به استاد جمشید پیمان
که خود جام جمی است پرتجلی عهد و پیمان
۱۴ آذر ۱۴۰۳
شعر معطرت را، بو میکنند اینجا
این جمع عشقآلود، وین جمع اشرفیها
باغیست باغ شعرت، ای جان عاشق عشق
یاران اشرفی را، شهریست پر تماشا
از جام جم شنیدیم، بسیار وصف و لیکن
برقی اگر که دیدیم، در شعر توست پیدا
دنیا اگر غریقیست، در درد و سوز و نیرنگ
تو نغمهخوان شوقی، کشتینشستگان را
خوش میروی برین شوق، خوش میدمی درین سوز
خوش میزنی بر این ساز، نغمه ز جان شیدا
آن گوهری که میجست، حافظ به گرد عالم
گر بر غلط نباشم، درجان توست پیدا
حیران نموده ما را، کان پیر بحر معنا
گنجانده بحری از شور، در آن وجود تنها
تنها نهای تو و باز، من بر غلط نوشتم
زیراکه هم تو مایی، هم ما توایم آنجا
در هر غزل که خواندیم، از کلک عطربیزت
باغی ز عزم روید، عشقی همیشه رویا
شوقم دگر نیارد، جان تو را ستاید
هم به که خود گشایی، رازی از این معما