مسعود رجوی عاشق چشم وُ ابروی میرحسین موسوی نیست،
آرمان و افکار و عملکرد او را هم تایید نکرده است
زیر بیانیه ی اخیر او هم امضاء نینداخته است
طرفدار هیچگونه رفراندمی در زیر سلطه ی ولی فقیه و با قانونی نیست که در آن ولایت فقیه جای حاکمیت ملی را گرفته است.
مسعود رجوی به این نکته هم اشاره روشنگرانه کرده است که طرح پیشنهادی میرحسین موسوی ایراد های فراوان دارد.
او گفته و در حقیقت پیشنهاد عام کرده است که در شرائط فعلی که رژیم دچار ریزش و تَرَک ها و پارگی های پرهزینه شده، لگد مال کردن و نیش زدن به میر حسین موسوی به خاطر طرحی که داده، موجب کندی و توقف در این چند پارگی می شود.
او با اشاره به تغییرات کیفی در موضع گیری های موسوی نسبت به کلیت نظام و قانون اساسی آن، میگوید زدن موسوی در چنین وضعیتی به سود نظام آخوندی و خامنه ای است نه کسانی که از ایده ی در هم تنیدگی حاکمیت دین و دولت دست شسته و دور شده اند!
به نظر من سخن و پیشنهاد مسعود رجوی به معنی مطلق پرهیز از نقد ایده و پیشنهاد میر حسین موسوی نیست. باز به نظر من پیشنهاد مسعود رجوی مبنی بر پرهیز از نیش و لگد زدن به میرحسین موسوی به معنی چشم پوشی از مسؤلیت های او در جنایت های رژیم نیست که او به عنوان نخست وزیر، در آنها شریک بوده یا آنها را تایید کرده است!
میشود درخواست مسعود رجوی را پذیرفت یا رد کرد. اما کسی که قلبش از مرض انباشته نیست و منطق را نمیشکند، به نفی درخواست او نمی پردازد!.
من خودم درخواست مسعود رجوی را می پذیرم. زیرا در آن سود می بینم و زیان نمی بینم! اصراری هم ندارم به کسی بقبولانم که مانند من فکر کند و تصمیم بگیرد.
باری، نمیدانم حکایتی را که می خواهم برایتان بگویم ربطی با نتیجه ی نیش و لگد زدن یا نزدن به میرحسین موسوی دارد یانه؟
در روزگاران قدیم، در ولایتی امیری حاکم بود که مردم به ظلم و عدلش معترف بودند. هزاران عیب و حسن داشت که از میان آنها یکی برجسته تر بود: حرف حساب و منطقی را از هرکه میشنید می پذیرفت!
روزی از باب تفریح مجلس بزرگی ترتیب داد و به ندیم مخصوص و مورد وثوقش دستور داد جامی بلورین و شفاف را پر از آب کند و روی میز وسط سالن بگذارد:
امیر از جای برخاست و گفت امروز یک مسابقه ی استثنایی و عجیب داریم. معلوم نیست آب درون این جام شیرین است یا شور: شما باید پاسخ دهید.
کسانی که بگویند شیرین است در سمت راست مجلس می ایستند و کسانی که بگویند شور است ، در سمت چپ جای میگیرند! به هرکس پاسخ درست بدهد هزار دینار جایزه داده میشود و سزای کسانی که پاسخ نادرست داده اند مرگ است!
ساعتی گذشت و هیچکس حاضر نشد در مسابقه شرکت کند. سرانجام وقتی که داشت حوصله ی امیر سر میرفت، دخترک هفت هشت ساله ای از میان حضار اجازه خواست تا در مسابقه شرکت کند. همهمه ای براه افتاد . امیر با درخواست او مخالفت کرد.
اما دخترک گفت: یا امیر شما هنگام طرح مسابقه نگفتید چه کسی نمی تواند در مسابقه شرکت کند. و اینک ممانعت شما خلاف رای و عدل شما است.
امیر که در مقابل حرف حساب تسلیم می شد ناگزیر به دختر اجازه داد.
دختر به طرف میز رفت و جام آب را برداشت، اندکی از آن نوشید ، آن را روی میز گذاشت و گفت: آب درون این جام شور است!
باز همهمه برپاشد. امیر گفت . کار تو قابل قبول نیست. بنا بر این نه جایزه ای میگیری و نه مجازات می شوی!
دخترک گفت؛ یا امیر، کار من خیلی هم درست است . زیرا شما پیش از شروع مسابقه شرط چشیدن و نچشیدن نگذاشته بودید. گذاشته بودید؟
امیر که اهل پذیرفتن حرف حساب و منطق درست بود، بر فراست و زیرکی دخترک آفرین گفت و فرمود به او جای هزار دینار ده هزار دینار جایزه بدهند!
یک نتیجه منطقی: اگر دخترک نخستین شرکت کننده می شد، ماجرا به درازا نمیکشید!
و یک نتیجهی منطقی دیگر: اگر همهی طرفداران آزادی و مخالفان استبداد خمینی، در تابستان و پاییز ۱۳۶۰ با مسعود رجوی همآوا می شدند و «مرگ بر اصل ولایت فقیه» را می کوبیدند بر سر خمینی، خیلی ها ( و از جمله میرحسین موسوی) به این مصیبت ۴۳ ساله گرفتار نمی شدند!
جمشید پیمان ۲۲/۷/۲۰۲۵