علی صفوی ـ به یاد مرضیه، هزار دستان ایران

بانوی آواز ایران دیده از جهان فروبست. اما واقعیت این است که این فقدان باورکردنی نیست. وجودم پر از احساسات متناقض است. از یک طرف گویی که گوهر بزرگی را از دست داده ایم و در اقیانوس حزن و اندوه به دنبالش سرگردانیم. و از طرفی دیگر گویی که نام مرضیه به همه ما بال و پر داده تا آنجا که در اوج افتخار و شور ملی پرواز کنیم. شاید تقصیر از واژه مرگ به معنی نابودی باشد و در این چارچوب این حیات پس از فوت بانو مرضیه ریشه حس متناقضم باشد. بسیاری می میرند و اکثرا فراموش می شوند. اما خانم مرضیه از آنگونه شگفتی های انسانی است که در نبودش هم هست. مرگ او نابودی نیست. بدون حنجره هم می خواند. اما چگونه او به حیات ابدی و اینچنین منزلت نایاب رسید؟

تجلیل از زندگی خانم مرضیه کار آسانی نیست، اما می توان گفت محصول این زندگی پربار و سرشار از موفقیت به دوسته عمده تقسیم می شود. یکی در پهنه موسیقی و دیگری در عرصه مبارزه برای آزادی ایران.

در تواناییها و استعدادات سرشار هنری او که شکی نیست. انتشارات بزرگ آمریکایی هفته گذشته کارنامه غنی و 60 ساله هنری او را مورد توجه و تجلیل قرار دادند.  رئیس جمهور برگزیده مقاومت به حق بهنگام پیوستن بانو مرضیه به مقاومت خدا را به خاطر مصون نگاه داشتن شیشه در کنار سنگ طی 15 سالی که او تحت حکومت آخوندها در حصار بود شکر نمود.

در آن 15 سال خانم مرضیه به قول خودش برای کوه و دشت و آب و پرنده خواند تا صدایش حتی به یک آخوند هم نرسد. اما پس از پیوستن، صدای او نه تنها به مردم ایران بلکه مانند توفان در گوش دراز آخوندها هم پیچید، چراکه در طنین صدایش رعد مقاومت سازمانیافته و فریاد 120000 جاودانه فروغ و هزاران گل سرخ و میلیشیای سرخ فام و راست قامت بود. و یقین دارم که این رمز و راز ماندگاری او است.

اما آنچه نقش مرضیه را در ورای جایگاه والای هنری اش، در میان همه هنرمندان ایران، منحصر بفرد می کند،  دفاع و حمایت قاطع و بی شائبه او از مجاهدین در هر فرصتی و درهر مناسبتی بود. صحبت های او در دفاع جانانه اش از مجاهدین در پایان کنسرت باشکوه و به یاد ماندنی اش در تأتر تاریخی پنتیجس، در هالیوود، هنوز در گوشم طنین انداز است.

به یاد داریم که در جمع ما در اورسوراواز در خرداد ماه 1385 از ته دل بر عشق صمیمانه اش به «سردار بزرگ» و «مملکت اشرف» پای فشرد. به یاد داریم که لحظه ای از حمایت از خواهران و بردرانمان در شهر شرف بخصوص بعد از حملات ژوییه 2009 غافل نشد.

او اگرچه خود را «خانه بدوش» خواند، اما مگر امروز میلیونها قلب تپنده سرای او نیست؟

شب هر توانگری به سرایی همی رود  درویش هرکجا که شب آید سرای اوست

آن زمان که خمینی قلب خلق را زیر پا له کرد و آرزوهای بچه های ایران را تکه تکه نمود؛ آن زمان که بقول ملک الشعرای بهار «راستی و مهر و محبت فسانه شد، قول و شرافت همگی از میانه شد، از پی دزدی وطن و دین بهانه شد»؛ بانوی آواز و آزاد ایران شجاعانه برای کاوه و علیه ضحاک دوران خواند.

باز آمدم چون ماه نو، تا قفل زندان بشکنم  
وین چرخ مردم خوار را چنگال و دندان بشکنم
گر محتسب گوید که هی! بر وی فشانم جام می  
گر سوی زندانم برد، من قفل زندان بشکنم

سالها پیش خانم مرضیه چه درست گفته بود: «از این به بعد کار من شکستن سکوت است»! آری، او روز اول فروردین، نخستین روز بهار به دنیا آمده بود و با حضورش در میان ما بهار و شکوفایی به ارمغان آورد.

شاید یکی از لحظه های افتخارآمیز او عبور از یکی از آزمایشهای بزرگ حیات مبارزاتی اش بود زمانیکه آخوندهای سفاک برای انتقام از مواضع آزادیخواهانه اش در دفاع از مجاهدین جگرگوشه اش، را زندانی کردند. حتی بعد از دستگیری زنده یاد هنگامه با شجاعتی کم نظیر گفت: «منم آن مست دهل زن که شدم مست به میدان  دهل خویش چو پرچم به سر نیزه ببستم». تصمیم خود را گرفته بود تا آخوندهای خونخوار را به خاک سیاه بنشاند و نشاند. آرمان دهها هزار زن شهید مقاومت را جوشان و خروشان نگاه داشت. بارخدایا شکر که آسمان ایران را از وجود چنین هنرمندانی روشن نگاه داشته ای!

سالها پیش، خانم مایا آنجلو، شاعر مترقی سیاهپوست آمریکایی، شعری سرود که از جمله می گفت «بالهای پرنده قفسی را بریده اند و پاهای او را زنجیر کرده اند؛ اما پرنده با حنجره خود می خواند».

در طول این سی سال، آخوندها بالهای خلق ایران را بریدند و حامیان بین المللی آنها نیز پاهای مقاومت را با اتهام تروریسم زنجیر کردند. پرنده بالهایش شکسته بود و پاهایش بسته. اما با وجود بانوی آزاده مرضیه هزاردستان ایران خواند و آن هم با چه شکوه و عظمتی! بانگ و آهنگ آزادی محتوم ایران در سرتاسر جهان و کوچه پس کوچه های میهن پیچید. پس درود بر مرضیه، غزل غزل های افتخار ایران زمین. روحش که قطعاَ شاد است و راهش نیز که پر روهرو خواهد بود.