از شما تازه میشود جانم
«جمشید پیمان»
« تقدیم به اهالی اشرف سه»
در هجوم خزان بدکردار
در هوایی که مانده زیر غبار
یک دریچه برای من مانده
که زداید ز دیده ام زنگار
میدَمَد آفتابتان آنجا
میشوم با طلوعتان بیدار
از شما تازه میشود جانم
ای بهارین دلانِ گُلرخسار
با شما سالکان مسلک عشق
شود آسان زمانه ی دشوار
با شما عاشقان جان بر کف
که ندارید بیمی از ایثار
خستگی میگریزد از گیتی
هستی از خواب میشود بیدار
با شما می شود تر و تازه
بـِه وُ نارنج وُ پرتقال وُ انار
سرکشد هر طرف به آزادی
بید مجنون وُ ارغوان وُ چنار
گل دهد باز نرگس و سوسن
خنده بر لب شود همیشه بهار
تا پلشتی شود ز گیتی گُم
شب وُ روز است دستتان در کار
نه پریشانم وُ نه سرگردان
تا شمایید مرکز پرگار
گر هنوز آتشی به دل دارم
دست عشق است همچنان درکار
میشود هستیام ز غم آزاد
دلم ار باغتان شود سرشار