جمشید پیمان:  عروج عیسا

 

 

در انقضای راه

شب مانده بود وُ ماه.

می‌سوخت آسمان

در چشم پُرهراس مسیحا به جلجتا

من بودم وُ

چراغ خواهش خاموش یک نگاه.

 

خورشیدِ خسته‌یِ دلِ بی همنوایِ من!

صبحت به خیر.

نقشی نمانده بی تو ز شادی به چشم عشق

بعد از تو باغ نشد همدمِ بهار

ابری نگشت مرهم داغِ لبِ کویر

بعد از تو هرچه کرد خدا

بود اشتباه!

 

خورشیدِ خسته‌یِ دلِ بی همنوایِ من!

بی تو نمی‌دَمَد به نگاهی حضور صبح

بی تو شب است و شورش یک شهر بی پناه!

 

مریم صلیب رنج تو را می‌کشد به دوش!

 

۲۹/۵/۲۰۲۵