ولی فقیه ارتجاع پس از دوازده روز سکوت سنگین در جریان حملات اسرائیل، پس از آنکه سرانجام از مخفیگاه خود بیرون آمد، با چرخشی "نمایشی و بی سابقه" از "ملت ایران" و "عزت ملی" سخن گفت.
خامنه ای دجال حتی سرود "ایران ایران" را پیش از آن بدست رژیم به عنوان نمادی "ملی گرایانه" و "غیراسلامی" سانسور شده بود، به صدای مداحان بیت سپرد تا "تحریف شده و گوشخراش و عربده کشان" خوانده شود، عملیاتی تبلیغاتی و مزورانه برای مصادره نام ایران به سود حکومت ضد مردمی و ضد فرهنگ.
این چرخش زبانی و زمانی، اما نه تنها ناگهانی که رسوا کننده و عمیقا متناقض است، چرخشی از سوی رهبری که چهار دهه تمام، هویت ایرانی را تحقیر و انکار کرده و ایدئولوژی خود را بر نفی ملت، ملیت و وطن دوستی بنیان نهاده است. این بازگشت ظاهری به "ایران" نه نشانه بازنگری، بلکه فریبی در خدمت بقای رژیمی است که در گرداب بحرانهای داخلی و بین المللی و مهمتر از آن در بحران مشروعیت دست و پا می زند.
از نخستین روزهای پس از پیروزی انقلاب در سال ۱۳۵۷، پروژه های نظام مند برای حذف ملت ایران از صحنه آغاز شد.
خمینی دجال صریحا چه در نوشته ها (صحیفه نور، جلد ۱، ص. ۱۲۳، جلد ۳ صفحه ۲۷۵) و چه در سخنرانی ها (۱۵ و ۱۸ مرداد ۱۳۵۹) اعلام کرد که "ملیت بر خلاف اسلام است" و خواستار انحلال مرزها و ایجاد "امت واحده" شد. این دجال، ناسیونالیسم، وطن دوستی و هویت ملی را به صراحت مردود شمرد.
این دیدگاه شالوده سیاستی شد که در آن همه چیز- از کتابهای درسی تا نام نهادها- از فرهنگ ایران تهی و با محتوای ایدئولوژیک مذهبی جایگزین شد. نام "سپاه پاسداران" بدون پسوند و کمترین اشاره به ایران، نشانگر فلسفه وجودی رژیمی است که خود را نه حافظ سرزمین، که نگهبان "انقلاب اسلامی جهانی" می داند، همانگونه که تغییر نام مجلس از"شورای ملی" به "شورای اسلامی" نیز نشانی از همین حذف تدریجی هویت ملی است.
علی خامنه ای، ادامه دهنده این تفکر، در تمام دوران رهبری اش بشدت با هرگونه بازگشت به ایرانیت مخالف بوده و معترضان را به اتهام ملی گرایی، بی دین معرفی کرده است.
اما امروز همان ولی فقیه، ناگهان با لحنی ملی گرایانه سخن می گوید. آیا این تغییر موضع ناگهانی معنایی جز وحشت از قیام مردم، تنفر عمومی، فشارهای بین المللی و بحران مشروعیت دارد؟
رژیمی که در طول چهار دهه تاریخ، فرهنگ و زبان ایران را مورد تهاجم قرار داده، حال به نمادها و اسطوره های ملی متوسل شده تا بر شکاف عمیق مشروعیت خود سرپوش بگذارد. حذف تاریخ پیشا اسلامی همچنین تغییرنام "وزارت فرهنگ" به "ارشاد اسلامی"، سانسور جشنهای ملی مانند نوروز، مهرگان، عربی سازی زبان، منع بزرگداشت کوروش و تخریب میراث فرهنگی همه گواه پروژه ای است استراتژیک برای حذف ایران از حافظه جمعی جامعه.
در چنین شرایطی، سخن گفتن از "وحدت ملی" از زبان کسی که معترضان را "اغتشاشگر، فریب خورده و عامل دشمن" می خواند، چیزی جز ریاکاری سیاسی نیست.
چطور می توان ادعای حفظ ایران را از سوی حکومتی پذیرفت که میلیاردها دلار برای ایجاد "امت اسلامی" و "گسترش هلال شیعی" در لبنان، سوریه، عراق، یمن و غزه صرف کرده و همزمان با گلوله به جان معترضان تشنه در خوزستان و جوانان معترض در تهران و زاهدان افتاده است؟
نام "ایران" تنها زمانی بر زبان حاکمان جاری می شود که بقایشان به خطر افتاده باشد. امروز ولی فقیه ارتجاع، برای نجات خود، به همان مفاهیمی چنگ می زند که چهار دهه گذشته از فرهنگ مردم حذف کرده است. این استفاده ابزاری، نه نشانه دگرگونی فکری بلکه تاکتیکی برای انحراف افکار عمومی و خنثی سازی موج نفرتی است که نسبت به حاکمیت وجود دارد.
اما جامعه ایران، بویژه نسل جوان، دیگر فریب این بازی های سیاسی را نمی خورد. نسلی که هویت خود را باز می شناسد، تاریخ خود را پاس می دارد و میان وطن پرستی اصیل و ناسیونالیسم قلابی سلطنت طلبان و فریبکاری مذهبی حاکمان تفاوت قائل است.
رژیمی که سالها ایران را انکار کرده، حتی اگر امروز پرچم شیر و خورشید را در دست بگیرد، جایی در آینده ایران نخواهند داشت. مردم ایران میدانند که میهن پرستی، با نمایش، تحریف و سواستفاده به دست نمی آید، بلکه با صداقت، آگاهی و ایستادگی در برابر حاکمیتی ضد ایرانی بدست می آید که تنها در روزهای تنگنا به یاد ملت می افتد.
ایران دوستی ولی فقیه ارتجاع، اقدامی است شیادانه و زبونانه که بیش از آنکه نشانه تحول باشد، از فرط درماندگی به فریادی برای بقا می ماند.
رضا محمدی