فاطمی که بود که تا به این حدّ مورد نفرت و کینه دربار و همسویان آن قرار داشت؟
حسین فاطمی در روز عاشورای ۱۲۹۶شمسی در شهر نائین به دنیا آمد. در سال ۱۳۱۶، پس از پایان تحصیلات دبیرستانی، روانه تهران شد. از نخستین روزهای ورود، سردبیر و مدیر داخلی روزنامه «ستاره» شد و چند سالی با این روزنامه همکاری داشت.
فاطمی بعد از سقوط دیکتاتوری بیستساله رضاشاه، سردبیر روزنامه «باختر» شد. سرمقالههای او در این روزنامه در مدت کوتاهی نام او را بر سر زبانها انداخت.
در دوره نخستوزیری علی سهیلی ـ که آنتونی ایدن، وزیر خارجه وقت انگلیس، در کتاب خاطراتش او را «از دوستان ثابتقدم و قدیمی» انگلیس معرّفی میکند ـ وقتی دولت، برای اِعمال نفوذ هرچه بیشتر در انتخابات مجلس چهاردهم، لایحه «تحدید مطبوعات» را به مجلس سیزدهم ـ که آخرین روزهای عمر خود را میگذراند ـ برد و فشار بر مطبوعات را آغاز کرد، فاطمی در سرمقاله ۱۶خرداد ۱۳۲۱، زیر عنوان «مبارزه باید کرد»، خطاب به دولت سهیلی نوشت: «ملت ایران تمام حسابش با شماست که موجِد بدبختی دیروز و مسبّبِ هرج و مرج امروز و پدیدآورنده فساد و تباهی هستید. ما روزهای اول مبارزه را طی میکنیم، زحمت و مرارت بسیار را در پیش داریم ولی بدون تردید، سرانجام موفقیت با ماست».
در روز ۲۱خرداد، وقتی سهیلی در مجلس مسأله توقیف روزنامه «مرد امروز» و دستگیری مدیر آن، محمد مسعود، همکار و همرزم و دوست بسیار صمیمی دکتر فاطمی را بهمیان کشید و از سانسور مطبوعات دفاع کرد، فاطمی در همان روز در سرمقاله «باختر»، او را «عنصر ارتجاعی و مستبدّ» خواند و ابراز انزجار شدید خود را نسبت به وی اعلام کرد.
فردای آن روز نیز در سرمقاله «دزدها هنوز هم مال مردم را میبرند»، نوشت: «آنهایی که بر ضدّ مطبوعات رَجَز میخوانند... و تقاضای تعقیب و توقیف جراید را میکنند... اطمینان قطعی داشته باشند که دیر یا زود جواب زباندرازی خود را خواهند شنید... ما تا دقیقه آخر مبارزه میکنیم... و با مشت، جواب توپ پنبهیی ابلهان را میدهیم».
او در سرمقاله ۲۵خرداد ۱۳۲۲، سهیلی را «وجود آلوده و ناپاکی» نامید که «میخواهد برای پنهان کردن فضایح خویش اصل مسلّم قانون اساسی را پایمال کند» و نوشت: باید «مغز او را با مشت قانون کوبید».
فردای آن روز تندترین سرمقاله دکتر فاطمی علیه دولت وقت، با عنوان «این دو راهی است که امروز ملت ایران باید انتخاب کند: یا مرگ یا زندگی» به چاپ رسید. او خطاب به «دولت بیکفایت سهیلی» نوشت: «شما دزدها که از روزنامه میترسید، بدانید با تصویب این لایحه یک انقلاب خونین در ایران ایجاد خواهد شد و دنباله این انقلاب سر شماها را بالای تیرهای برق به جای دار تحویل خواهیم داد!».
این شماره روزنامه «باختر» چنان مورد استقبال مردم قرار گرفت که چندبار، محرمانه، به چاپ رسید.
سرانجام مبارزات قلمی دکتر فاطمی و یار همدردش محمد مسعود و همراهی اقلیت مجلس با آنها، باعث شد که «لایحه تحدید مطبوعات» به تصویب مجلس نرسید.
انتشار روزنامه «باختر» تا تابستان ۱۳۲۴، که فاطمی برای گذراندن دوره دکترا روانه پاریس شد، ادامه یافت و پس از سفر او تعطیل گردید.
طی مدتی که فاطمی از ایران دور بود، همکار و همدرد فداکارش، محمد مسعود، به وسیله «توده ـ نفتیها» ترور شد (۲).
حربه قلم
وقتی دکتر فاطمی، پس از گذراندن دوره دکترا، در شهریور 1327 به ایران برگشت، امتیاز روزنامه «باختر امروز» را گرفت. نخستین شماره «باختر امروز» در 8مرداد 1328 منتشر شد. فاطمی در سرمقاله آن، این روزنامه را ادامهدهنده راه «باختر» معرّفی کرد و نوشت: «روزنامه آن روز ـ سال1324ـ سخت سرگرم مبارزه بود... تنها و یکّه، در زیر چکمه ارتش بیگانه که ایران را هنوز زیر اشغال خود داشت، فریاد میزد... و با یک رشادت و تهوّری که به جنون و خودکشی شبیه بود... دینی را که به ملت و مردم داشت، ادا میکرد... باختر امروز با همان تهوّر دیروزِ باختر... از مصالح علفخورها، پابرهنهها و گرسنهها... دفاع خواهد کرد... شعار ما این است: یا مرگ یا آزادی».
«باختر امروز» تا 4شماره منتشرشد، ولی دولت ساعد نتوانست آن را تحمّل کند و روزنامه را توقیف کرد.
بعد از توقیف «باختر امروز»، فاطمی همان راه را در روزنامه «سرگذشت»، که صاحب امتیاز آن یکی از بستگانش بود، ادامه داد و در سرمقاله های 12مرداد ـ«باید به آقای ساعد نازشست داد»ـ و 13مرداد1328 ـ«برای اصلاح ایران باید قربانی داد»ـ به شدّت به دولت ساعد تاخت.
فاطمی از 15مرداد 28 باردیگر روزنامه «باختر» را منتشر کرد و در سرمقاله همان روز آن نوشت: «معنی چهل سال مشروطیت این بود که ما در خانه خودمان جرأت نفسکشیدن نداریم و هر وقت صدایی بلند کنیم، با تُخماقِ (= کُلوخکوب) حکومت مغزمان متلاشی میشود!».
در سرمقاله 26مرداد «باختر»، که باعث توقیف آن شد، دکتر فاطمی نوشت: «طبقه زمامدار ایران از قلم پاک، که به خدمت نامشروع او کمر نمیبندد و جیرهخوار او نمیشود، وحشت دارد... در این قبرستان کسی حق زندگی دارد که با کفندزدها شریک باشد، استخوان مردهها را بسوزاند... و با لاشخورها دَمخور بشود».
دکتر فاطمی از ۱۲شهریور ۲۸، دوباره روزنامه «باختر امروز» را منتشر کرد که باز هم رنگ تند سیاسی و انتقادی داشت. سرمقالهها را باز هم خود دکتر فاطمی مینوشت و همانها باعث شدیدترین کینهتوزی دولت از سویی، و عظیمترین استقبال مردم از سوی دیگر، میشد. چند نمونه از عنوانهای این سرمقالهها:
ـ «فقط زور و پول به این جهنّم حکومت میکند» (۱۲شهریور)؛
ـ «در راه آزادی باید از جان گذشت» (۱۳شهریور)؛
ـ «تا کجا این بیدادگری را ادامه میدهند؟» (۱۴شهریور)؛
ـ «قانون در ایران بازیچه زورمند است» (۱۵شهریور).
همرزم دکتر مصدق
در ۱۲مهر ۱۳۲۸، فاطمی در سرمقاله «این انتخابات رسوا مردم را به ستوه آورده است»، به انتخابات فرمایشی دوره شانزدهم مجلس، که زیر کنترل و فشار دربار برگزار شده بود، به شدّت انتقاد کرد.
اشتراک در افشای ماهیت این انتخابات فرمایشی، نقطه پیوند دکتر مصدق و دکتر فاطمی شد که تا پایان زندگی این دو آزادهمرد پاکباز ادامه یافت. دکتر مصدق در این باره نوشت: «در انتخابات دوره شانزدهم تقنینیه، که باز دولت در همهجا دخالت مینمود، شادروان دکتر حسین فاطمی با من مذاکره نمود که برای آزادی انتخابات فکری بکنیم و... من روی این اصل که آزادی انتخابات برای مملکت امری است حیاتی، وارد مبارزه شدم و چون احزاب و تشکیلات مؤثّری نبود که از آنها استعانت کنم، شادروان دکتر فاطمی با چند نفر از مدیران جرایدِ موافق با نظر ما مذاکره نمود، همگی موافقت نمودند که جرایدِ خود را در اختیار مردم بگذارند»(۳).
دکتر مصدق در ادامه مطلب از تحصّن مدیران جراید و سپس چگونگی ایجاد «جبهه ملی» یاد میکند که پس از ترور هُژیر، وزیر دربار و عامل اجرای انتخابات فرمایشی، و تبعید دکتر مصدق به ده احمدآباد، صورت پذیرفت.
در جلسهیی که بنا به دعوت دکتر مصدق، در روز اول آبان ۱۳۲۸، از افرادی که در تحصّن شرکت داشتند، در احمدآباد برگزارشد، بنا به پیشنهاد دکتر حسین فاطمی «جبهه ملی» به وجود آمد (۴) و دکتر فاطمی مسئولیت کمیسیون تبلیغات آن را به عهده گرفت.
در روز ۷آبان۲۸، دکتر مصدق انتخابات تهران را، به علت دخالت مأموران دولتی، باطل اعلام کرد. این انتخابات در روز ۱۹ آبان، به علت استقبال مردم از پیشنهاد مصدّق، متوقّف شد.
پس از تجدید انتخابات دوره شانزدهم مجلس، دکتر مصدّق و دکتر فاطمی و چند تن دیگر از اعضای جبهه ملی به مجلس راه یافتند و مصدق در رأس کمیسیون نفتِ مجلس قرار گرفت و فعالیت خود را علیه شرکت غارتگر نفت ایران و انگلیس ادامه داد.
در همین دوران بود که دکتر فاطمی پیشنهاد «ملی کردن صنعت نفت در سراسر ایران» را داد و این پیشنهاد در یکی از نشستهای جبهه ملی پذیرفته شد. دکتر مصدق خود در این باره مینویسد: «ملی شدن صنعت نفت در سراسر کشور ابتکار شادروان دکتر حسین فاطمی است که چون کمیسیون نفت مجلس شورای ملی، پس از چند ماه مذاکره و مباحثه، نتوانست راجع به استیفای حق ملت از شرکت نفت انگلیس در ایران تصمیمی اتّخاذ کند، دکتر فاطمی با من، که در رأس کمیسیون بودم، مذاکره نمود و گفت: با وضعی که در این مملکت وجود دارد استیفای حق ملت کاری است بسیار مشکل... همانطور که کشور انگلیس بعضی از صنایع خود را ملی کرده است... ایران هم نفت خود را در سراسر کشور ملی کند... با نظریات آن شادروان موافقت نمودم» (۵).
«اگر ملی شدن صنعت نفت خدمت بزرگی است که به مملکت شده باید از آن کسی که اول این پیشنهاد را نموده سپاسگزاری گردد و آن کس شهید راه وطن، دکتر حسین فاطمی است که... در تمام مدت همکاری با اینجانب، حتّی، یک ترکِ اولی هم از آن بزرگوار دیده نشد»(۶).
روزنامه «باختر امروز»، همزمان با اوجگیری جنبش برای ملی کردن صنعت نفت، مؤثّرترین وسیله تبلیغ برای فعالیتهای دکتر مصدق در مجلس بود. «شلّاقهای مؤثّر و سوزانی که باختر امروز، هر روز عصر بر پیکر دیکتاتوری و دیکتاتورتراشان مینواخت، شور و هیجان بیسابقهیی در دل مردم ایران بهپا کرده بود» («باختر امروز»، ۸مرداد ۱۳۳۰).
سرمقاله روز ۲۸آذر ۱۳۲۹ این روزنامه علیه کمپانی چپاولگر نفت و اَیادی سرسپرده آن، ضربه کوبندهیی بر دولت رزمآرا نواخت. دکتر فاطمی در این سرمقاله نوشت: «جنگ نفت شدیدترین مراحل خود را طی میکند و ملت ایران در این نبرد، سرسختی و ایستادگی... نشان میدهد... تردید ندارم که پیروزی نهایی آز آنِ کسانی است که حقّ و حقیقت، مؤیدِ منطق و دلیل ایشان است و دزدانی که به لباس صاحب مال درآمده اند... رسوا و مفتضح... از این جنگ خارج خواهند شد... این درد فقر و پریشانی ما علاجپذیر نخواهد بود مگر آن که ریشه کمپانی سابق از بیخ و بن کنده شود و ایرانی پس از پنجاه سال، که صدها میلیون هستی و ذخایر او را سهامداران لندننشین بردهاند، سرنوشت خویش را در کف فرزندان وطن بسپارد».
آنچه رزمآرا، نخست وزیر وقت، را آشفته و آسیمهسر کرد، بهطوری که بدون درنگ دستور توقیف روزنامه را داد، قسمت آخر سرمقاله بود: «... گلولهیی که به قلب ماهرپاشا نشست برای اولین بار جواب خیانت و فساد را در کشوری که قرنها در معرض تهاجم کشورهای مختلف استعماری بوده، به مرگ و جزای مسلّم و قطعی داد... تردید نیست که اگر هیأت حاکمه ایران راه تسلیم و اطاعت و نوکری را تغییر ندهد، ملت ما نیز همان رویه را در پیش خواهد گرفت که مصریها پیموده و نتیجه گرفتهاند».
فردای انتشار این سرمقاله (روز ۲۹آذر۲۹)، به دستور رزمآرا، شهربانی تهران دکتر فاطمی را بازداشت و روزنامه «باختر امروز» را توقیف کرد. امّا، فشار افکار عمومی باعث شد که این بازداشت و توقیف سه روز بیشتر دوام نیاورد.
دکتر فاطمی پس از آزادی از اسارت، جسورانهتر از پیش، در نخستین سرمقاله روزنامه «باختر امروز» نوشت: «هنوز ایران آن قبرستانی نیست که شرکت نفت آرزو میکند... نفت ایران تعلّق به جامعه ایرانی دارد... نباید اجازه داد که یک شرکت غاصب و غارتگر شیره جان برهنهها و... علفخوارها را ببرد و برای ما نخستوزیر و رئیس و امیر درست کند. اگر این حرف را حکومت رزمآرا جرم میشمارد، من به تکرار این حقیقت مباهات میکنم. نه تنها با زندان و زجر و عذاب روحی ایمان خود را نخواهم شکست، بلکه، بالای چوبه دار هم این دفاع وجدانی را از یاد نخواهم برد... هیچ کس امروز قدرت ندارد حرفی غیر از ملی شدن صنعت نفت بر زبان بیاورد... رزمآرا، بخواهد یا نخواهد، باختر امروز از صدا نخواهد افتاد، زیرا این قلم فقط برای نجات ایران از چنگال هیأت غافل و منفعتپرست به حرکت آمده و تا خون در عروق من جاری است، جز این طریق راه دیگری نخواهم رفت».
دو ماه و نیم بعد، رزمآرا ترور شد. یک هفته پس از آن قانون ملی شدن صنفت نفت به تصویب مجلس شورا و سپس سنا رسید و «سرطان کشندهیی که نیم قرن بر پیکر ضعیف و ناتوان ایران مسلّط شده بود»، به طور موقّت به زانو درآمد.
دولت دکتر مصدق
دکتر مصدّق در روز ۱۱ اردیبهشت۱۳۳۰، به شرط خلعِ ید از شرکت غارتگر نفت، نخست وزیری را پذیرفت. دکتر فاطمی در ۲۰اردیبهشت، معاون سیاسی و پارلمانی او شد و تا ۲۶بهمن همان سال، که بر مزار محمد مسعود، روزنامهنگار شهید راه وطن، مورد سوء قصد قرارگرفت، در همین پُست از راه و آرمان مصدق دفاع کرد و به عکس «قلمهای مزدور و هرزهیی که تا دیروز در مدح تیمسار دادِ سخن میدادند و امروز درد وطن گرفته بودند و علیه مصدق مینوشتند» (سرمقاله «باختر امروز»، ۸مرداد ۱۳۳۰)، تا به آخر در کنار مصدق باقی ماند.
در روز دوم مهر ۱۳۳۰، دکتر مصدق دستور اخراج ۳۵۰کارشناس انگلیسی را صادر کرد. چند روز بعد انگلیس، در اعتراض به این اقدام، به شورای امنیت سازمان ملل متّحد شکایت کرد. مصدّق، فاطمی و چند تن دیگر از دولتمردان ایران، در روز ۱۴مهر عازم نیویورک شدند تا در جلسه رسیدگی به این شکایت، که در روز ۱۷مهر برگزار میشد، شرکت کنند. مدافعات دکتر مصدق در شورای امنیت باعث شد که امر رسیدگی به شکایت به دادگاه لاهه واگذار شود.
وقتی در اوّل آذر۳۰، دکتر مصدق، پیروز از این سفر برگشت، مخالفان او در مجلس و بیرون از آن فعالیتهای خود را علیه او تشدید کردند، «توده ـ نفتیها» در روز ۱۴آذر تظاهراتی علیه مصدق به راه انداختند که توسط شهربانی و به دستور شاه به خون کشیده شد. این حادثه بهانه به دست دشمنان مصدّق در مجلس داد تا به او حمله کنند و او را دیکتاتور بخوانند.
در جلسه ۱۹آذر۳۰، در حین گزارش مصدق به مجلس درباره سفرش به آمریکا، مخالفان او، که در رأس آنها جمال امامی قرارداشت، مجلس را بههم ریختند و پس از به آشوب کشیدن مجلس، به بهانه نبودن آزادی در جامعه، در مجلس متحصّن شدند.
دربار و میدلتون، کاردار سفارت انگلیس در ایران، با مخالفان مصدّق در مجلس در تماس بودند. مصدق در اواخر آذرماه، درمورد این تماسها به شاه اولتیماتوم داد و تهدید کرد که اگر اینگونه تماسها ادامه پیداکند، از کار کنارهگیری خواهد کرد و علت استعفای خود را از رادیو برای مردم خواهد گفت.
فاطمی در روز ۳۰آذر در سرمقاله «باختر امروز» نوشت: «... در کجای دنیا مردم اجازه میدهند که عناصری از پشت تریبون مجلس یا در پناه مصونیت پارلمانی، از منافع اجنبی غارتگر دفاع کنند... به این شغالهایی که در سوراخهای بهارستان پنهان شدهاند، بگویید آن آزادی عمل که جیکاک بتواند تمام صفحات غرب و جنوب را زیر مهمیز جاسوسی خود درآورد و فالر در میان عشایر اسلحه پخش کند... و لیست انتخابات ایران را دکتر اقبال به امضای کلنل ویلر ـ مستشار سفارت انگلیس ـ برساند، برای همیشه در ایران مرد و من میتوانم به شما جنابانِ آقایانِ اعضای اقلیتِ اعلیحضرت ژرژ ششم اطمینان بدهم که صاحبان حقیقی این خانه امروز آن قدر رشید و بالغ هستند که از حقوق خود دفاع کنند و مانورهای شرمآور چپ و راستِ افراطی حلقه بهگوشان امپراتوری را به کلّی خنثی و بیاثر کنند. ملت ایران، فرد فرد شما را میشناسد، سوابق سیاسی هریک از شما را کاملاً به یاد دارد و آن روز که به پای دادگاه مجازات خوانده شوید، این جنایات صریح و روشن شما را که ... از تمام گناهان گذشتهتان وحشتناکتر است در محضر دادگاه شهادت خواهد داد».
دشمنان مصدّق به اخلالگری در کار انتخابات مجلس هفدهم نیز، که قرار بود روز ۲۲دی ۳۰ برگزار شود، میپرداختند. در همین روزها بود که وزیر جنگ هم به دستور شاه عوض شد.
فاطمی در سرمقاله ۱۷دیماه روزنامه «باختر امروز»، با عنوان «ادّعانامه پنجاه سال جنایات شرکت نفت سابق»، نوشت: «غلامان اجنبی گمان کردید با سرنوشت یک مملکت میشود شوخی کرد؛ خیال کردید دکتر مصدق بیدی است که از باد بیاثر جنوب بلرزد و در همّت و عزم خللناپذیر او رِخوتی حاصل شود... بروید به اربابانتان بگویید که مصدقِ هوشیار و روشنبین این سلاح را نیز از دستتان خواهد گرفت و بر مغز پوک و گندآلودتان خواهد کوفت... رژیم نیم قرنی کمپانی و بندگان درگاه سفارت، هر دو باید گورشان را از این کشور گم کنند».
یک روز بعد از ارسال یادداشت اعتراضی مصدّق به سفیر انگلیس در مورد «مداخلات صریح مأمورین دولت انگلستان در ایران»، دکتر فاطمی در سرمقاله ۱۹دی باختر امروز نوشت: «... افعی هفت سر نفتی موجد همه تحریکات و توطئههای این مملکت در طول پنجاه سال بوده و امروز هم به اِشکال حاضر است باور کند که ایرانی به هیچ قیمت، دیگر حاضر نیست تجاوزات و غارتگریهای عُمّال شرکت سابق را بپذیرد».
در روز ۲۲دیماه، یعنی فردای روزی که وزارت خارجه ایران به سفارت انگلیس پیغام فرستاد که تا ده روز دیگر کلیه کنسولگریهای خود را در ایران تعطیل کند، دکتر فاطمی در سرمقاله «باختر امروز» نوشت: «هر کدام از این ده بیست خانهیی که در شهرهای مختلف به نام کنسولگری تأسیس کردهاند، یک ستاد جاسوسی؛ یک مرکز تحریک و آشوب و یک آشیانه تخریب و تضعیف ایران است. آقای فرانسیس شپرد (سفیر انگلیس) شما، بخواهید بپذیرید یا نپذیرید، ایران راهی را که در پیش گرفته ادامه خواهد داد. خس و خاشاکهایی چون یتیمچه (=بادمجان یا کدو) های عربدهجوی استوکس (۷) که در باغ بهارستان زوزه میکشند، بسیار حقیرتر و ناچیزتر از آنند که در برابر سیل بنیانکن، مقاومت به خرج دهند... ما مجال... تجدید حکومت دستنشانده و رقّاصک سفارت را به شما نمیدهیم و به هر قیمت شده است تا به آخرِ این نبرد افتخاربخش جلو میرویم... به دنیا نشان خواهیم داد که ملت ایران در مبارزه مرگ و زندگی خویش با کسی شوخی نمیکند».
دکتر فاطمی در سرمقاله ۲۹دیماه، روز اول بهمن را «روز استقلال ایران» اعلام کرد، چرا که در روز ۳۰دیماه، همه کنسولگریهای انگلیس در ایران بسته شد.
پس از بازگشت سفیر انگلیس به کشورش در روز ۶بهمن، بیگانهپرستانِ متحصّن در مجلس مجبور به خروج از تحصّن 50 روزه شدند.
دکتر فاطمی در روز ۹بهمن ۱۳۳۰ در سرمقاله «باختر امروز» نوشت: «تُف بر شما غلامان حلقه بهگوش خارجی... دیری نخواهد گذشت که دربرابر یک دادگاه عالی ملی حساب همه این عربدهجوییها و بدمستیها گرفته خواهد شد و برای یکمرتبه در تاریخ مملکت، معدودی بیگانهپرست و ناپاک و دزد خیانتپیشه به سزای خود خواهند رسید».
روز بعد باز هم درباره آنها نوشت: «اقلیت نفتی حق دارد فریاد عدم آزادی از جگر برآورد... آن آزادی که این گروه میخواهند، تأمینش از عهده دکتر مصدق یا هر حکومت شرافتمند و پاک نظیر او، ساخته نیست. اینها، آزادی دزدی و غارت و چپاول میخواهند... اگر شما زالوهای اجتماع ضدّ مصدق نباشید... مردم هرگز تا به این درجه ابراز اعتماد و اطمینان و علاقه به پیشوایان ملی خود نمیکردند».
در همین روزها، ارتجاع مذهبی که در مخالفت با مصدّق و همپیوندان او، با دربار و انگلیس همسو بود، بر آن شد که این فریاد دادخواه ملتِ به غم نشسته را در گلو خفه سازد.
دکتر فاطمی بعد از ظهر روز ۲۳بهمن ۱۳۳۰، با همکارانش در «باختر امروز» بر سر مزار محمد مسعود حاضر شد و در حالی که از شدّت تأثّر میلرزید، درباره دوست همدل و دیرینهاش به سخن آغازکرد: «... مسعود یکی از پیشروان بزرگ آزادی بود. او به آنچه میگفت ایمان داشت؛ با قُلدری و دیکتاتوری سرسختانه مبارزه میکرد؛ با عوامل بیگانه و نوکران اجنبی بیرحمانه دست و پنجه نرم مینمود؛ با تهدید و تطمیع از میدان درنمیرفت و جان خود را در راه هدف مقدّسی که داشت بسیار حقیر میشمرد... آنها که مسعود را کشتند، گمان میکردند با ازبین رفتن او، فکر او میمیرد و نهال آزادی خشک میشود... ولی آنها سخت در اشتباه بودند. مکتب مسعود هزاران هزار تماشاگر وفادار شیفته آزادی، دشمن قلدری، خصم جاسوسی و اجنبیپرستی تربیت کرده بود... وقتی مسعود ازپادرآمد، آنها از پای ننشستند و راهی را که او نشان داده بود، پیش گرفتند و آن قدر مبارزه کردند تا موفّق شدند فصل نو و دوره جدیدی در تاریخ کشور ما بگشایند... در همه نهضتهای بزرگ سینه پرچمداران، اولین هدف گلوله دشمنان بوده است. آنها جان خود را قربان میکنند برای این که ملتی خوشبخت و سعادتمند باشد؛ خون خود را نثار میکنند، برای این که نهال آرزوهای قومی جان بگیرد و بارور گردد... در راه چنین هدف مقدّسی جان چه بهایی دارد...» («باختر امروز»، ۲۴ بهمن ۱۳۳۰).
در لحظه گفتن آخرین جمله، تیر یکی از دستپروردگان نوّاب صفوی، به شکمش اصابت کرد و او را از پاانداخت.
فاطمی از زخم این گلوله جان به دربرد و پس از چندماه بستری شدن در بیمارستان نجمیه تهران، در شهریور ۱۳۳۱، از بیمارستان بیرون آمد و در اوایل مهر همان سال وزیر خارجه و سخنگوی دولت دکتر مصدق، پیشوای نهضت ضد استعماری ایران، شد.
دکتر فاطمی در روز ۱۱ مهر گزارشی درباره «اقتصاد بدون نفت» به مجلس ارائه داد و در ۲۱مهر کودتایی را علیه دولت مصدّق، که توسط میدلتون (کاردار سفارت انگلیس)، سرلشکر زاهدی، سیدضیاءالدّین طباطبایی، اسدالله علم، سرلشکر حجازی، سرتیپ آریانا و با همکاری دکتر مظفّر بقایی در حال شکلگیری بود، افشاکرد.
پس از افشا و خنثی شدن این طرح کودتای دربار ـ انگلیس، در ۲۴مهر، گزارشی از مصدق درباره قطع رابطه با انگلیس از رادیو ایران خوانده شد.
روز ۳۰مهر دکتر فاطمی، وزیر خارجه دولت مصدق، ضمن یادداشتی به سفارت انگلیس، تصمیم ایران مبنی بر قطع رابطه سیاسی ایران و انگلیس را اعلام کرد.
کودتای ۲۵مرداد
شب کودتای ۲۵مرداد۳۲، دکتر فاطمی و دو تن دیگر از اعضای دولت مصدق توسط گارد شاه دستگیر شدند. در یورش اوباش گارد به منزل دکتر فاطمی، همسر او نیز دستگیر شد و مورد هَتک حرمت قرارگرفت.
پس از بازداشت سرهنگ نصیری، رئیس گارد سلطنتی، که حامل فرمان عزل دکتر مصدق بود، توطئه کودتای ۲۵مرداد خنثی شد و شاه کودتاگر به بغداد گریخت.
روز ۲۵مرداد فاطمی به دستور دکتر مصدق کاخ مرمر و سعدآباد را مهر و موم کرد و به سفیر ایران در بغداد تلگرامی برای بازداشت شاه فرستاد.
عصر همان روز ۲۵مرداد، در میتینگی که در میدان بهارستان تشکیل شد، دکتر فاطمی در سخنرانیش، که از رادیو ایران هم پخش شد، خواستار لغو نظام سلطنتی شد و در سرمقاله «باختر امروز»، در عصر همان روز، نوشت: «دربار در تمام طول ده سال اخیر قبلهگاه هرچه دزد... هرچه واخورده اجتماع بوده... و از همه بدتر، تنها تکیهگاه خارجیان و نقطه اتّکای سفارت انگلیس؛ این دربار گند و کثیف بوده است. دیگر باید به دوازده سال توطئه...؛ دوازده سال اَغراض و شهوات اجنبی خاتمه داد... بیاعتنایی به سرنوشت میلیونها مردم تا همینجا کافی است».
فاطمی در سرمقالة روز ۲۶مرداد «باختر امروز»، شاه را «سردسته خیانتکاران» و «جوان هوسباز» نامید که کودتای خائنانة ۲۵مرداد را برای «خفه کردن صدای ملّت»، «نابودکردن حکومت ملی»، «فروش وطن و تجدید عهد اسارت و مرگ استقلال و محو حاکمیت مملکت» پیریزی کرد. در آن سرمقاله، خطاب به شاه نوشت: «ملت ایران تشنه انتقام است و میخواهد ترا، که به هیچچیز او اِبقا نکردی، در روی میز متّهمین دادگاه و آن گاه بر چوبه دار ببیند...» و در سرمقاله روز ۲۷مرداد هم نوشت: «انگلیسیها هنوز خیال میکردند از دربار بیشرم؛ از دربار منفور؛ از دربار دشمن ملت... کاری ساخته است و فراری بغداد برای آخرین نفس خواهد توانست جنبش مردم قهرمان ما را جلو پای لُردان غارتگر قربانی کند و مزد این خیانت عظیم به منافع و استقلال و آزادی مردم خویش را یکبار دیگر از ایشان بستاند».
دستگیری، زندان، محاکمه
دکتر فاطمی پس از کودتای نکبتبار ۲۸مرداد۳۲، مخفی شد. دولت نظامی زاهدی برای پیداکردن او جایزه تعیین کرد. فاطمی در روز ۶ اسفند۳۲، در خانهیی در میدان تجریش (کوچه رضاییه)، به دستور سپهبد علوی مقدّم، رئیس شهربانی و توسط سرگرد مولوی، افسر فرمانداری نظامی، دستگیر شد و به فرمانداری نظامی (شهربانی) برده شد و نصیری، بی درنگ، با بیسیم دستگیری فاطمی را به شاه، که در «کوشک نصرت» بود، خبرداد.
در حدود ساعت ۲بعد از ظهر، دکتر فاطمی را، درحالی که دستبند به دستهای او زده بودند، برای انتقال به زندان، از پلههای غربی شهربانی، که در آن زمان فرمانداری نظامی بود، با چند سرباز مسلّح پایین آوردند. دکتر فاطمی در روی آخرین پلة شهربانی بود که یازده نفر چاقوکش حرفهیی، که با دو جیپ پلیس از محلههای سیدنصرالدّین و سنگلج به محل آورده شده بودند، به او یورش بردند.
به توطئه سپهبد علوی مقدّم، رئیس کلّ شهربانی، و سرتیپ نصیری، فرمانده گارد شاه، اوباش وابسته به دربار به سردستگی شعبان جعفری، که به شعبان بیمخ معروف بود، بسیج شده بودند تا در جلو شهربانی، فاطمی را ترور کنند.
وقتی چند ضربه کاری چاقوی اوباش بر پیکر غرقه در خون دکتر فاطمی فرود آمد، خواهر دلیرش از راه رسید و خود را سپر برادر کرد و چند ضربه دیگر چاقو بر پیکر او وارد شد و در کنار پیکر غرقه در خون برادرش، بیهوش به زمین درغلتید. فداکاری خانم سلطنت فاطمی، برادرش را، موقّتاً، از مرگ حتمی نجات داد.
دکتر فاطمی تا تیرماه ۱۳۳۳ در بیمارستان شماره یک ارتش بستری بود، سپس، در حالی که هنوز زخمهایش خونچکان بود، به زندان لشکر۲زرهی برده شد که در آن برخی از سران جبهه ملی، مانند دکتر شایگان، دکتر صدیقی، مهندس رضوی نیز زندانی بودند.
بنا به نوشتة یکی از کسانی که همان وقت در لشکر۲ زرهی زندانی بود، ورود فاطمی مجروح در آن جمعی که منتظر آزادی بودند، وَلولهیی ایجاد کرد. «زندانیان جبهه ملی عموماً، از سخنرانی شدیداللحن او در میتینگ ۲۵مرداد انتقاد میکردند» و آن را «مظهر بیاحتیاطی و خروج از دایره اعتدال میشمردند و بالنتیجه، این اقدامات را موجب انحراف و شکست نهضت قلمداد میکردند».
هم او مینویسد: «دکتر فاطمی را با برانکارد از آمبولانس پیاده کردند. سُرُم فیزیولوژی به دستهایش وصل بود. با همان وضع او را به اتاق روبهروی اتاق ما بردند... پرده حصیری نسبتاً زُمختی درمقابل درِ آن اتاق آویزان کردند که از بیرون داخل اتاق دیده نشود و برخلاف معمول نگهبانی درمقابل پنجره و نگهبانی در مقابل در ورودی اتاق او گماردند و به اینترتیب معلوم شد که به سختی او را تحت مراقبت گرفتهاند... حالش واقعاً تعریفی نداشت، ولی نشانی از ضعف اراده در او دیده نمیشد. معدهاش تقریباً هیچچیز را تحمّل نمیکرد، امّا، ارادهاش مثل کوه استوار و روحیهاش بسیار خوب بود. باید با کمال فروتنی اقرار کنم که هیچ کس را با این استواری و استحکام در زندان ندیده بودم... بهواقع، او نادرهمردی بود»(۸).
در هفته آخر مرداد۳۳، در حالی که دکتر فاطمی از زخمهایی که بر پیکر داشت، به شدّت رنج میبرد و خون استفراغ میکرد، محاکمهاش در «دادگاه» ارتش آغاز شد. او را با برانکارد به جلسات «دادگاه» میبردند. محاکمه او مخفی بود، چه رژیم شاه از آن بیم داشت که این محاکمه، همچون محاکمه دکتر مصدق، رسوایی سیاسی بینالمللی برایش فراهم کند.
دکتر فاطمی پیش از محاکمهاش در نامهیی به دکتر مصدق نوشت: «آرزو دارم که نفسهای آخر زندگیم نیز در راه نهضت و سعادت هموطنانم باشد... در دادگاه ما میتوانیم بسیاری از حقایق را فاش کنیم، داغ باطله بر کُنسرسیوم و حامیان او بزنیم... یا مثل ریاحی طلب عفو و بخشش کنیم... زیر بار شِقّ آخری، هرگز، بنده، نخواهم رفت»(۹).
فاطمی در بیدادگاه شاه از عزمِ سُتُرگ خود برای مبارزه در راه جنبش ملی سخن گفت و از مصدق کبیر «مرد بزرگی که پنجاه سال امتحان تقوای سیاسی و شرف و مردانگی داده بود»، دفاع کرد و یک دم از مرگ هراس به دل راه نداد.
در روز یکشنبه، ۱۷مهرماه ۱۳۳۳، در آخرین جلسه محاکمه فرمایشی، حکم اعدام این کوهمرد سازشناپذیر صادر شد.
سحرگاه روز چهارشنبه ۱۹آبان ۱۳۳۳، دو مزدور سرسپرده شاه جنایتکار ـ سرتیپ آزموده (دادستان ارتش) و تیمور بختیار (فرماندار نظامی) ـ برای اجرای حکم اعدام به سلول دکتر فاطمی در زندان لشکر ۲ زرهی رفتند. آزموده از دکتر فاطمی خواست اگر وصیتی دارد بگوید و افزود: «تو که مکرّر میگفتی من از مرگ اِبایی ندارم و مرگ حقّ است...».
دکتر فاطمی بدون واهمه از مرگی که تا چند لحظه دیگر به سراغش میآمد، در پاسخش، دلیرانه، گفت: «آری، مرگ حق است و من از مرگ اِبایی ندارم؛ آن هم چنین مرگ پرافتخاری. من میمیرم که نسل جوان ایران از مرگ من درس عبرتی گرفته و با خون خود از وطنش دفاع کرده و نگذارد جاسوسان اجنبی بر این کشور حکومت نمایند».
کلام آخرینش که چون پتکی بر مغز گندیده آزموده و بختیار فرود آمد، این بود: «... مرگ بر دو قسم است: مرگی در رختخواب ناز ... [و] مرگی در راه شرف و افتخار. و من خدای را شکر میکنم که در راه مبارزه با فساد شهید میشوم و... با شهادتم در این راه، دین خود را به ملت ستمدیده و استعمارزده ایران ادا کردهام و امیدوارم سربازان مجاهد نهضت، همچنان، مبارزه را ادامه دهند»(۱۰).
این سردار پاکباز راه آزادی ایرانزمین، هنگامی که به تیرک اعدام بسته شد، سه بار فریاد زد: «زنده باد دکتر مصدق، پاینده باد ایران».
روحیة قوی و تزلزلناپذیر او، در واپسین دم حیات، حتّی، دژخیم را به اعتراف واداشت. آزموده مزدور، در مصاحبه مطبوعاتی درباره آخرین لحظات زندگی دکتر فاطمی گفته بود: «در آن موقع روحیهاش بهقدری قوی بود که اگر کسی... از جریان اوضاع اطلاع نداشت، هرگز باور نمیکرد این شخص کسی است که چند دقیقه دیگر باید تیرباران شود»(۱۱).
سرانجام، دکتر فاطمی در حالی که با فریاد رسایش عشق عظیم خود را به مصدق، پیشوای مبارزات ملی ایران، چونان صخرهیی بر دل و مغز تباه جلادان خود میکوبید، با هشت گلوله سربی در خون داغش، پرپر شد. او به هنگام مرگ ۳۷سال داشت.
او را بنا به وصیتش، در مزار شهیدان پاکباز ۳۰تیر ۱۳۳۱، در ابن بابویه، به خاک سپردند.
منابع:
ــــــــــــــــــــــــ
(۱)ـ «مصدّق و نهضت ملی در کشاکش چپ و راست»، فُؤاد روحانی.
(۲)ـ کیهان هوایی، شماره ۵۴۲، ۲۰مهر ۱۳۶۲ (از اعترافات کیانوری در برنامه تلویزیونی ۱۱مهر ۱۳۶۲).
(۳)ـ «خاطرات و تاٌلّمات مصدق»، چاپ دوم، ص۲۴۵.
(۴)ـ «تاریخچه جبهه ملی»، نوشتة احمد ملکی، ص۵۶.
(۵)ـ منبع ۳، ص۲۲۹.
(۶)ـ «زندگینامه و مبارزات سیاسی دکتر حسین فاطمی»، نوشته دکتر نصراللّه شیفته، خرداد ۱۳۶۴، مقدمه.
(۷)ـ این شخص در رأس یک هیأت انگلیسی برای مذاکره با دولت ایران در امر نفت در روز ۱۲مرداد۳۰، به ایران آمد و پیشنهادی 8 ماده یی را به دکتر مصدّق تقدیم کرد ولی مورد پذیرش مصدّق واقع نشد.
(۸)ـ «خاطرات من از زنده یاد دکتر حسین فاطمی»، نوشته مُکری، ص۳۸.
(۹)ـ «با چشمی گریان، تقدیم با عشق» (شرح حال و آثار دکتر فاطمی)، ص۸۵.
( ۱۰و ۱۱) ـ «زندگینامه و مبارزات سیاسی دکتر حسین فاطمی»، ص۳۹۹.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* هفته نامه «ایران زمین»، شماره ۲۵، ۱۹ آبان ۱۳۷۳