سینا دشتی ـ به صادق

اولین بار که او را دیدم در کنار دیوار مقر شورای مقاومت در فردای شبه کودتای ١٧ ژوئن بود.
در صف اعتصابیونی نشسته بود که قصدشان اعتصاب خشک بود، نه آبی ونه چائی
فضا ملتهب بود ولی نیاز بود که به طور مختصر هم که شده یک پرورنده پزشکی برای تک تک اعتصابیون فراهم کنیم که در صورت انتقال به بیمارستان، دست پر باشیم و در شرایط سخت آن روزها دچار مسائل غیر قابل انتظار نشویم.
از صادق پرسیدم آیا داروئی میخوری؟ با آرامش خاص و لبخند گرمش جواب داد آیا داروئی هست که من نمیخورم؟ ترسیدم و گفتم آیا متوجه هستید؟ قلب شما به این داروها نیاز دارد!  گفت اما نیاز خلق بزرگتر از این حرفهاست، به توپچی یک عمر می رسند که یکروز به عمل نه نگوید!
بیش از دو هفته او را هر روز چندین بار دیدم و از هر دری من حرف می زدم و او گوش می داد. با نگاهش درس می داد و با رفتارش امتحان می گرفت.
از آن روز هر بار که او را دیدم بیشتر شیفته اخلاق و صبر او شدم. با یاد او که صبر مسجم و تحمل فراطاقت بود.
"آرزو"
نقش جهان همه خط نگار یار
و نام من انتظار بودنی در جهان
جنگل و قطرات بارانش
در لحظه ی نگاه تو
باز یافته ی است
 آشنا
و پرواز تجربه ای برای آسمان
زیانکه حسرت همیشگی خاکیان را
چونان رد رهی
به دنبال خویش می کشد
و نگاه مرغ اسیری است که
قفس را دشنام میدهد.
انسان
با چشمان حیران به تفکر معمای دوستی، عشق،
باز نشسته است!
من
به تو نگاه می کنم.