هادی مظفری: دیوی سیه درونت، پیوسته می خروشد

 

 

این آسمانِ ابری، عزمِ تگرگ دارد

انگار او نبردی، با شاخ و برگ دارد

بَرکَن ز ریشه اما، از خاکِ میهن من

اندیشه ای که در خود، آوای مرگ دارد

 

********

دیوی سیه درونت، پیوسته می خروشد

 

ضحاکِ پیر فرتوت، تا کی جنونِ اعدام

تا کِی به کشتن خلق، فرمان دهی و پیغام؟

 

هر لحظه بی توقف، سرها به چوبه دار

آتش کشی به جانها، در هر قدم به هر گام؟

 

تا کِی وضو نمایی، با خونِ بی گناهان

دانی چه سخت باشد، پایانِ تو و فرجام؟

 

خون و جنون، جنایت، با نام تو عجین شد

جغدی که بر خرابه، آوا کند به هر شام

 

از این ولایت تو، ما غیر از این ندیدیم:

بر کُشتن و دریدن، تاکید و سخت اِبرام

 

مسموم شد هوا از، گَندِ تنفس تو

معروفِ این جهانی، با ننگ گشته همنام

 

دیوی سیه درونت، پیوسته می خروشد

با اهرمن به یکجا، گردیده در تو ادغام

 

با آن عبا، عمامه، پنهان نمی توان کرد

رسوائی ات زبانزد، طشتی فتاده از بام

 

خلقی در انتظار است، تا ریشه ات بسوزد

تا صبحدم برآید، بی شک و هیچ ابهام

 

م. سروش