شهرزاد مرشدی که متولد ۱۳۴۵ در تهران است از سال ۱۳۶۰ فعالیتهای خود را با هواداری از مجاهدین آغاز کرد و در فروردین ۱۳۶۱ دستگیر شد و در زندان اوین تحت شکنجه قرار گرفت.
شهرزاد مرشدی پس از زندان فعالیتهای خود را در کسوت هوادار مجاهدین در تهران ادامه داد و از سال ۱۳۶۵ در تشکیلات مجاهدین در انگلستان و اتریش به مجاهدت پرداخت.
مجاهد صدیق شهرزاد مرشدی که دارای لیسانس رادیولوژی بود همچنین در اشرف ۳ در بخش امدادپزشکی با دلسوزی و مسئولیتپذیری مثالزدنی مجاهدت کرده است.
این مجاهد صدیق در تظاهرات و روشنگریهای سیاسی علیه دیکتاتوری آخوندها فعالیتی چشمگیر داشت و از امضاکنندگان بیانیه زندانیان سیاسی علیه مزدور نفوذی ایرج مصداقی بود.
خانم مریم رجوی درگذشت مجاهد پاکباز شهرزاد مرشدی را به همرزمان و بستگانش تسلیت گفت و افزود: «درود بر او که در برابر رژیم ضدبشری و زنستیز آخوندها زنی مقاوم و انتخابگر و برای همرزمان مجاهدش یاوری دلسوز و قابل تکیه بود. خوشا به سعادتش که تا آخرین نفس به پیمانش با خدا و خلق وفا کرد و سرفراز و رستگار شد».
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
جمشید پیمان: اکنون غمگینترینم
شهرزاد، دخترم ، امروز با خاک همراه شد!
با شهرزاد وقتی اشنا شدم که هواداران مجاهدین مرا که تازه شورای ملی مقاومت را تایید کرده بودم به نشست های خود دعوت میکردند! در میان آنها زنی جوان ، محکم و مصمم، با اراده و سرشار از اتکاء به نفس بود که رفتارش در یکی دو دیدار نخست توجه ام را جلب کرد و خیلی زود به ستایشش برخاستم و در برابرش تعظیم کردم!
یک بار که با پسرش در جشن پایان سال تحصیلی آموزشگاه فردوسی حضور یافته بود. او را به همسرم معرفی کردم. و گفتم:
"این شهرزاد، دختر منه"!
و او دختر من ماند و هنوز هم دختر من است!
او مدتی به نسبت طولانی مسؤل هماهنگی برنامه های گوناگون هواداران مجاهدین بود. و تا وقتی که این مسؤلیت را بر عهده داشت، در او حتا اندک سستی ندیدم. پر جوش و خروش بود و هر کاری را در این رابطه با جدیت و دقت و گاهی وسواس انجام می داد.
وقتی که تصمیم گرفت زندگی معمولی را رها کند و بطور تمام وقت به صفوف مبارزان بپیوندد، در نامه ای دو صفحه ای ، شورو اشتیاقش را برایم تبیین کرده بود. متاسفانه هرچه در میان کاغذ و دفتر هایم گشتم آن نامه را نیافتم. اگر پیدایش کنم عکس آن را منتشر می کنم. تا نمونه ای زیبا ، روشن و ستایش انگیز از عشق به آزادی را به تماشا بنشینید و بر نویسنده اش از صمیم جان آفرین ها گویید!
آن نامه خواندنی است. مرا پدر خطاب کرده بود و شاهد گرفته بود برای همه ی فراز و فرودهای زندگی اش که شاهدشان شده بودم.
دردهایش را می شناختم. با صبوری هایش آشنا بودم با مناعت و بزرگواریش صفا می کردم.
در پاسخ نامه اش به این مضمون برایش نوشتم:
دخترم ، برو، خوب راهی را انتخاب کرده ای، مبارزه برای آزادی. برو و لحظه ای هم درنگ نکن.
آن موقع من سکته کرده و در بیمارستان بستری بودم. به دیدنم آمده بود و کتابی درباره زندگی دلفین ها را به من هدیه داد همراه با همین نامه ای که گفتم!
شهرزاد ، دخترم با خلوص نیت صد درصدی علیه خمینی به مبارزه برخاست، با دلی پاک و سرشار از عشق به آزادی به مجاهدین پیوست و از اوج توانمندی اش تا همین اواخر که بیماری او را از پای افکنده بود از انتخابش با افتخار و عرور می گفت!
شهرزاد، دخترم، امشب در آغوش مرگ آرام گرفته است و من بی تابم و اشکم هیچ کمکی به بهت و دردمندی ام نمی کند!
یادش گرامی، نامش جاودان و چراغ راهش فروزان باد!