عاشقانِ میهنم
عاشقانِ میهنم، عزمِ رهایی کردهاند
جان نهاده در کف و، با بیقراری کردهاند
خوابِ خوش، از چشمِ ناپاکِ حریصان بُردهاند
جامِ زهر، در حلقِ دژخیمانِ جانی کردهاند
بُردهاند خورشید را، در لانهٔ ضحاکان و مار
بیمحابا، همچو کاوه، جانفشانی کردهاند
به نهالِ عاشقی، با خونِ خود جان دادهاند
راهِ پیروزیِ ایران را، جاودانی کردهاند
فاتحانِ قلههایِ عشق و ایمان و فدا
قلبِ خود، همراهِ سیمرغِ رهایی کردهاند
شعله گشتند و چراغِ راهِ آزادی شدند
بس گرانکاری، از ایثار، در پیشتازی کردهاند
آن دُمَل را از رُخِ زیبایِ میهن بُردهاند
با چنین پیرایشی هم، دلربایی کردهاند
آنکه میهن را غنیمت دید و، چون اموالِ خود
آتشی در خانهی دزدانِ جانی کردهاند
میهنم را سبز میخواهند، حتّا در خزان
با تلاشی بیکران، فصلها بهاری کردهاند
تا سحر، در شامِ ظلمانی، چراغی کاشتند
با نفسهایِ حماسی، همنوایی کردهاند.
مسعود دوستی