حسین پویا: خاطرات "بچه علم"!، وزیر دربارِ! "بچه شاه"!

 

- ما ایرانیهای مقیم خارج واقعا خوشبختیم که چنین "شاهِ آینده" ای داریم. قربانشان بروم که ده برابر زرنگ تر از شاه باباشان هستن. چند ساله که ما طرفداران سلطنت را چپ و راست سر کار میگذارند و ما قدرشان را نمیدانیم. یک روز شورای ایرانیان. یک روز وکالت. یک روز منشور. حالا هم که به تقلید از شاه باباشان یک حزب ایران نوین درست کرده اند و دارند تمرین می کنند که بیایند توی تلویزیون منحلش کنند و از همه ایرانیان خارج کشور بخواهند که در حزب رستاخیز جدید عضو بشوند. دیروز خدمتشان بودم. فرمودند تصمیم داریم یک مقدار کار اجرایی بکنیم که این چپولها اینقدر به ما گیر ندهند. عرض کردیم قربان خاک پای مبارکتان بشوم، بهترین کار اجرائی شما همان باربکیو درست کردن و معلق زدن است. مبادا گول اطرافیان را بخورید و وارد کار اجرایی بشوید.

 

چهارشنبه بعد از ظهر همان ۱۹ فوریه

یکی از نزدیکان اعلیحضرت زنگ زد و خبر شگفت انگیزی داد. می گفت یکی از اطرافیان در بی بی سی گفته است که شرکت کنندگان تظاهرات مونیخ در حمایت از شاهزاده بیش از  بیست هزار نفر بوده. برق از چشمام پرید. از او پرسیدم خودش اونجا بوده یا نه. گفت بوده. پرسیدم کیا اونجا بودند. گفت راستش همه جوره آدم اونجا بود. از جمهوری خواهان طرفدار سلطنت تا سلطنت طلبان پیرو خط امام تا هواداران مکتب شعبان جعفری و اصلاح طلبان رضاشاه طلب  همه بودن. گفتم جان مادرت چند نفر بودن. گفت حالا..... گفتم نه جون مادرت قسمت دادم. گفت آره و اینا خیلی بودن. ما همه جا گفتیم که بیشتر از بیست هزار نفر بودن. به شاهزاده هم همینو گفتیم خوشحال بشه. شمام همین رو بگید. خوبیت نداره. پای آبروی اعلیحضرت در وسطه. گفتم باشه منم همین رو میگم اما چند نفر بودن. گفت دویست سیصدتایی بودن. آخه سخته بخوای از سرتاسر دنیا آدم بیاری. خرجشو کی بده. اعلیحضرت مثل پدر مرحومش نم پس نمیده. تلفن را قطع کردم و شماره شاهزاده را گرفتم. عرض کردم تبریک قربون. برای جمعیت بیست هزار نفره مونیخ. گفت چه تبریکی مرد حسابی. جمعیت بالای صدهزار نفر بوده اونوقت این دولتهای مماشاتگر از ترس آخوندا گفتن بیست هزار نفر. دیدم اگه بخوام باهاش یکی به دو بکنم ممکنه حالش گرفته بشه و دست از مبارزه بکشه. گفتم بله قربان اینا نگران هستن که شما شاه بشید و قیمت نفت را گران کنید. خودتان بهتر از بنده سابقه انگلیسی ها را میدانید. ما مجبوریم تمکین کنیم. سکوت معنا داری کردند.

 

پنجشنبه ۲۰ فوریه

- امروز قبل از صبحانه پسر سردار ق. آمده بود. از قول پدرش می گفت که اگر شازده قبول کند و سردار ق. را بعد از رسیدن به مقام شاهی مسئول کل خرید ارتش شاهنشاهی بکند، حاضر است مخارج راه اندازی یک تلویزیون را برای سلطنت طلبان بدهد. به نظرم پیشنهاد خوبی بود. سر ناهار خدمت رسیدم. عجب باربکیویی کباب می کنند این شاهزاده. تصور نمی کنم که در تمام تاریخ ایران یک مدعی سلطنت اینقدر در کباب کردن باربکیو مهارت داشته است. حرفهای پسر سردار ق. را عرض کردم. فرمودند مخارج راه اندازی تلویزیون را بعضی کشورها به عهده گرفته اند.  ایشان اگر میتواند از دوستان دیگر هم کمک بگیرد و پول را نقدا به حساب خودمان حواله کند. هفته گذشته در کازینو بدشانسی آوردیم. هرچقدر دعا کردیم و دست به دامان مقدسین شدیم نتیجه نداشت و همش بد آوردیم.  حال پول نقد لازم داریم. البته بریزند به حسابی که مثلا برای مخارج اعتصاب کنندگان باز کرده ایم. خواستم عرض کنم که اگر موافق باشند در مورد واگذاری جزایر سه گانه با عربستان صحبت کنم. پول خوبی میدهند. اما ترسیدم دشمنان زیر میز ناهار میکروفون نصب کرده باشند. رفت و آمد کننده مخفی به این خانه زیاد است. با اینحال از اینکه اینهمه به فکر اعتصاب کنندگان هستند دلم باز می شود.

 

جمعه ۲۱ فوریه

صبح با یکی از اصلاح طلبان در باره جلسه ای با حضور شاهزاده صحبت کردیم. هم وضع مالیشان توپ است و هم با برخی مخالفین داخل در ارتباط هستند. باید هوایشان را داشت. گِله داشتند که شاهزاده در هر جمعی و جلسه ای شرکت می کنند، چند روز بعد به هم میزنند. گفتم تقصیر اطرافیان است که حسودیشان می شود و دوست ندارند ایشان رهبر کسی غیر از خودشان باشند. پدر پدرشان را هم همین اطرافیان درآوردند. گفت ما اصلاح طلبها هم حاضریم به ایشان وکالت بدهیم به شرطی که یکی دو بار در باره اعتقادشان به اسلام و اینکه مثلا اینکه در یک تصادف رانندگی در اتوبان یکی از امامان جانشان را نجات داده صحبت کنند. گفتم که داستان وکالت تمام شده. یک برنامه جدید باید راه بیندازیم. گفت پس جلسه ای بگذارید تا در باره برنامه جدید صحبت کنیم. البته فقط خود شما باشید و خود ایشان. کسانی دیگر اگر بخواهند حضور داشته باشند باید با نظر ما باشد. این شعبون بی مخهای جدید را ما مشکوک میدانیم. قول همکاری دادم

 

شنبه ۲۲ فوریه

- صبح پیام دادند که کار مهمی دارند و من باید بروم. یکی دو ساعت  بعد خدمتشان بودم. گیلاسی شراب در دست داشتند و قیافه متفکری به خودشان گرفته بودند. الهی قربان آن قیافه فیلسوفانه شان بروم. با لحنی فیلسوفانه فرموند که بعد از تفکر طولانی مدت، تصمیم گرفته اند که رهبری دوران گذار را به عهده بگیرند. عرض کردم قربان چرا خودتان را به دردسر می اندازید. شاید دوران گذار همراه با جنگ و دعوا و درگیری باشد. پول و درآمدی هم که فعلا در کار نیست. فرمودند تو هم مثل پدرت گاهی نفوس بد میزنی. کدام جنگ و درگیری. من در خارج هستم. از همینجا رهبری می کنم. فکر کردی من هم مثل بهرام گور میروم و تاج را از وسط دوتا شیر برمیدارم. نه جانم. قرار است تاج را برخی سرداران سپاه از بیت عاقا کش بروند و بیاورند اینجا که ما سرمان بگذاریم. از اینهمه درایت غرق شگفتی شدم. اما نگرانم که این کارها خرجش زیاد باشد و اعلیحضرت ضرر مالی بکند.

یکشنبه ۲۳ فوریه

- امروز از صبح همه اش توی فیسبوک بودم. چندتا از اطرافیان با عکس و صدای خودشان ویدیو گذاشته اند و به مخالفین اعلیحضرت بد و بیراه می گویند. البته این کارها لازمه سلطنت است و شعبان جعفری کارش انجام همین کارها بود اما خوب فعلا که شاهزاده در خارج تشریف دارند این کارها ممکن است به ضررشان باشد. بعد از ظهر شرفیاب شدم و داستان فحاشی اطرافیان را عرض کردم. فرمودند تو چقدر نازک نارنجی هستی. آنطور که در خاطرات پدرت آمده، پدرم خودش کم بد دهن نبود. به علاوه پدربزرگ من به وزیران و وکیلان مملکت از همین فحشها میداد و با چوب دستی به سر و کله شان میزد. به مجلس شورای ملی می گفت طویله. این لازمه سلطنت است. بگذار آنها فحش بدهند. ما فعلا انکار می کنیم. دیوار حاشا بلند است.