پرده آخر ریاکاری چندش آور سیاسی علی خامنهای در برابر موج ملیگرایی ایرانی
در تاریخ معاصر ایران، کمتر لحظهای را میتوان یافت که اینچنین پردهٔ نفاق و ریا از چهرهٔ باصطلاح زمامداران دینی کنار زده شده باشد. شب عاشورای امسال، برای رژیم ولایت فقیه، نه شب عزاداری، که شبی از جنس رسوایی و استیصال محض بود؛ شبی که علی خامنهای، رهبر تبهکار و پابگور حکومت جنایتکار اخوندی ، پس از چند هفته خزیدن در تاریکی و ناپدید شدن از انظار عمومی، برای اولین بار در برابر دوربینها ظاهر شد. اما این بازگشت، نه با صلابت بود و نه از موضع اقتدار؛ بلکه با التماس و فریبکاری و با توسل به مفاهیمی بود که چهل سال تمام، او و دستگاهش با آنها دشمنی داشتهاند: «میهن»، «وطن»، و «ایران».
خامنهای، که در طول عمر ننگین سیاسیاش، ملیگرایی را «کفر»، وطنپرستی را «انحراف» و حتی واژههایی چون «ایران» و «ملت ایران» را ابزار «غربزدگان» میدانست، در شب عاشورا از مداح سرسپردهاش، خواست که ترانهای با مضمون میهنپرستانه اجرا کند؛ ترانهای با عنوان «ای وطن»، که سالها پیش توسط محمد نوری، خوانندهای تودهایتبار و حکومتپذیر، خوانده شده بود که هیچگاه در جمهوری اسلامی ممنوع هم نبوده است.
مداح کریه الصوت، بدسیرت و بدقوارهٔ حکومت، با صدای ناهنجار و چهرهای که خود مظهر زشتی است، با لودگی و وقاحتی تمام به تحریف بیشرمانهٔ ترانه مزبور نیز پرداخت؛ واژگان دینینما و الحاقات توهینآمیز را همچون چرک و لجن بر پیکرهٔ اثر ناب شاعر و ترانه سرای جاودانه یاد تورج نگهبان پاشید، و کوشید پیام روشندلانهٔ آن ترانه را در لجنزار عوامفریبی مدفون کند. این هتک حرمت به ساحت ترانه مزبور طبعا موجب اعتراض و خشم بازماندگان زنده یاد نگهبان به این عمل حقارت بار گشته است . نتیجه، اما چیزی جز صحنهای مضحک، مشمئزکننده و رسوا نبود؛ تقلایی خفتبار برای مصادرهٔ مفاهیم وطنپرستانه توسط جماعتی که تمام عمر خود را صرف نفی وطن، خاک، پرچم و ملت کردهاند.
خامنهای، البته بهخوبی میداند که نسخهٔ اصیل و انقلابیتر این ترانه، همان «ای ایران، ای مرز پرگهر» اثر استاد بزرگ روحالله خالقی با شعر دکتر حسین گلگلاب و صدای ملکوتی بنان است، که سالها ممنوعالپخش است و همچنان هم در رسانههای رسمی رژیم جایی ندارد. اما امروز او از ترس طغیان خلق، ناچار است به نسخههای بیخطرتر و سانسورشدهتر همان مضامین روی بیاورد تا بلکه در این طوفان ملیگرایی برخاسته از خشم عمومی، خود را پنهان کند. چه مضحکهای بزرگتر از آنکه کسی که واژهٔ «وطن» را «شرک» میدانست، حالا در «حسینیه امام خمینی» به ترانهخوانی وطنپرستانه متوسل شود؟!
خامنهای، و سوراخ موش!
بازگشت علی خامنهای در این شب، از جهات زیادی قابل تأمل است. یکی از مهمترین آنها،پدیده انزوای رعبآور او پس از حملات نظامی اسرائیل و آمریکا است. از زمان آغاز حملات مستقیم اسرائیل به مراکز نظامی سپاه و حزبالله در خاک ایران، و پس ازاعلام رسمی اسرائیل مبنی بر ضربات دقیق به مراکز راهبردی، خامنهای برای هفتههادر سکوت و پنهانکاری شرم آور و زبونانهای فرو رفت.
اما این پنهانکاری، رسوایی آشکاری است که در تضاد کامل با شعارها و لفاظیهای پرطمطراق گذشته او قرار دارد. همان کسی که در سال ۲۰۰۳، پس از سقوط بغداد و دستگیری صدام حسین اورا با لحنی تمسخرآمیز چون موشی از ترس به سوراخخزیده توصیف میکرد اکنون خود، با فرورفتن در سکوت و پنهانکاری، همان راهی را در پیش گرفته که روزی با تمسخر، نشانه ذلت و فروپاشی میدانست و پیشتر، در پی حملات ۱۱ سپتامبر ۲۰۰1، دربارهٔ جورج بوش هم گفت: «آمریکا با آنهمه ادعا، حالارئیسجمهورش جرات نمیکند حتی در شهر خودش با مردم روبرو شود، اینها شیرنیستند، گرگ نیستند، اینها موشاند…»
امروز اما، خامنهای خود دقیقاً در همان جایگاه قرار دارد.
او به گرد صدام هم نمیرسد که خفتِ تسلیم بیقید و شرط به آمریکا را نپذیرفت و تا واپسین لحظه هم ایستاد و هر دو پسرانش نیز در درگیری با نیروهای نظامی عراق اشغال شده کشته شدند.
اما خامنهای با نخستین نسیم تهدید، تن لرزاند، به سوراخ خزید، و با التماس و واسطهتراشی، برای حفظ جان خود دنبال معامله با همان دشمنی رفت که همواره شعار مرگش را میداد. او تنها با سکوتی لرزان، پنهانی فلجکننده، و ترسی مرگبار از شورش مردم و حملات خارجی، به سوراخی خزیده که هیچ دوربینی جرأت نداشت از آن تصویری منتشر کند.
و حالا، در شب عاشورا، با نگاهی وحشتزده و لرزان، در میان مداحان و مجیزگویانش ظاهر میشود تا شاید با ترانه «ای وطن» درد بیوطنی خود را تسکین دهد. اما دیگر دیر شده است.
نفاق تاریخی با واژهٔ «ایران»
باید به خاطر سپرد: رژیمی که امروز از مداحان خودفروخته اش میخواهد «ای وطن» را بستایند، همان رژیمی است که در تمام چهار دههٔ گذشته، با دیدگاه فرهنگ و هنرستیزی هولناکش ملیگرایی را معادل بیدینی، ناسیونالیسم را غربزدگی، و حبالوطن را یک انحراف عقیدتی معرفی کرده است.
دجال قرن و دشمنی ساختاریاش با ایران و ملیگرایی
پیش از ورود به بحث و تحلیل ریشهای سیاستهای ضدملی حاکمیت ولایت فقیه و تغییر خفت بار مواضع خامنه ای درمانده ، لازم است نگاهی داشته باشیم به دیدگاه ارتجاعی و انکارآمیز خمینی، دجال خونریز قرن و بنیانگذار این دیدگاه ایران ستیزانه نسبت به مفاهیم بنیادینی چون ملت، ملیت، میهن و وطن ، ملیگرایی و ایراندوستی.
زیرا خمینی نه از سر جهل یا اتفاق، بلکه با نگاهی سازمانیافته و خصمانه، سالها به ترویج نفرت از این مفاهیم پرداخت و از همان ابتدا، ارکان هویت ایرانی را دشمن اصلی خود میدانست.
در تاریخ میهن ما، کمتر چهرهای را میتوان یافت که تا این اندازه خصومت با ایران، ملت ایران، و مفاهیم مترقی چون وطندوستی و ملیگرایی را در گفتار و کردار خود متجلی ساخته باشد. خمینی ـ این دجال قرن، خونریز جهلگستر، و پیشوای دکان اسلامپناهی ـ نه با استعمار جنگید، نه با استبداد؛ بلکه با ملت ایران، با هویت ایرانی، و با ریشههای مدنیت ایرانزمین دشمنی کرد.
اسلامی که او از آن دم میزد، نه دین رهاییبخش پیامبر رحمت، که نقابی بود برای ولایت مطلقه فقیه. در قاموس او، اسلام «نام مستعار» قدرتطلبیاش بود، و هر صدای ملی، انسانی و ایرانی، باید سرکوب میشد تا این دکان عوامفریبانه پابرجا بماند.
۱. «ملت»؛ قربانی نخست دکان ولایت
یکی از نخستین قربانیان نظام خمینی، مفهوم ملت بود. با استقرار حکومت آخوندی، حتی نام «مجلس شورای ملی» که قرار بود حافظ منافع ملت ایران باشد را خائنانه به «مجلس شورای اسلامی» تغییر دادند! این تغییر ساده ظاهری، در واقع حذف «ملت» از معادلهٔ قدرت بود و جایگزینی آن با «اسلامِ ولایت»؛ همان اسلامی که بهگفته خمینی، برتر از ایران، ملت، حقوق بشر و هر ارزش انسانی دیگری بود.
کد کلیدی:
تغییر «مجلس شورای ملی» به «مجلس شورای اسلامی» نشانهای بود از آغاز حذف رسمی و نمادین «ملت ایران» از ساختار حاکمیت، و جایگزینی آن با حاکمیت یک ایدئولوژی تمامیتخواه که خود را بهدروغ «اسلام» مینامید.
۲. حمله به ملیگرایی؛ خشم دجال از ملت
خمینی بارها و بارها ملیگرایی را نهتنها زیر سؤال برد، بلکه آشکارا آن را نفی کرد:
«ملیگرایی خلاف اسلام است. ملیگرایی اساس بدبختی مسلمین است.»
(صحیفه نور، ج ۱۲، ص ۲۸۰)
«کسانی که به اسم وطندوستی مقابل اسلام میایستند، خائناند!»
(صحیفه نور، ج ۱۲، ص ۲۷۴)
«ما چقدر سیلی از این ملیّت خوردیم!»
(صحیفه نور، ج ۱۲، ص ۲۵۶)
در دستگاه فکری این دجال قدرتطلب، ملت ایران بزرگترین مانع بود برای اجرای طرح خلافت شیعه با نقاب «اسلام». هرجا سخن از ملیت و ایراندوستی آمد، او آن را برابر با شرک، خیانت، و غربزدگی دانست.
۳. نفی مرزها و هویت؛ مقدمهٔ ذوب در ولایت
خمینی بهصراحت مرزهای ملی را نفی میکرد. در یکی از گفتارهایش گفت:
«ما یک ملت اسلامی هستیم، نه یک ملت ایرانی، عراقی، افغانی یا پاکستانی!»
(صحیفه نور، ج ۱۸، ص ۲۱۶)
او حتی «ایرانی بودن» را نشانهٔ انحراف از اسلام معرفی میکرد:
«اینکه بگویند ما ملت ایران هستیم، آنها ملت عراق هستند… این برخلاف اسلام است!»
(صحیفه نور، ج ۱۷، ص ۱۷۰)
برای خمینی، اسلام، تنها نام دیگر «خود او» بود؛ «خودِ برتربین، تمامیتخواه و ضدایرانی». ملتی که از ملیت خود دم میزد، بهزعم او مشرک بود.
۴. ایراندوستی؛ جرم نابخشودنی در حکومت دکاندار دین
حتی عواطف انسانی نسبت به وطن، در قاموس خمینی گناه تلقی میشد. او با صراحتی شگفتانگیز گفت:
«ایراندوستی از اسلام نیست. آنهایی که دم از ایراندوستی میزنند، اسلام را نشناختهاند.»
(صحیفه نور، ج ۱، ص ۲۴)
در هیچکجای تاریخ ایران، هیچ حاکمی اینگونه با نفرت از وطن سخن نگفته بود. این دجال، حاکم شده بود تا ایران را از درون بپوساند، نه برای نجات آن.
۵. مصدق؛ آینهای که دجال را خشمگین کرد
در نگاه خمینی، بزرگمردی چون دکتر محمد مصدق، نهتنها دشمن بود، بلکه کافر نیز محسوب میشد. او گفت:
«مصدق مسلم نبود… سیلی خورد چون به ملیت تکیه کرد!»
(صحیفه نور، ج ۲۱، ص ۸۵)
دشمنی با مصدق، در واقع دشمنی با استقلال، قانونمداری، و مردمسالاری ایرانی بود. دجال قرن، از قهرمانان ملت کینه داشت؛ زیرا با تصویر او، چهرهٔ خویش را بهتر میدید: چهرهای خونآلود، تیره و غرق در قدرتپرستی.
۶. اگر ایران را هم از دست بدهیم… مهم نیست!
یکی از فاجعهبارترین سخنان خمینی جملهایست که هنوز زخم آن بر جان ایران باقیست:
«ما اگر ایران را هم از دست بدهیم، مهم نیست؛ مهم اسلام است!»
اما «اسلام» در این جمله، معنایی ندارد جز اسلام ولایت، اسلام سرکوب، اسلام اعدام و سانسور. برای این دکاندار دین، ایران نه خانه، که گروگان بود؛ و تا زمانی که مطیع بود، ارزشی داشت.
نتیجهگیری: دکان اسلامپناهی، نقاب حکومت ضدایرانی
خمینی نهتنها بنیانگذار یک حکومت ضددموکراتیک و استبدادی بود، بلکه تمام قد، با هویت ایرانی و ملی جنگید. او با نقاب دین و دکان اسلامپناهی، مفاهیمی چون وطن، ملت، ملیت و تاریخ را لگدمال کرد. این جنگ نه جنگی گذرا، بلکه جنگی ساختاری بود که تا امروز ادامه دارد؛ جنگی میان یک ملت ریشهدار و تمدنساز، با یک ایدئولوژی عقبمانده، تمامیتخواه، و خونریز.
خامنهای هم به صفت سلف جنایتکارش خمینی ایران ویران کن و ایران ستیز، در دهها سخنرانیاش گفته بود:
«ما مسلمانیم، نه ایرانی. ناسیونالیسم، یک تفکر باطل و پوسیده است.»
«بعضیها به جای دین، به ملیت خود مینازند. این انحراف است.»
«ایران بدون اسلام چیزی ندارد.»!
و حالا، همین آدم، در شب عاشورا، چنان درمانده شده که برای بقای خود دست به دامن واژههایی میشود که چهل سال برای حذفشان جنگیده است. این، نه بازگشت به ریشههاست، بلکه نشانهٔ مرگ فکری و سیاسی دیکتاتوری است که دیگر هیچ ابزار مشروعی برای بقا ندارد.
ترانه «ای وطن » از گلوی خیانت و از موضع ضعف و درماندگی
یک نمایش سخیف و تهوعآور دیگر از شیاد اعظم، علی خامنهای، و دار و دسته دروغپرور او: این بار به ضرب و زور «سینهزنی» با ترانهای که نه سنخیتی با عرفان داشت، نه رنگی از نیایش، و نه نسبتی با آیین سوگواری. صرفاً تقلایی بیمایه برای بزک چهرهای منفور با ابزاری بیارتباط. ترانهای تهی از معنا و فاقد کمترین بار معنوی، که حالا در هیئت عزاداری این قوم ریاکار، به ابزاری نمایشی بدل شده است.اما دجال اعظم به این نیز بسنده نکرد. در ادامه این مضحکه، با وقاحتی حیرتانگیز، در توییتی ریاکارانه نوشت:
«#ای_ایران بخوان!»
و چاپلوس اعظم، رئیسجمهور دستنشاندهاش، نیز با همان ژست نکبتبار و در ادامه رمالگریهای دائمیاش، چنین نوشت:
«حسینیه ایران تا همیشه جاودان و پابرجاست…
در روح و جان من
میمانی ای وطن…
#ای_ایران بخوان»
براستی چه طنز سیاهی! کسانی که نفسِ وجودشان، خاک ایران را میفرساید و ارادهشان، جز ویرانی و تباهی برای این سرزمین ندارد، ناگهان در جامهی وطندوستی ظاهر شدهاند! گویی گرگ با پوست بره، برای لحظهای دیگران را فریب دهد، غافل از آنکه خلق ایران، این صحنههای تکراری و چندشآور را سالهاست شناخته، برملا کرده و در طشت رسواییشان افکنده است.
این تقلای مذبوحانه برای مصادرهی مفهوم «وطن» نه از سر عشق، که از سر هراس است؛ هراسی از خروش بیامان مردمی که بهدرستی، این وطنفروشان ایرانویرانکن را سزاوار جز نفرت، خشم، و فروپاشی نمیدانند. آنکه بهراستی قلبش برای ایران میتپد، نه در بیت دروغ و ریا، که در خیابانها و زندانها، در تبعید و تباهی، فریاد «زن، مقاومت، آزادی» را سر میدهد.
اینان با «ای ایران» لب میجنبانند، اما دلشان با دشمنان ایران است.
و خلق، دیر یا زود، این پردهنشینان دروغ و تباهی را از صحنهی تاریخ جاروب خواهد کرد.
ترانه مزبور «ای وطن»، وقتی از دهان مداحان رژیم بیرون میآید، دیگر نه تجلی عشق به خاک، بلکه صدای شکست یک نظام است. صدای پوشالیشدن تمام ایدئولوژیهایی که این نظام در آن غلتیده بود: ولایت، امت، امتگرایی، و نفی مرز و ملت.
آنچه خامنهای را به این مضحکه واداشته، تنها ترس از دشمن خارجی نیست؛ بلکه بیش از آن، وحشت از مردم بپاخاسته ای است که امروز ایران را نه در سیمای آخوند، بلکه در چهرهٔ مقاومت شکست ناپذیرشان میبینند که بیش از چهار دهه در زیر شدیدترین سرکوبها، شکنجه ها و اعدامهای هولناک با سرافرازی ایستادگی کرده و پرچم آزادی خواهانه اش را زمین نگذاشته است.
مردم ایران امروز با صدای شجریان، با «ایران ای سرای امید»، با «ای ایرانِ» اصیل و غرورآفرین استاد روحالله خالقی با شعر گلگلاب و آوای ملکوتی بنان و مرضیه با فریاد دختران و زنان شجاع انقلابی در خیابانها، مفهوم وطن را بازتعریف کردهاند. و در این وطن تازه، برای علی خامنهای و رژیمش جایی نیست.
آینده بدون شاه و شیخ
ترس هولناک علی خامنهای و رژیم سراپا دروغ و سرکوبش از سازمان مجاهدین خلق ایران و مقاومت سرفراز آن، بهویژه از رهبری پاکباز و خردمند این مقاومت، در طول تمامی سالیان سیاه حکومت ولایت فقیه، بارها و بارها در گفتارها، سخنرانیها و مواضع رسمی خامنهای بهوضوح هویدا بوده است. این ترس نه صرفاً به دلیل وجود یک آلترناتیو دموکراتیک مشروع و مردمی، بلکه بهخاطر قدرت واقعی، انسجام و تشکیلات سازمانی، و نفوذ روزافزون مقاومت ایران است که چشمانداز سقوط رژیم و آزادی ایران را در دل خود دارد.
خامنهای بارها مقاومت ایران را بهعنوان تنها تهدید واقعی بقای نظام منحوسش معرفی کرده و در هراس خود از این نیروی آزادیخواه و مردمپایه، انواع سرکوبهای خونین، ترورها، و تبلیغات سیاه را علیه مجاهدین و شورای ملی مقاومت ایران سازمان داده است. اعترافات و تهدیدات مکرر او در سخنرانیهایش مبین این واقعیت است که نه هیچ نیروی خارجی، بلکه مقاومت داخلی و متشکل ایرانی است که سایه مرگ را بر سر حکومتش گسترانده است.
خامنهای و دستگاه سرکوبش بهخوبی میدانند که شورای ملی مقاومت ایران ، سازمان پرافتخار مجاهدین خلق و رهبری پاکباز و ذیصلاح این مقاومت ، تنها آلترناتیو دموکراتیک، مشروع و کارآمدی هستند که قادر به رهایی ایران از چنگال استبداد و واپسگرایی جنایتکار دینی هستند. همین آگاهی است که موجب شده رژیم ترسیده و مضطرب، هرگونه جنبش و تحرک این مقاومت را با وحشیانهترین شکلها سرکوب کند و در عین حال، سعی کند با تبلیغات دروغین و فریبکارانه، جایگاه آنها را نزد مردم ایران تضعیف نماید.
در واقع، این ترس عمیق و ریشهدار، سرچشمه همه سیاستهای خفقان و وحشیگریهای رژیم علیه مردم ایران و مقاومت آنان بوده و خواهد بود، تا زمانی که ایرانیان با ارادهای پولادین و متحد، سرنوشت خود را به دست بگیرند و پرچم آزادی را برافرازند.
رژیم ولایت فقیه، پس از چهل سال ظلم و اختناق، اکنون در آستانهٔ فروپاشیای قرار گرفته که نه فقط از بیرون، بلکه از درون میجوشد. حس وطندوستی در نسل نو، در کانونهای شورشی، در مبارزات میدانی، و در قلب مادران دادخواه، به آتشی بدل شده که دیگر هیچ سرود تحریفشدهای نمیتواند خاموشش کند.
خامنهای جلاد باید بداند که دیگر با نمایشهای ریاکارانه، با دزدی از مفاهیم مقدس ملی، و با مداحیهای گوشخراش، نخواهد توانست از سرنوشت محتوم خود بگریزد.
او، که روزی صدام را به خزیدن در سوراخ متهم کرد، امروز خود، همان موشی است که نهتنها در سوراخ خزیده، بلکه در باتلاق جنایات و سیاستهای ایران ویران کن و دروغها و ریاکارهایش غرق شده است.
و آینده، از آنِ خلقی است که فریاد میزند:
مرگبر ستمگر، چه شاه باشه، چه رهبر !
حمیدرضا طاهرزاده