محمد قرایی : «آنها چهل وچهار بار نو شده‌اند»

 

 

« لَمْ یَمُنُّوا عَلَی اللَّهِ بِالصَّبْرِ وَ لَمْ یَسْتَعْظِمُوا بَذْلَ أَنْفُسِهِمْ فِی الْحَقِّ، حَتَّی إِذَا وَافَقَ وَارِدُ الْقَضَاءِ انْقِطَاعَ مُدَّةِ الْبَلَاءِ، حَمَلُوا بَصَائِرَهُمْ عَلَی أَسْیَافِهِمْ وَ دَانُوا لِرَبِّهِمْ بِأَمْرِ وَاعِظِهِمْ.» از خطبه‌ی ۱۵۰ علی(ع)
« بر خدا هم منت نگذاردند و فدا کردن جان خویش در راه خدا را کاری بزرگ نپنداشتند. تا آن گاه، که قضای الهی به پایان گرفتن ایام محنت موافق افتاد و از روی بصیرت شمشیر زدند و به فرمان اندرزدهنده خود، به پروردگارشان تقرب جستند».

درگذشت مجاهد خلق علیرضا معدنچی و بازپخش خطابة شورشی و شگفت او در رادیو ایران در سال۱۳۵۸، کلاف یک سینه سخن در مورد سازمان مجاهدین را در من باز کرد. اول حیرتم از آن خطابة شجاعانه به خاطرم آمد؛ شگفتی‌ شادی‌بخشی که به من دلگرمی می‌داد که در برابر خمینی که دارد آرمانهای انقلاب را زیرپا می‌گذارد، کسانی  هستند که بایستتد.

بعد به یادم آمد که در آن سالها از شگفتی‌های دیگری هم احساس شادی درونی کرده‌بودم. یکی‌اش دفاعیات به‌راستی شگفتی‌انگیز مهدی رضایی نوزده ساله در دادگاه نظامی شاه بود. با خود می‌گفتم چقدر این جوان صلابت و فهم و ایمان دارد؟  شگفتی شادیبخش دیگر لحظه‌ای بود که در سال ۱۳۵۵  در چندبرگی که مخفیانه بین هواداران سازمان دست به دست می‌شد، متنی با ۱۲ ماده خواندم و خیلی دلگرم شدم که در برابر خیانت فرصت‌طلبان به سازمان انقلابی میهنمان، کسانی هستند که در برابر آن خیانتکاران که از درون سازمان را متلاشی کرده‌اند، بایستند و راه درست مبارزه را نشان دهند. (در آن زمان نمی‌دانستم که نویسنده‌اش مسعود رجوی است.»

بعدها که تاریخچة سازمان را خواندم، دیدم گویی همه داستان مجاهدین همین حکایت شگفتی‌های شادیبخش است، و اگر درست نگاه کنم پیدایش خود مجاهدین و بن‌بست‌گشایی بنیانگذارانش، یک شگفتی شادیبخش بوده؛ چرا که پی بردم در زمانه‌ای که همه چیز به زمستان و سرهای درگریبان و آغاز فصل سرد ناامیدی فرامی‌خواند، راهگشایانی هستند و برای تاریخ میهن ما یک اندیشه‌ی نو و یک ایدئولوژی زدوده شده از غبار ارتجاع آخوندی آورده‌اند.

در سالهای بعد با یک واژه آشنا شدم: «بالندگی». این واژه را برای نخستین بار و فقط از فرهنگ سازمان مجاهدین می‌شنیدم. اما الان می‌توانم بگویم که مفهوم همین واژه بود که سبب آن شگفتی‌های شادیبخش در من و در نسل جوانی شد که به فکر نجات میهنشان از دیکتاتوری و ارتجاع بودند.

در ادامة این اندیشیدن به این رسیدم که نه تنها در آن سالهای دهه‌ی پنجاه، بلکه در تمامی این پنج دهه، مجاهدین در حال نوشدن و نوترشدن بوده‌اند و این معنای بالندگی است، و آنها تا همین روزها  به قدری نو شده‌اند،  که حتی برای من که از سال ۱۳۵۱ هوادار شدم، این نوشدن خیلی شگفت است. به چند مورد از نمونه‌هایی که در طول تمام این چهاردهه مرا به شگفت آورده و پیاپی وادارم کرده‌ که ارزش‌گذاریهای خود را بازبینی کنم و معیارهای خود را نیز نو کنم نگاه کنید:

۱-رهبری زنان و خواهران جوان در سازمان، وقتی که به‌عهده گرفتن مسئولیتهای سنگین توسط زنان از سال ۱۳۶۴ جهش کرد و در سالهای رزم ارتش آزادیبخش، توان آنان را دیدم. اما امروز نسل جدیدتری را می بینیم که با مسئولیتهایی سنگین در لایه‌ی رهبری سازمان قرارگرفته‌اند.

۲-پذیرش این زنان توسط مردان، به‌ویژه توسط مجاهدان باسابقه‌ای که هریک برای همسن‌های خودم از جوانی تا امروز الگویی بزرگ بوده‌ و هستند.

۳- حضور خواهران و برادران جوان (عضو یا هوادار) مسئول در مدیریت فعالیتهای سیاسی سازمان در روابط خارجی و در تشکیل انجمنهای گوناگون سیاسی و فعالیتهای شگفت آنان در سازمانهای بین المللی برای دفاع از حقوق بشر و حقوق افراد مقاومت از جمله مجاهدین.

۴-گسترش شگفت هواداران سازمان در داخل ایران(کانونهای شورشی) و عملیاتهای گستردة آنان در شرایط شدید امنیتی.

۴- گسترش شگفت هموطنان هوادار و پشتیبانان  مقاومت و توان آنان در سازمان دادن گردهماییها و راهپیماییهای بزرگ همچون راهپیمایی اخیر۲۰ بهمن امسال۱۴۰۳ و تحصنها و اکسیونهای متعدد با سرعت و کیفیت بسیار زیاد.

۵-حمایتهای بیشمار شخصیتهایی از سراسر جهان، از همه رسته‌های سیاسی، حقوقی، نظامی، مذهبی،... نسبت به سازمان که هر روز با سخنانشان در گردهماییها و کنفرانسهای مقاومت یا در مجالس کشورها یا محافل بین‌المللی دنیا از حقانیت و توان و پیشرفته‌بودن و ضرورت پیروزی این مقاومت و مجاهدین سخن می‌گویند.

اینهاست بخشی از جلوه‌های نوشدن‌های سازمان و پیرامونیانش در ایران و جهان، که بطور واقعی می‌توان در هر مورد آن با اسناد و شواهد بسیار، کتابها نوشت و به‌راستی این کار یکی از کم‌کاریها و کوتاهیهای من است و این درنگ خودم را بر ضرورت بیان حقایقی که چند نمونه از آن را ردیف کردم، مرهون آن برادر بزرگوار علیرضا معدنچی هستم که اندیشه درمورد شأنش تلنگری بیدارکننده برایم شد. و به‌راستی مقدمه و مسبب این هشیار شدن به شگفتیها، یاد او  به عنوان یکی از «شریف‌ترین نمونه‌های روشنفکران انقلابی میهنمان» بود.

این، عبارت خود او بود که روزی در مورد جایگاه و شأن مجاهد شهید وارسته و محقق ابوذر ورداسبی و دکتر محمدحسین حبیبی شهید که به نبردهای فروغ جاویدان شتافته بودند، برای آنان به‌کار برد، و این روزها یادآوری آن، مرا به این فکررهنمون شد که وجود خود علی‌صفا و تنی چند از همردیفان و همسنخ‌های او، خود یکی از شگفتی‌های دنیای اندیشه و عمل و آرمان و رزم در ایران امروز ماست.

چندی پیش در خواندن زندگی شاعر جوان میهنمان بکتاش آبتین، که در اسارت حکومت آخوندی عامدانه توسط حکومت آخوندی به قتل رسانده‌شد تاکید مکرری دیدم که: «حلقة مفقودة هنر و روشنفکری در ایران ما این است که کسانی باید پیدا بشوند که دست به عمل بزنند»، و خود بکتاش در مسیر اثبات همین بایستگی و ایستادن پای این اعتقاد جانش را داد. حالا من در کنار علی‌صفا صفی از آن روشن‌اندیشان شریف مسئول و انقلابی و متعهد به عمل ضروری برای نجات ایران و فرهنگ ایران و برپایی ایرانی آزاد را می‌بینم. بگذارید نامهای برخی‌شان را بنویسم: جانهای شیدا و عاشق و نویسندگان و شاعران و محققان و متفکرانی همچون:

مجاهد شهید احمد شادبختی، مجاهد صدیق حمید اسدیان، مجاهد شهید ابوذر ورداسبی، نویسندة و متفکر دکتر حسین حبیبی، مجاهد شهید و رزمندة ارتش آزادیبخش مهدی حسین پور(بهداد)، مجاهد صدیق ابراهیم سعیدی، مجاهد شهید بهروز ثابت، مجاهد صدیق عزیزالله صناعی، و بزرگانی از وادی اندیشه و قلم چون دکتر منوچهر هزارخانی....

البته بازهم  در ادامة نامهای اینان، از شاعر و نویسنده و محقق و هنرمند  هستند که این نوشتار گنجایش ذکرشان را ندارد.

بله! این یکی از پدبده‌های شگفت زمان ماست که عامل آن، همانا پیدایش جنبش آزادیخواهی متکی بر مکتب انقلابی چون مجاهدین در تاریخ معاصر ایران است. سلسله‌ای از روشن‌اندیشان که دیگر به قلم تنها بسنده نکردند بلکه عمل را بر قلمهای خود سوار کردند. حملوا بصائرهم علی اسیافهم.  

به یاد دفاعیات شهید والامقام شاعر و نویسنده و انقلابی خسرو گلسرخی افتادم که در ورای تفاوت اعتقادی، آنسوی تعهد و وجدان و ادراک را در عمل علیه ستمگر و دیکتاتور و غارتگر و در دفاع از خلق محروم و ستمدیده می‌دید. یا آن هنرمند دلاور فدایی سعید سلطانپور.... به‌راستی بدون درک  عمق این شرافت اعتقادی نمیتوان جمله‌ی نادر دکتر منوچهر هزارخانی را معنا کرد که در خلال بحثی در مورد مجاهدین و شورای ملی مقاومت و مسعود و مریم رجوی، گفت: «مجاهدین غبار از رخ دین زدودند.»

به راستی این یک پدیدة نو در تاریخ اندیشه و عمل در ایران ماست. پیدایش روشنفکران و بیدارانی از جامعه که شرافت قلم را در عمل ضروری و حیاتی و بی‌ملاحظه‌ی مرزهای اعتقادی و تفاوتهای مکتبی و ایدئولوژیک دیدند، و خود با عمر و جان و زندگی و اندیشه و تلاش و فدای خود به این اعتقاد وفا کردند. تصور من این است که شاید این شگفت‌ترین شگفتیهای شادیبخشی است که عامل و مسبب آن پیدایش سازمان مجاهدین خلق ایران و سازمان چریکهای فدایی خلق ایران بودند. انقلابیون پیشتازی که در قدم دوم بعد از درک نیاز نجات مردم ایران و ضرورت شکافتن سد و بن‌بست راه آزادی مردم، به قول شادروان شاملو، پیش از آن که به خاک افتند، مردند! تا بتوانند به تاریخ و فرهنگ ایران بگویند جهان اندیشه و اندیشمندی و قلم با کلماتی از جنس عمل نوشته ساخته می‌شود.  

برمی‌گردم به علیرضا معدنچی که یکی از این عمل کنندگان به اندیشه از همان روزهای آغاز جوانی اش در زندان و بعد از آزادی و در رادیو ایران و بعد در رادیو مجاهد در دل کوهستان و سپس در نشریة مجاهد و سپس در تلویزیون ملی ایران سیمای آزادی پنجاه سال مستمر در میان آتش و نبرد و موشک و هجوم و محاصره قلم زد.

اما این بحث من یک بخش پایانی هم دارد؛ این که، شاید بهتر بود ابتدا از یک خاطره‌ام شروع می‌کردم، روزی در سال ۱۳۵۹.  خمینی نقابش را برداشت و حرفهای ناحقی زد و چماقدارانش به مقر مجاهدین در بنیاد علوی در تهران، خیابان ولی عصر حمله کردند. مجاهدین برای پرهیز از فعال شدن تضاد، همه مراکزشان در سراسر ایران را بستند. راست بگویم آن روز من خیلی وارفتم. خیلی از دوستانم هم مثل من حالشان گرفته شد. اما آن واقعه به یک نتیجة خیلی عجیب منجر شد. بساط مجاهدین در هر چهارراه و خیابانی پهن شد و آنها توانستند خودشان را نه در اطلاعیه‌ها، بلکه در وجود جوانان آگاه و دوست داشتنی و آرمانهای زیبایشان برای سعادت مردم، به همه بشناسانند. این، یک روی سکه بود. روی دیگر آن این بود که چیستی خمینی و حکومت پشت پازده به انقلاب مردم را هم به همه بشناسانند و توهم‌های زاده شده از دینفروشی آخوندی در ایران را از برابر دیدگان مردم کنار بزنند.

از آنروز، تا حالا که سال ۱۴۰۳ دارد تمام می شود یعنی در ۴۴ سال، این بلای شوم که در بالا نوشتم و ثمر خیر و شکوفایش دست کم ۴۴ بار تکرار شده. البته ۴۴بار در صورتی که از صدها بلایی که خمینی و دنباله‌اش بر سر مجاهدین در هر روز و هر هفته و ماه هر سال آوردند چشم‌پوشی کنیم و حداقل یکی از آنها را در نظر بگیریم.  اجازه بدهید اسم این بلا و ثمر نیکش را بگذارم سکة «شر و خیر».

بله! ۴۴ سال است که با چشمان خودم دارم میٰ‌بینم که آن سکة شر و خیر پیاپی جلویم می‌چرخد و شرها پس از مدتی به خیرها تبدیل می‌شوند.

درخواست دارم خودتان نگاهی به پشت سر بکنید تا مرا از بیان نمونه‌های تبدیل شر به خیر راحت کنید. آنگاه من می‌توانم فقط یک موردش را بیان کنم و نتیجه‌ام را بگیرم.

این مورد،یکی از آخرین چرخش‌های سکة شرو خیر، محاصرة مجاهدین در زندان اشرف و لیبرتی و موشکباران آنهاست؛ با روزهایی که هر ساعتش پر از آمادگی برای رویارویی با فرود موشک بر سقف خانه و شهادت بود.  روی دیگر این سکه، هجرت مجاهدین به اشرف ۳ بود.

حال می‌پرسم آیا بساط مجاهدین پس از تبعید از عراق به اروپا، در تمام جهان پهن نشد؟ و آیا عین همان نتیجة هجوم به بنیاد علوی، دنیا به حقانیت مجاهدین و نابحقی آخوندها پی نبرد؟

در این زمینه هم کار را به عهده خودتان می گذارم که دو کفه را جلو چشمتان بگذارید. شما هم می‌توانید برای این که زحمت زیادی نکشید فقط یک صحنه را در نظر آورید. ۲۲ بهمن امسال (۱۴۰۳) و درخشیدن خروش هواداران و پشتیبانان مجاهدین در پاریس، و در آن سو فلاکت آخوندها در ایران. 

اگر بحث من درست باشد من این نتیجه را می‌‌گیرم که اگر هر سال سکة شر و خیر یکبار چرخیده باشد، مجاهدین در تمام این ۴۴ سال ۴۴ بار تغییر کرده‌اند. ۴۴ بار نو شده‌اند. و ۴۴ بار طلوع از دل غروب. ۴۴ بار به آتش و خون کشیده شدن و پرکشیدن از دل آن و پرواز جدید، و هربار افزودن خیر و نیکویی‌ تازه ای به این این قافله. به زبان تصویر اگر بخواهم صحنه را مجسم کنم میگوید کاروان کوچکی را تصور کنید که در راهی به نام راه آزادی با توشة صدق و فدا قدم گذاشت و پیش رفت و در این به رغم هجوم قبایل شر، نه که از آنان کم نشد بلکه پیاپی جانهای عاشق به او پیوستند و پیاپی بر او نیکی و توان و نوید و صفا و اراده و آرمانهای نوتر افزوده شد و حال این کاروان عظیم و طولانی به دروازه‌های ایران آزاد فردا  نزدیک می‌شود. علی‌صفا یکی از راهیان این کاروان بود.

محمد قرایی ۸ اسفند۱۴۰۳