کوچههای تهران خبر میدهند که دیگر قصه آخوندها مثل سریالهای طولانی و خستهکننده، رسیده به فصل هفتم. همه خسته، همه منتظر پایان. نه قهرمان مانده، نه معجزه. فقط تکرار، تکرار، و یک مشت بازیگر که دیالوگهایشان حتی برای خودشان هم بیمعنی شده.
فصل هفتم؛ همانجایی که سریال آن قدر کش آمده که حتی سازندگان هم فراموش کردهاند چرا شروعش کردند!! کوچه پس کوچههای تهران دیگر از تماشاگران صرف تبدیل شدهاند به منتقدانِ و معترضان بدخلق که هر روز برای هر اپیزود نمره میدهند و آخر سر میگویند: «ببخشید، حوصلهاش را نداریم — بِبُرین»
در این فصل جدید، قهرمانها همه بازنشستگی گرفتهاند، معجزهها به مرخصی استعلاجی رفته اند، و تنها چیزی که هر روز تکرار میشود یک مونولوگ آهسته و ملالآور از جنس «تکرارِ تکرارِ تکرار» است. حتی دیالوگها هم شاکیاند؛ به هم میگویند: «ببخشید ما دیگر معنای خودمان را از دست دادهایم؛ شاید بهتر باشد دیگر خفه شویم».
میگویند یک زمانی برنامهنویسها تصمیم گرفته بودند یک بمبِ مهیّج به داستان اضافه کنند — برای ایجاد حسِ «اوجِ هیجان» — اما ظاهراً کسی نتوانست محرمانه نگهش دارد و لو رفت. حالا هر جا صحبت از آن میشود، با ناله و فغان می گویند چه کنیم، مجاهدین همه جا سرک می کشیدند و زبانشان را هم نگه نداشتند و سناریوی مان لو رفت (رجوع شود به اظهارات علی مطهری درباره اینکه «از ابتدا هدف ساخت بمب بوده»).
«مکانیسم ماشه» هم وارد داستان شد — نه بهعنوان یک جلوهٔ ویژه، بلکه مثل یک زنگوله در سالن سینما که وقتی فیلم به پایان نزدیک می شود، فوری به صدا در میآید: «بلیتتان را نگه دارید؛ پرده بعدی، سقوطِ غیرقابل بازگشت است!» نگاه بینالمللی هم انگار بیشتر همین جهت را دارد پیدا می کند و میگوید: «دیگر بس است، لطفاً فیلمنامه را عوض کنید».
در نهایت، مخاطبِ واقعیِ این سریالِ طولانی — یعنی مردم — دیگر خواهانِ تیتراژ پایانی نیستند که روی پرده تکرار شود؛ آنها میخواهند کلِ پرده بالا رود و صحنهٔ اصلیِ داستان را ببینند: صحنهای که در آن زندگیِ شهروندِ عادی، دوباره رنگِ دیگری بگیرد. رنگ آزادی در حیات انسانی. رنگ رهایی در برابری.
مردم خسته همین الآن دارند آهنگِ اعتراض را زمزمه میکنند — و این بار، دستهای بیشتری میخواهند میکروفونِ کارگردان را پس بگیرند.
اگر فکر میکنید سیاست هستهای فقط برای متخصصان فیزیک و دیپلماتها جذاب است، کافی است نگاهی به وضعیت رهبر جمهوری اسلامی بیندازید. در ظاهر، او با اعتماد به نفس تمام اعلام میکند که «ما کوتاه نمیآییم» و در کنار این شعار، سانتریفیوژها را میچرخاند. اما در عمل، به نظر میرسد که سانتریفیوژها نه تنها اورانیوم را غنی میکنند، بلکه او را نیز در یک چرخهٔ بیپایان چرخش سیاست و فشارهای بینالمللی گرفتار کردهاند. هر بار که رهبر با غرور از «ایستادگی در برابر غرب» سخن میگوید، واکنشهای بینالمللی شبیه باتلاقی است که به سرعت او را در خود فرو میبرد.
و مردم؟ آنها با دیدن این چرخهٔ بیپایان، گهگاه مجبورند لبخند کنایهآمیزی بزنند و یادآوری کنند که هیچ باتلاقی نمیتواند تا ابد یک رهبر دیکتاتور را نگه دارد، حتی اگر شعار «ما کوتاه نمیآییم» با فونت درشت روی سانتریفیوژها حک شده باشد.
در پایان، شاید تنها درس این ماجرا این باشد: حتی کسانی که فکر میکنند در «قلهٔ سیاست هستهای» ایستادهاند، گاهی فقط در باتلاقی ایستادهاند که خودشان حفر کردهاند. و این بار، غنیسازی ۶۰ درصدی نه تنها اورانیوم، بلکه انگیزه سرنگون کردن حکومت ننگین خامنه یی را نیزغنی میکند.
مردم میگویند حکومت خامنه یی مثل سریالی که خیلی کش آمده، حالا دارد خودش خودش را میبلعد. هر روز صحنهای تازه از نابودی، هر شب یک پرده از سقوط. و کوچههای ایران زمزمه میکنند:
پایان نزدیک است، حتی اگر هنوز تیتراژ آخر پخش نشده باشد.
امروز دیگر هیچکس در کوچه و خیابانهای ایران شکی ندارد: عمر این رژیم به پایان رسیده است. حاکمانی که با کشتار و دروغ، خشونت و غارت سرپا ماندند، اکنون زیر بار خشم مردم و فشار جهانی در حال فروریختناند.
"مکانیسم ماشه" تنها یک اصطلاح دیپلماتیک نیست؛ زنگ پایانِ مشروعیت این حکومت است. بازگشت تحریمهای جهانی یعنی رژیم ملاها رسماً بهعنوان تهدیدی علیه صلح و امنیت جهان شناخته شده است. انزوای بینالمللی، فروپاشی اقتصادی و محدودیتهای نظامی تنها مقدمهای است برای سقوط کامل.
مردم ایران سالهاست که هزینه این استبداد را با خون، شکنجه، زندان، گرسنگی و تبعید پرداختهاند. اکنون جهان هم به زبان خود میگوید: کار تمام است. هیچ پردهای نمیتواند چهرهٔ رو به زوال این نظام را بپوشاند.
و این بار مردم سناریوی جدید را کارگردانی می کنند با این مضمون که:
• جمهوری اسلامی نه اصلاحپذیر است و نه پایدار.
• این رژیم به فصل پایانی رسیده است؛ فصل هفتم نابودی.
• آینده ایران متعلق به مردم است، نه به ملاهایی که جز تباهی برای این سرزمین ارمغان نیاوردهاند.
زمان پایان فرا رسیده. ایران آزاد خواهد شد.