حمیدرضا طاهرزاده: آنجا که «قانون» می‌کشد، مقاومت نه جرم که عدالت است: از بی قانونی جلاد تا مقاومت مشروع قربانی ‌

 

خوانشی از دو نویسنده و متفکر بزرگ فرانسه : الکساندر دوما و ویکتور هوگو در برابر واقعیت حکومت یاغی و خونریز آخوندی در ایران

ادبیات متعهد، تاریخ را پیش از وقوع افشا می‌کند و پیش از سیاست، حقیقت را فریاد می‌زند. الکساندر دوما و ویکتور هوگو، نه روایتگران خیال، بلکه افشاگران مناسبات قدرت و ستم بودند. جهان داستانی آنان، امروز با تمام خشونت و عریانی‌اش در ایران تحت سلطه حکومت ظالم و آدمکش آخوندی بازتولید شده است
الکساندر دوما و ویکتور هوگو، هر یک به شیوه خود، رابطه قدرت، قانون و ستم را کالبدشکافی کرده‌اند؛ رابطه‌ای که امروز در ایران تحت سلطه حکومت آخوندی، به شکلی عریان و خونین جریان دارد. رمانهای این دو نویسنده، نه خاطرات قرن نوزدهم، بلکه راهنمای فهم سازوکار سرکوب در قرن بیست و یکم‌اند.

 

- قانون بدون وجدان؛ از بازرس ژاور تا دستگاه سرکوب

ویکتور هوگو در رمان «بینوایان» شخصیتی می‌آفریند که به نماد قانون بی‌انسان بدل شده است: بازرس ژاور. ژاور ماموری است که قانون را نه وسیله عدالت، بلکه حقیقت مطلق می‌پندارد. او انسان را نه با زندگی، که با برچسب می‌شناسد. مجرم در نگاه او هرگز تغییر نمی‌کند و اطاعت، جایگزین وجدان شده است.

بازرس ژاور در رمان مشهور «بینوایان» (Les Misérables) اثر ویکتور هوگو یکی از شخصیت‌های کلیدی داستان است و نماد قانون سخت‌گیر، بی‌رحم و کور به عدالت است که در برابر قهرمان داستان، ژان والژان، قرار می‌گیرد

هوگو با ژاور هشدار می‌دهد که خطرناک‌ترین عنصر در یک نظام سرکوبگر، فرد شرور یا تبهکار نیست، بلکه ماموری است که بدون فکر، بدون تردید و بدون پرسش اخلاقی دستور را اجرا می‌کند. انسانی که جنایت را «وظیفه» می‌نامد.

این تصویر امروز در ایران کاملا آشناست.

دادگاه‌های نمایشی، احکام اعدام، شکنجه و سرکوب، همگی در پوشش قانون انجام می‌شوند. قاضی، بازجو و مامور امنیتی که مرگ انسان را «اجرای حکم» می‌خواند، همان ژاور است. در چنین ساختاری، قانون دیگر ابزار عدالت نیست؛ ابزار قتل و ارعاب است.

دوما و منطق مقاومت اگاهانه

در نقطه مقابل این منطق، الکساندر دوما در «کنت دو مونت کریستو» شخصیتی میافریند که پاسخ مستقیم به قانون فاسد است. ادمون دانتس، انسانی بی‌گناه، قربانی توطئه و دستگاه فاسد قدرت می‌شود و سال‌ها بدون محاکمه عادلانه در زندان می‌پوسد. اما او به قربانی ابدی بدل نمی‌شود.

دانتس می‌آموزد، صبر میٰکند، مناسبات قدرت را می‌شناسد و بازمی‌گردد؛ نه برای طلب ترحم، بلکه برای افشای حقیقت. او با هویتی تازه، به کنت دو مونت کریستو بدل می‌شود؛ نماد مقاومتی آاگاهانه، سازمان‌یافته و هدفمند.

دوما هیچ توهمی به اصلاح سیستم فاسد ندارد. پیام او روشن است:

قدرتی که بر دروغ، خیانت و سرکوب بنا شده، اصلاح‌پذیر نیست؛ باید بی‌اعتبار شود و فروبریزد. عدالت، وقتی قانون به خدمت ظلم درمی‌آید، تنها از دل مقاومت بیرون می‌آید.

ایران امروز؛ تقابل دو منطق

ایران امروز صحنه رویارویی این دو جهان است.

حکومت آخوندی با تکیه بر ژاورهای خود، اطاعت کور را فضیلت می‌سازد و جنایت را قانونی جلوه می‌دهد. اما در برابر این منطق، جامعه‌ای ایستاده که دیگر حاضر نیست قربانی خاموش باشد.

زنان معترض، جوانان شورشی، زندانیان سیاسی و خانواده‌های دادخواه، جلوه‌های زنده منطق مونت کریستو هستند؛ مقاومتی که نه از نفرت، بلکه از آگاهی، کرامت انسانی و حق حیات زاده شده است. این مقاومت، خشونت کور نیست؛ پاسخ اخلاقی به خشونت سازمان‌یافته است.

حاصل سخن

اگر ویکتور هوگو و الکساندر دوما امروز زنده بودند، ایران را نیازمند تخیل نمی‌دیدند؛

همه چیز پیش چشم است:

قانونی که می‌کشد،

ماموران تبهکاری که وجدان را قربانی دستور مافوق و منافع کثیف خود کرده‌اند،

مردمی بلادیده ، بپاخاسته و شریف که دریافته‌اند سکوت، همدستی با ستم است،

هوگو فریاد میزند:

قانونی که انسان را نابود می‌کند، باید رسوا و از میان برداشته شود.

دوما پاسخ می‌دهد:

قدرت رسواشده، باید کنار زده شود.

و مقاومت مردم ایران، پیوند زنده این دو اندیشه بزرگ است؛

پیوند وجدان و اراده در برابر حکومت ظالم و آدمکش آخوندی.