فرمان رضاشاه کشتار فجیع زائران بی پناه در مسجد گوهرشاد مشهد

 

   در سال ۱۳۱۳شمسی رضاشاه به همراهی نخست وزیرش محمدعلی فروغی به ترکیه سفر کرد. در این سفر ۴۰روزه با گوشه هایی از «مظاهر تمدّن غرب» در آن کشور آشناشد. رهاورد این سفر جشن هزاره فردوسی، تأسیس فرهنگستان ایران، تأسیس دانشگاه تهران، تغییر کلاه مردان و «کشف حجاب» بود.

    از آنجایی که در جریان تغییر اجباری کلاه مردان، از جمله عمّامه، به کلاه شاپو،  کشتار وحشیانه معترضان در مسجد گوهرشاد مشهد در تیرماه ۱۳۱۴ رخ داد، وقتی ۸ماه بعد در ۱۴14 اسفند همان سال فرمان «کشف حجاب» اجباری صادرشد و به اجرا درآمد، معترضان از ترس این که دوباره کار به خونریزی و کشتار بکشد، مقاومت علنی چندانی دربرابر این فرمان جابرانه از خود نشان ندادند و زنان مخالف این فرمان روی پنهان کردند و در حدّ ممکن از ظاهرشدن در معابر عمومی خودداری کردند.

   شیخ احمد بهار، از شاعران آزادیخواه مشهد، که همزمان با واقعه کشتار در مسجد گوهرشاد در آن شهر می‌زیست و در همان واقعه به زندان افتاد و با شماری از دستگیرشدگان این رویداد خونین همبند بود، در این باره می نویسد:

   «... قضیه بمباران و قتل و غارت مسجد و حرم امام رضا در زندگی ما دو بار تکرارشده؛ دفعه اوّل که به دست تزاریان صورت گرفت، با آن که خیلی برای مسلمین دردناک بود، از حیث قتل نفوس و بی احترامی به این پایه نرسید. با وجود آن، نام آن را "عاشورای ثانی" نهاده بودند و هنوز هم در مشهد و بسیاری از ولایات، مسلمین روز مزبور را عزادارند. ولی این فاجعه، که اتّفاقاً در همان روز دهم ربیع الثانی [۱۳۳۰قمری] که تزاریان دست به آن رفتار خشن زده بودند، تکرارشد... خیلی فجیع تر و از حیث کشتار به مراتب افزون تر بود. به طوری که خراسانی ها "عاشورای ثالث"ش می خوانند...

   جمعی... از مردم که راجع به کلاه تازه حرفهایی زده بودند، شهربانی عدّه یی از اینها را گرفت و حبس کرد. جمعی دیگر به هواخواهی محبوسین برخاستند و ضمیمه دسته اوّل شدند. به [رضاشاه] تلگراف کردند که چرا آنها را توقیف کرده‌اند. شهربانی تلگراف کنندگان را که قریب صد تن می شدند، توقیف کرد. البته عده بیشتری باز به حمایت آنها برخاستند و به مسجد جامع رفتند...

   روز اوّل مأمورین آگاهی با اسلحه گرم، از قبیل موزر و برونینگ ریختند و چند نفر را در میان مسجد به قتل رسانیدند.

  روز دوّم عدّه یی نظامی به آنها شلیک کردند و  عدّه دیگری را به خاک هلاک افکندند و خیلی جوانهای خوب کشته شدند...

   شب دهم ربیع الثانی (۲۰تیرماه ۱۳۱۴ش) اطراف مسجد [گوهرشاد] محاصره شد...

   نظامیان با نحو مفتخرانه‌یی می‌گفتند: قسمت توپخانه خیلی فعالیّت به خرج داد و درب مسجد را از طرف پایین شکست و قسمت پیاده هم از طرف صحن کهنه و حرم امام رضا وارد مسجد شد و مسجدی ها را هدف اسلحه سرد قراردادند ولی چون عدّه آنها زیاد بود، اسلحه گرم مصرف شد و عدّه خیلی زیادی به قتل رسیدند. مسلسلهای کوچک را دم درِ شبستانها قراردادیم و به داخل شبستانها شلیک کردیم. مثل برگ درخت مقتولین روی هم ریختند. بعد قریب دو هزار نفر را دستگیر کردیم که الآن در فوج پیاده در میان بیابان، همه، نگهبانی می‌شوند و مثل حلقه انگشتر اطراف آنها را پیاده نظام احاطه کرده است و هر شب عده یی از آنها را شلّاق می زنند...

   شهر نظامی است. مردم خیلی کشته شده اند. اجساد کشتگان در چند نقطه مختلف با کامیونهای بزرگ و غیره برده شده و دفن شده است. خیلی از مردم زخمی بوده‌اند ولی آنها را جزء کشتگان در کامیون ها ریخته و زنده به گورکرده‌اند.

   در مسجد [گوهرشاد] صبح آن شبِ کشتار، خون به قدری زیاد بوده که از آجرهای مسجد، لَخت لَخت می کنده اند و بالاخره حریف نشده اند، بعضی آجرها را کنده اند. در و دیوار مسجد همه خون آلود است. به قدری قطعات اجساد، از قبیل انگشت، دست، پا، سر، داخل خونها و شبستانها و صحن مسجد بوده است که کامیونها از آنها پرشده و برده اند. به قدری مردم مفقودالاثر هستند که هر خانواده یی  گمشده یی دارد ولی جرأت اظهار ندارد...

  [رضا] شاه اکیداً امر داده است که با جبر و فشار و کارزار، این کار خاتمه یابد... و آن قدر خون مردم بی گناه را ریختند...

   روزی مرا به درشکه رئیس محترم ستاد نشانده به زندان شهربانی، گوسفندوار، تحویلم داده، رسید گرفتند. حبس مجرّد، اتاق نمناک، دالان هولناک، فریادهای سهمناک، ناله شکنجه شوندگان، صدای آیندگان و روندگان، همه، دست به هم داده و مرا تا چهار ساعت خموش و مدهوش ساخت.

... کسانی که با چشم خود روز بعد مسجد گوهرشاد را دیده‌اند، چنین می گویند: صحن مسجد غرق خون بود، به طوری که لَخت لَخت از زمین می کندیم. فرش زمین ناپدید بود. دیوار شبستانها به قدر یک آدمِ قدراست خون آلود بود. از بس که مردمِ مجروح خود را به در و دیوارها زده بودند جایی را که بتوان از سفیدکاری سابق پیداکرد، نبود... دهاتی هایی که از خارج شهر آمده بودند، در شبستانها خفته بودند. هنگام شلیک به داخل شبستانها، راه فرار نداشتند،  مثل برگ درخت روی هم می ریختند و تا جان داشتند خود را به در و دیوار می زدند. خون آنها شبستانها را لجن زار می ساخت...» («شناسنامه»، زندگانی و آثار شیخ احمد بهار، به کوشش جلیل بهار و مجید تفرشی، چاپ اوّل، تابستان ۱۳۷۷، تهران، ص۶۳تا۶۸).