جمشید پیمان - یـا برون شو با خروشی!

زیـرو رو شد روزگارم،
شدجهانم واژگون
سینه از شادی تهی شد،
دیده ام دریای خون
وای من ،
ایران من ویرانه شد بار دگر
از هجوم دشمن خونخواره ی تیمور گون
باورت می شد؟
که خاک رستم و ستّار و بابک ،این چنین
پُـر شود از ناکسانی اهرمن خو ،
زشت اطوار و جبـون
وقت تتـگ است و زمان تیز و خظر درپیش روی
درد مام میهنت را ،
چاره ای باید کنون.
گریه و زاری ،
دعا و ناله و نفرین چه سود؟
این خیالات دروغین را
زسر میکن برون!
یا برون شو با خروشی،
تا رها سازی وطن
یا که در همراهی دشمن،
بمان در اندرون!